Репост из: vkive
بریم دریا، دلم برای آبی بیانتهاش تنگ شده، صدایی که برخورد موج با ماسهها و سنگهای ساحل ایجاد میکنه، آرامشی که دم دمای صبح مثل نور به همهچیز گرما میبخشه باعث میشه دلت بخواد چشمهات رو ببندی و با تمام وجود گوش بدی، حس کنی. صدای پرندهها، امواج ریز و درشت و بیقرار دریایی که چند قدم باهات فاصله داره، نسیم خنکی که لرز ریزی به تنت میده و موهات رو بازی وادار میکنه. نرمی ماسهی کف دستت که هر از چند گاهی هوس میکنی اشکال مبهمی و روش بکشی. خورشیدی که پهنهی بیکران آبی رو گرما و زیبایی بیشتری میبخشه ازت میخواد که خوب نگاه کنی، شنیدن کافی نیست. دلم برای دریا تنگ شده، برای وقتی که آب تا مچ پام رو خیس میکرد و خنکیش هوس بازی به سرم میانداخت. بازیای که با موج های کوچیک میکردم و به اصطلاح از دستشون فراری میشدم، به دلخواه به دامش میافتادم و برنده خطابش میکردم. از کجا معلوم؟ شاید واقعا بازی میکردیم.
بریم دریا، دلم تنگ شده.
بریم دریا، دلم تنگ شده.