به خودم افتخار نمیکنم که تنهایی گند زدم به همه چیز
اما به خودم افتخار میکنم که تو این سن اینقدری قوی بودم که باهاش کنار اومدم :))
حس میکنم فقط خسته شدم از جنگیدن باهاش
حس میکنم فقط دلم میخواد یه روز کامل گریه کنم :))
شاید آروم شدم
شاید خالی شدم
از دردا و غصه ها
از همه چیز
من انتخاب کردم که با دردام زندگی کنم
ولی اونا اینقدری خودخواه هستن که نمیذارن هیچ حس جدیدی وارد زندگی م بشه
درد فقط درد میاره :))
میشه یه روزی خودمو نجات بدم ؟ :)
میتونم یه روزی دردامو تنها بذارم و برم ؟ :)
یه روزی ازشون فرار میکنم :)