#هیستریک
"داستان درختی ک تبر شده منم!"
#Part35
----------⛓🖤
-آیناز
کلید رو توی در چرخوندم و وارد خونه شدم
فکر میکنم دو سه روزی بود درست و حسابی خونه نمیومدم
با صدای غر غر مامان به خودم اومدم
+چه عجب تشریف فرما شدی، اصلا راه اتاقت رو بلدی!
با صدایی نسبتا بلند گفتم
-کارای من به شما مربوط نیست!
بعد هم وارد اتاق شدم و لباس هام رو عوض کردم و نفس عمیقی کشیدم
قبل از این که مامان در اتاق رو با من یکی کنه در رو قفل کردم!
چند روزی گذشته بود و اثری از اون آدم کثیف نبود، فکر کنم سرهنگ کار خودش رو کرد و حسابی پوزش و به خاک مالید!
فکر میکنم باید برم پیشش و تشکر خشک و خالی بکنم
اما فکر میکنه عاشق چشم و ابروش شدم
سرهنگ از خود راضی!
بالاخره تصمیم گرفتم که برم بلند شدم یه تیپ خوب و شیک زدم آرایشم رو با یه رژ صورتی تکمیل کردم و کیفم رو برداشتم و ازخونه بیرون اومدم
سوار ماشین شدم و روندم سمت کلانتری
یه ربع بعد ماشین رو پارک کردم و وارد کلانتری شدم
چشم چشم کردم که شاید ببینمش
ولی با شنیدن صداش سر جام خشک شدم
+آیناز خانم راه گم کردی!
به سمتش برگشتم و قبل از این که چیزی بگم گفت
+بیا دنبالم
نمیدونم چرا ولی بی هیچ حرفی دنبالش رفتم که توی اتاق خودش رفتیم و
لب زد
+بشین
بالاخره لب باز کردم و گفتم
-بابت پیگیری شکایتم ممنونم
لبخندی زد و با قیافه حق به جانب گفت
+اگه کار به دو روز بکشه شک میکنم، همیشه تو یه روز حلش میکنم!
میخواستم پاشم انقدر بزنمش تا انقدر شیفته خودش نباشه...
----------⛓🖤
[مَهسآ]
- @novel_siahosefid
"داستان درختی ک تبر شده منم!"
#Part35
----------⛓🖤
-آیناز
کلید رو توی در چرخوندم و وارد خونه شدم
فکر میکنم دو سه روزی بود درست و حسابی خونه نمیومدم
با صدای غر غر مامان به خودم اومدم
+چه عجب تشریف فرما شدی، اصلا راه اتاقت رو بلدی!
با صدایی نسبتا بلند گفتم
-کارای من به شما مربوط نیست!
بعد هم وارد اتاق شدم و لباس هام رو عوض کردم و نفس عمیقی کشیدم
قبل از این که مامان در اتاق رو با من یکی کنه در رو قفل کردم!
چند روزی گذشته بود و اثری از اون آدم کثیف نبود، فکر کنم سرهنگ کار خودش رو کرد و حسابی پوزش و به خاک مالید!
فکر میکنم باید برم پیشش و تشکر خشک و خالی بکنم
اما فکر میکنه عاشق چشم و ابروش شدم
سرهنگ از خود راضی!
بالاخره تصمیم گرفتم که برم بلند شدم یه تیپ خوب و شیک زدم آرایشم رو با یه رژ صورتی تکمیل کردم و کیفم رو برداشتم و ازخونه بیرون اومدم
سوار ماشین شدم و روندم سمت کلانتری
یه ربع بعد ماشین رو پارک کردم و وارد کلانتری شدم
چشم چشم کردم که شاید ببینمش
ولی با شنیدن صداش سر جام خشک شدم
+آیناز خانم راه گم کردی!
به سمتش برگشتم و قبل از این که چیزی بگم گفت
+بیا دنبالم
نمیدونم چرا ولی بی هیچ حرفی دنبالش رفتم که توی اتاق خودش رفتیم و
لب زد
+بشین
بالاخره لب باز کردم و گفتم
-بابت پیگیری شکایتم ممنونم
لبخندی زد و با قیافه حق به جانب گفت
+اگه کار به دو روز بکشه شک میکنم، همیشه تو یه روز حلش میکنم!
میخواستم پاشم انقدر بزنمش تا انقدر شیفته خودش نباشه...
----------⛓🖤
[مَهسآ]
- @novel_siahosefid