مَذهَبـے ها عاشِقـ‌ تَرند


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


😍ܩܥ‌̇ܣࡅߺ߲ࡅ࡙ߺ ܣߊ‌‌ ࡏߊ‌‌ܝܝ݅ܝܦ߳ ࡅߺ߳ܝ‌̇ࡅܥ‌ 😍
مطالب عاشقانه مذهبی❤️
حدیث روزانه
مطالب آقایی خانومی
چالش ومسابقه💫جایزه🎁
کلی چیزای باحال دیگ🎉
به بقیه معرفی کن😉
تبادل:
@mahdi_y75
ناشناس در ارتباط باشید
https://t.me/iHarfBot?start=574620006
میشہ لف ندے؟😍🍃

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


‏🌃 اذان مغرب 🌃
به افق تهران (استان تهران)
‏———————————————
🗓 پنج شنبه ۱۴۰۱/۰۶/۰۳
‏———————————————
اوقات شرعی امروز
🏙 اذان صبح ۰۵:۰۲
🌅 طلوع آفتاب ۰۶:۳۱
☀️ اذان ظهر ۱۳:۰۶
🌤 اذان عصر ۱۶:۴۶
🌄 غروب افتاب ۱۹:۴۰
🌃 اذان مغرب ۱۹:۵۸
🌌 اذان عشا ۲۰:۴۸
🌘 نیمه شب ۰۰:۲۱
‏———————————————
⚙️ تنظیمات 💡راهنما


Репост из: مَذهَبـے ها عاشِقـ‌ تَرند
سلام خدمت اعضای مذهبی ها عاشق ترند.

با توجه مشغله های موجود و فعاليت ادمین زحمت کش کانال و فعال کردن موضوع مطالب عاشقانه های مذهبی، اگر کسی از دوستان پیام بنده رو دید و علاقه به فعالیت و همکاری با ما و ادمین محترمه مون در کانال داشت، از طریق آیدی بنده در پیوی اطلاع بده بهم
@mahdi_y75

محدوده ی فعالیت:
مطالب عاشقانه ی مذهبی


💐دعوتید با افتخار

انواع مطالب طنز ، پند آموز و متنوع
تلاوت قاریان مصری_ایرانی/
/ تواشیح/مطالب واحادیث مذهبی
درکانال قاری برترکشوری
حاج سیدابراهیم خامسی👇👇
@s_ebrahim_khamesi


47.0Кб
استیکر


Репост из: 🌸در آرزوی شهادت🌸
« ♥️🥰»

امیر علی آرنجش رو به لبه شیشه تکیه داده بودو سرش رو به دستش... نگاه متفکرش هم به رو
به رو بود
لب چیدم و صدام کمی بچگانه بود
_قهری؟
جوابم فقط یک نیم نگاه بود ...لحنم رو تغییر ندادم
_الان داری نقشه میکشی چطوری فردا از
دستم فرار کنی؟
صاف شدو دستش حلقه شد دور فرمون و فقط یک کلمه
_نه!
_اگه خیلی از من متنفری حداقل دوتا داد سرم بزن دلت خنک بشه!
نگاه جدیش چرخید روی صورتم
_این جمله چیه تکرار می کنی؟! من کی همچین حرفی زدم؟!
نگاهم رو از چشمهاش که بی تابم میکرد گرفتم و دوختم به انگشتهام که توی هم
میپیچوندمشون
_لازم نیست بگی اخم همیشگی پیشونیت وقتی بامنی ...خواسته ات برای نه گفتنم
...رفتارت همه اینا نشون میده!
پوزخندی زد
_وقتی ازت متنفر بودم دلیلی نداشت بیام خواستگاری!
_شاید تو به خاطر حرمت بزرگ ترها اومدی!
دنده رو عوض کرد
_خب آره به خاطر حرمتها اومدم ولی دلیل نمیشه برای نفرت داشتن ازتو... اگه
اینجوری بود میتونستم یک کلمه بگم تو رو نمی خوام و خالص!
براق شدم
_خب چرا ...چرا خودت نگفتی و اومدی خواستگاری و از من خواستی بگم نه وقتی که
همه چی جدی شده بود؟!
کلافه پوفی کشید
_چون اگه می گفتم تو رو نمی خوام مامان یکی دیگه رو کاندید می کردو من
فکر کردم تو رو راحت تر میتونم راضی کنم بگی نه!
_آخه چرا...
پرید وسط حرفم_گفتم نپرس چرایی رو که حالا دیگه مفهمومی نداره!
پوفی کردم
_اونوقت اگه من میگفتم نه دیگه عمه بیخیال ازدواج کردنت میشد؟؟
امیر علی
_بالاخره آره
لحنم رو مظلوم کردم
_بهم بگو چرا خواهش میکنم !
سرم رو بالا آوردم و سر امیر علی هم چرخید رو به من... نگاهش! وای به نگاهش که قلبم رو از
جاکند بی اخم بود... جدی نبود ...ولی سریع دزدید ازمن این نگاه رو...!
آروم گفت: زود پشیمون میشی دختر دایی مطمئنم!
قلبم خیلی بی تابی میکرد با توقف ماشین باصدای نا آروم و لرزونی گفتم: ولی من مطمئنم پشیمون
نمیشم ...مطمئن تر از تو !
بازم نگاهش چرخید رو به من ولی دیگه جرئت نکردم سر بلند کنم و با یک خداحافظی زیر لبی
تقریبا از ماشین فرار کردم و اصلا نفهمیدم که جواب خداحافظیم رو شنیدم یانه؟!
حرارت ملیح آفتاب صبح زمستونی نوازش میکرد گونه ام رو ...نفس عمیقی کشیدم سردی هوا هم
گاهی لذت داشت... گاهی خیلی هم خوب بود چون میتونست کم کنه حرارت درونیم رو ...حرارتی
که حاصل آشوب فکری دیشبم بود و نتیجه ای که بازم من رو رسونده بودکه حتی فکر کردن به
امیرعلی هم من رو بی تاب می کنه و دلتنگ!
چه لحظه شماری که برای امروز صبح کردم و دیدنش و این هوای سرد خیلی ماهرانه استرسم رو
کم میکرد...

♥️¦↫#عشـق_باطعـم_سآدگۍ
🥰¦↫#قسمت_نوزدهم
✨¦↫#ادامه_دارد


«♥️🥰 »

_برمیدارم دستم و بازکن اون اخم ها رو یادم افتاد ازمن متنفری!
نمیدونم صدام لرزید یا نه ولی حس کردم دوباره چرخیدن نگاه امیرعلی رو, روی صورتم ...ولی
من جرئت نکردم سربلند کنم قلب بی تاب و فشرده ام هشدار میدادچشمهام آماده باریدنه!
عمو احمد دوباره سوئیچ پرایدی رو که تازه خریده بود به جای اون پیکان قدیمی بامزه اش که من
خیلی دوستش داشتم وکلی خاطره, داد به امیر علی و رو به من گفت: محیا جان خونه ما نمیای
دخترم؟
مثل بچه ها داشتم عقب جلو میشدم و کنار عطیه وایستاده بودم
_ نه مرسی عمو جون دیگه
دیروقته میرم خونه.
عمه نزدیکم اومد
_خب بیا بریم شب خونه ما بمون عمه... من خودم به هادی زنگ میزنم!
نمیدونم چرا خجالت کشیدم و لپهام گل انداخت ...
عطیه بلند خندید
_ اوه چه خجالتی هم میکشه حالا...خوبه یک شب درمیون خونه ما می خوابیدی
ها حالا که بهتره دیونه دیگه نامحرمم نداری!
حس کردم همه صورتم داغ شدو همزمان با عمه به عطیه چشم غره رفتم... راست میگفت شبهای
زیادی خونه عمه میموندم به خصوص تابستونها یا عطیه میومد خونمون یا من میرفتم اونجا ولی
حالا حس غریبی داشتم!
عمه از من طرفداری کرد
_خب حالا بچه ام با حیاست تو خجالت بکش!
عطیه بامزه خنده اش رو جمع کردو چشمکی به امیر علی که درست روبه رومون بود زد... تازه
فهمیدم امیرعلی هم حسابی کلافه شده از این حرف نامربوط عطیه و تعارف عمه!
عمه محکم بغلم کرد
_پس...فردا ظهر نهار منتظرتم
پوف کشیدن آروم امیر علی رو شنیدم چون همه فکر ذهنم شده بود عکس العملهاش ...انگاردیدن
من اونم دو وعده پشت سر هم واقعا دیگه ته ته عذاب بود براش!
اومدم مخالفت کنم که عمه یک بوسه محکم کاشت روی گونه ام
_نه نیار عمه یک ماه عقد کردین
این قدر درگیر مراسم خونه بابا و روضه بودیم که نشده درست عروسم و پا گشا کنم! منتظرتم.
خنده ام گرفت یک دفعه عمه برام شد مادرشوهر و انگار عطیه هم همفکر من شده بود که گفت:
این یکی رو دیگه نمی تونی ناز کنی ! این دعوت شخص شخیصه مادرشوهره!
عمو احمد بلند خندید و عمه همدم باز به عطیه چشم غره رفت
_این قدر اذیت نکن دخترم و
مادرشوهر چیه؟! من برای محیا همیشه عمه ام!
عطیه با خنده ابرو بالا مینداخت باز نگاهش به امیر علی بود
_بیا تحویل بگیر... مامانت طرف
عروسشه ولی غصه نخور داداش من هستم یک خواهر شوهر بازی دربیارم براش کیف کنه!
معلوم بود امیر علی خنده اش گرفته از این تخس بازیهای عطیه ولی سعی میکرد نخنده_بس کن
عطیه نصفه شبه...
اجبارا نگاهش چرخید روی من
_بریم محیا؟
بازهم من خوشحال شدم از این اجبار به خاطره بقیه... لبخندی به صورتش پاشیدم
_ بریم....

♥️¦↫#عشـق_باطعـم_سآدگۍ
🥰¦↫#قسمت_هجدهم
✨¦↫#ادامه_دارد


☺️ سه رفتاری که باعث گرم شدن رابطه ها میشه :

اولین رفتار احترامه ، احترام به شدت  به طرف مقابلت حس خوب و ارزشمندی میده و باعث میشه براش آدم امنی بشی که هرچیزی هم بشه اولش میاد به تومیگه!
دومین رفتار تحسین کردنه ، آقایون اکثرا قدرت طلب هستند و با تحسین کردن نقاط مثبتشون احساس قدرت میگیرند و انگیزشون‌برای حمایت کردن از شما به شدت بالا می‌ره
سومین رفتار گوش دادنه  بدون قضاوت کردن هست ،،،به طرف مقابلتون گوش بدید بدون اینکه بخواید چیزی رو تفسیر کنید و نتیجه گیری کنید ، اینجوری براش آدم امنی میشید و بیشتر مشتاق میشه باهاتون صحبت کنه


#متاهلانه
#همسرانه
#همسرداری




‍ ‍ ‍ 🌱🌷🌱 شهریور رو باید قدم زد؛ کوچه به کوچه، خیابون به خیابون.. شهریور رو باید عاشق شد؛ عاشق یه نفر مثل تو که بتونه دلگیری عصرهاشو تاب بیاره. باید یکی از تو داشته باشم که دلگرمم کنه به پاییز، که دلخوشم کنه به عطر خیابون‌های بارون‌خورده.. شهریور رو نباید آسون رد شد؛ باید با خودِ تو از خونه زد بیرون، اصلاً شهریور که شد باید تو رو برداشت و برد جایی که هیچکس تو رو نبینه و هی نگات کرد.. باید خودمو آماده‌ی عاشقانه‌های پاییز کنم. شهریور رو باید با تو عاشقی کرد..
‎‌‌‎‌‎‌
🎈


sticker.webp
15.8Кб
❤️ استیکر


قلمت را بردار ....
بنویس از همه ی خوبی ها .....
زندگی ..
عشق ..
امید ...
و هر آن چه بر روی زمین زیباست
گل مریم ...
گل رز ...
روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی هایش زیباست
🎈


گفت:
از قلبت چه خبر؟!
گفتم:
بسیار از تو یاد می‌کند...
- فاروق جویدة


عاشقانه های مذهبی💞

در دِلِ بی نَوایِ مَن ..
عِشقِ #تُ چنگ می زَنَد •💘• `


┅═══✼❤️✼═══┅┄


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
📌فراز فوق العاده زیبایی از استاد عبدالناصر حرک

📗آیه ۱۶۲ سوره مبارکه انعام

هدیه به اموات وشهدا🌹

@mazhabia_asheghtarand💖


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
تــو می آیی
و رجعت می کند حسیـن
و میاندارِ محرم عبـاس میشود
زینب ایستاده میخوانَـد قنوتش را
و آب میرسد این بار به خیـمه ها ..

#صاحبنا💚


غم دوری تو این نوکر رو آواره کرد:)💔


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🌸صبح را آغاز میڪنیم
✨با نام خدایی
🌸ڪه همین نزدیڪیهاست
✨خدایی ڪه
🌸در تار و پود ماست
✨خدایی ڪه
🌸عشق را به ماهديه داد
✨و عاشقی را
🌸 در سفره دل ما جای داد

🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو


sticker.webp
90.3Кб
💧 استیکر


💎 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 💎


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
پیام ویدیویی

Показано 20 последних публикаций.

319

подписчиков
Статистика канала