یک.
من از خیلی چیزها حرف میزنم. یعنی راستش الان خیلی کمتر از قبل، اما باز هم حرف میزنم. اصلا همین شد که ما بسط بدیهیات رو شروع کردیم. که از لایه های فراموش شده و کمتر دیده شده حرف بزنیم. که دست بذاریم روی زمین و حسش کنیم. بتونیم بگیم آسفالت بوی چی میده و یا شب ها آسمون چه طعمیه. اما با تمام این ها، من آدم توضیح دادن نیستم. ممکنه سختم هم نباشه، اما به لزومش نمیرسم و یا از بد حادثه خیلی وقت ها هم سختمه. حس میکنم پیدا میشم، شیشه ای میشم. لخت میشم و دیگه نمیتونم راحت باشم. سارا گفت: "من قول میدم زشت نمیشی" اما من نمیتونم قول بدم که اینطور نمیشه. آخه قول خود آدم به خودش هم خیلی مهمه. من سارا رو هم خودم حساب میکنم، اما با این حال ترجیحم اینه که قول هاش رو حروم نکنه. حالا فکر میکنید برای من مهمه که زشت دیده نشم؟ البته که هست، اما به این خاطر نیست که حرف نمیزنم. که توضیح نمیدم، که خودم رو نمی تِکونم رو بقیه. من فقط معذب میشم. مطمئنم که میشم و این خب یه ذره، یعنی ده تا یه ذره غمگینم میکنه.
دو.
یه بار فیزیوتراپم ازم پرسید وقتی زانوم خم بشه دوست دارم چیکار کنم؟ من گفتم فقط بخوابم. اون موقع خمی پام به بیست درجه هم نرسیده بود و من دلم میخواست تو خودم جمع بشم و نمیتونستم. میخوام بگم میتونستم در لحظه هرچیزی رو بگم که حسرتش رو داشتم [و دارم] اما اگه نتونی تو خودت جمع بشی و چونه ت رو رو زانوهات بذاری واقعا سخت میگذره. اما میگذره. که بله! با تمام غم ها میگذرم.
سه.
من هنوز پای سیب درست نکردم، اما هیوا پیانو خرید، من پاهام خوب نشد، اما بهتر شد، تو موهات رو کوتاه کردی، من مشهد رفتم، تو مشهد رفتی، کنکورت رو دادی، بسط اسفند رو دادیم، دستات نرم نشدن، من پاهام رو گذاشتم تو آب، و کاش وسط فرش فروشی نفس کشیده باشی.
من از خیلی چیزها حرف میزنم. یعنی راستش الان خیلی کمتر از قبل، اما باز هم حرف میزنم. اصلا همین شد که ما بسط بدیهیات رو شروع کردیم. که از لایه های فراموش شده و کمتر دیده شده حرف بزنیم. که دست بذاریم روی زمین و حسش کنیم. بتونیم بگیم آسفالت بوی چی میده و یا شب ها آسمون چه طعمیه. اما با تمام این ها، من آدم توضیح دادن نیستم. ممکنه سختم هم نباشه، اما به لزومش نمیرسم و یا از بد حادثه خیلی وقت ها هم سختمه. حس میکنم پیدا میشم، شیشه ای میشم. لخت میشم و دیگه نمیتونم راحت باشم. سارا گفت: "من قول میدم زشت نمیشی" اما من نمیتونم قول بدم که اینطور نمیشه. آخه قول خود آدم به خودش هم خیلی مهمه. من سارا رو هم خودم حساب میکنم، اما با این حال ترجیحم اینه که قول هاش رو حروم نکنه. حالا فکر میکنید برای من مهمه که زشت دیده نشم؟ البته که هست، اما به این خاطر نیست که حرف نمیزنم. که توضیح نمیدم، که خودم رو نمی تِکونم رو بقیه. من فقط معذب میشم. مطمئنم که میشم و این خب یه ذره، یعنی ده تا یه ذره غمگینم میکنه.
دو.
یه بار فیزیوتراپم ازم پرسید وقتی زانوم خم بشه دوست دارم چیکار کنم؟ من گفتم فقط بخوابم. اون موقع خمی پام به بیست درجه هم نرسیده بود و من دلم میخواست تو خودم جمع بشم و نمیتونستم. میخوام بگم میتونستم در لحظه هرچیزی رو بگم که حسرتش رو داشتم [و دارم] اما اگه نتونی تو خودت جمع بشی و چونه ت رو رو زانوهات بذاری واقعا سخت میگذره. اما میگذره. که بله! با تمام غم ها میگذرم.
سه.
من هنوز پای سیب درست نکردم، اما هیوا پیانو خرید، من پاهام خوب نشد، اما بهتر شد، تو موهات رو کوتاه کردی، من مشهد رفتم، تو مشهد رفتی، کنکورت رو دادی، بسط اسفند رو دادیم، دستات نرم نشدن، من پاهام رو گذاشتم تو آب، و کاش وسط فرش فروشی نفس کشیده باشی.