📌 یک موجود زنده را فرض کنید، آنهم موجود زنده شاعر مُدرک. یک انسان را در نظر بگیرید که برده چند مالک باشد و این مالکها شرکای بدخو و متخالف و ناسازگار باشند؛ ببینید حالِ این بنده بیچاره چه خواهد بود! آن یکی با کمال اخم به او فرمان میدهد فلانی! امروز باید حتما چنین کاری بکنی اگر نکنی مجازاتت خواهمکرد. آن دیگری میگوید حتما باید به حرف او نکنی به حرف من بکنی، اگر اینچنین نکنی مجازاتت میکنم. سومی حرف دیگری میزند، چهارمی حرف دیگر و پنجمی حرف دیگر. یک آدم دیگر را هم برده در نظر بگیرید ولی برده و بندهای که اختصاص دارد به یک آمر و حاکم؛ یک آمر و فرمانده بیشتر ندارد؛ یعنی تکلیف و برنامهاش از اول تا به آخر روشن است. قرآن این مثل را برای حالت درونی انسان میآورد.
•ضَرَبَ اللهُ مَثَلا رَجُلا فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکسونَ وَ رَجُلا سَلَمآ لِرَجُلٍ هَلْ یسْتَوِیانِ مَثَلا الْ حَمْدُ للهِِ بَلْ اَکثَرُهُمْ لایعْلَمونَ [سوره نحل ؛ آیه ۷۵]
انسان در اخلاق خودش، در درون خودش، در خواستهها و تمایلات خودش از نظر وحدت یا کثرت آمر و حاکم چگونه باید باشد؟ اولین سؤال این است: آیا واقعا انسان میتواند در درون خودش آزاد زندگی کند به این معنی که هیچ خواسته و آرزویی نداشته باشد، به دنبال هیچ هدفی نباشد، هیچ غایتی را جستجو نکند؟ بعضی چنین فرض کردهاند که انسان میخواهد آزاد مطلق زندگی کند. آزاد مطلق زندگی کردن، گذشته از این که امری است ناممکن و محال، مساوی است با خروج از انسانیت. آزاد مطلق که انسان هیچ حکمی، آرزویی، هدفی و ایدهای را بر خود نپذیرد، یعنی بیایده بودنِ مطلق، این سقوط از انسانیت است و در دنیا وجود ندارد. آن کسانی هم که دم از آزادی مطلق و عصیان مطلق زدهاند که تسلیم امر هیچ حاکمی نمیشوند، باز میبینید سراسر زندگیشان ایده داشتن است و به دنبال یک ایده میدوند. به دنبال یک ایده رفتن معنایش حکومت همان ایده را در درون خود پذیرفتن است.
پس اگر اسم بنده و برده بردیم فورا وحشت نکنید بگویید چرا قرآن وقتی که میخواهد برای انسان مثال بزند به بنده و برده مثال میزند، بردهای که چند نفر شریک مالک بدخو و ناسازگار داشته باشد و بردهای که یک ارباب سازگار داشته باشد. این مثال برای این است که دیگر باقیاش تعارف است؛ انسان در درون خودش نمیتواند حکومت هیچ ایدهای را نپذیرد. اگر فرض کنیم نپذیرد، از انسانیت ساقط است.
کتاب : خدا در زندگی انسان
استاد مطهری 📕📘📗
#راهیان_نور_۱۴۰۱
#خط_سرخ
#گوی_سخن
📡@pangere_aseman
•ضَرَبَ اللهُ مَثَلا رَجُلا فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکسونَ وَ رَجُلا سَلَمآ لِرَجُلٍ هَلْ یسْتَوِیانِ مَثَلا الْ حَمْدُ للهِِ بَلْ اَکثَرُهُمْ لایعْلَمونَ [سوره نحل ؛ آیه ۷۵]
انسان در اخلاق خودش، در درون خودش، در خواستهها و تمایلات خودش از نظر وحدت یا کثرت آمر و حاکم چگونه باید باشد؟ اولین سؤال این است: آیا واقعا انسان میتواند در درون خودش آزاد زندگی کند به این معنی که هیچ خواسته و آرزویی نداشته باشد، به دنبال هیچ هدفی نباشد، هیچ غایتی را جستجو نکند؟ بعضی چنین فرض کردهاند که انسان میخواهد آزاد مطلق زندگی کند. آزاد مطلق زندگی کردن، گذشته از این که امری است ناممکن و محال، مساوی است با خروج از انسانیت. آزاد مطلق که انسان هیچ حکمی، آرزویی، هدفی و ایدهای را بر خود نپذیرد، یعنی بیایده بودنِ مطلق، این سقوط از انسانیت است و در دنیا وجود ندارد. آن کسانی هم که دم از آزادی مطلق و عصیان مطلق زدهاند که تسلیم امر هیچ حاکمی نمیشوند، باز میبینید سراسر زندگیشان ایده داشتن است و به دنبال یک ایده میدوند. به دنبال یک ایده رفتن معنایش حکومت همان ایده را در درون خود پذیرفتن است.
پس اگر اسم بنده و برده بردیم فورا وحشت نکنید بگویید چرا قرآن وقتی که میخواهد برای انسان مثال بزند به بنده و برده مثال میزند، بردهای که چند نفر شریک مالک بدخو و ناسازگار داشته باشد و بردهای که یک ارباب سازگار داشته باشد. این مثال برای این است که دیگر باقیاش تعارف است؛ انسان در درون خودش نمیتواند حکومت هیچ ایدهای را نپذیرد. اگر فرض کنیم نپذیرد، از انسانیت ساقط است.
کتاب : خدا در زندگی انسان
استاد مطهری 📕📘📗
#راهیان_نور_۱۴۰۱
#خط_سرخ
#گوی_سخن
📡@pangere_aseman