Репост из: بهترین بنرها♨🔞
#پارتی_در_آینده
در اتاق باز شد و فردی بهم نزدیک شد.. هرچقدر عقب میرفتم فایده نداشت دست دستبند زده کاری ازش ساخته نبود میترسیدم و میلرزیدم و جیغ میزدم
-کمک، یکی کمکم کنه
بیاختیار سروان زادمهری رو صدا زدم که با تو دهنی که بهم زدن سرعت اشکهام بیشتر شد مرد نزدیکتر شد و در یک حرکت لباسهام در در آورد و من رو روی تخت انداخت فرصت هیچ کاری بهم نداد و خودشم به سرعت لخت شد و لبهای کثیفش رو روی لبهام گذاشت ضجه می زدم گریه میکردم خدا رو صدا میزدم و کمک میخواستم اما حتی خدا هم من رو میدید و کاری نمیکرد.
لبهاش لبهام رو بازی میگرفت دستهای نجسش روی تن و بدم به حرکت در نیاومد که یهو با کاری که میخواست بکنه
ژانر : عاشقانه جنایی پلیسی تا حدودی معمایی
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
دست های دست بند زده و سربازی کنار من راه میرفتم و قدم به قدم به محل اعدام نزدیک میشدیم از ترس دندونهام بهم بر خورد میکردن و برای اروم کردن خودم اسم خدا رو میآوردم خاله امیر سپینود همو زنعمو همه جمع بودن سیپنود و خاله زجه میزدن.. عمو و زنعمو خوشحال بودن... با جیغ و گریه از امیر میخواستم خاله رو از میدان ببره
- امیر بی غیرت خاله رو ببر برای چی وایستادی ببرش.
رو به سپینود با التماس گفتم:
- سپینود تو ی کاری کن خاله از دست رفت... سپینود حرفام یادت نرهها
سرباز به سرعت من رو به طناب دار نزدیک میکرد اختیار دندونهام دست خودم نبود طناب دور گردنم انداختن اخوندی قران میخوند سربازی لیوان ابی به خوردم داد.
بعد از تموم شدن قران چهارپایه زیر پاهام رو پرت کردن در همین زمان صدای فریاد....
همه چیز با مرگ خانوادهام شروع شد، من دیگه تکفرزند این خونواده نبودم و بعد از این باید زیر سایه مردی زندگی میکردم که تا دیروز فکر میکردم #برادرمه...
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
بزودی لینکش باطل میشه☝️☝️☝️
ظرفیت محدود❌️
در اتاق باز شد و فردی بهم نزدیک شد.. هرچقدر عقب میرفتم فایده نداشت دست دستبند زده کاری ازش ساخته نبود میترسیدم و میلرزیدم و جیغ میزدم
-کمک، یکی کمکم کنه
بیاختیار سروان زادمهری رو صدا زدم که با تو دهنی که بهم زدن سرعت اشکهام بیشتر شد مرد نزدیکتر شد و در یک حرکت لباسهام در در آورد و من رو روی تخت انداخت فرصت هیچ کاری بهم نداد و خودشم به سرعت لخت شد و لبهای کثیفش رو روی لبهام گذاشت ضجه می زدم گریه میکردم خدا رو صدا میزدم و کمک میخواستم اما حتی خدا هم من رو میدید و کاری نمیکرد.
لبهاش لبهام رو بازی میگرفت دستهای نجسش روی تن و بدم به حرکت در نیاومد که یهو با کاری که میخواست بکنه
ژانر : عاشقانه جنایی پلیسی تا حدودی معمایی
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
دست های دست بند زده و سربازی کنار من راه میرفتم و قدم به قدم به محل اعدام نزدیک میشدیم از ترس دندونهام بهم بر خورد میکردن و برای اروم کردن خودم اسم خدا رو میآوردم خاله امیر سپینود همو زنعمو همه جمع بودن سیپنود و خاله زجه میزدن.. عمو و زنعمو خوشحال بودن... با جیغ و گریه از امیر میخواستم خاله رو از میدان ببره
- امیر بی غیرت خاله رو ببر برای چی وایستادی ببرش.
رو به سپینود با التماس گفتم:
- سپینود تو ی کاری کن خاله از دست رفت... سپینود حرفام یادت نرهها
سرباز به سرعت من رو به طناب دار نزدیک میکرد اختیار دندونهام دست خودم نبود طناب دور گردنم انداختن اخوندی قران میخوند سربازی لیوان ابی به خوردم داد.
بعد از تموم شدن قران چهارپایه زیر پاهام رو پرت کردن در همین زمان صدای فریاد....
همه چیز با مرگ خانوادهام شروع شد، من دیگه تکفرزند این خونواده نبودم و بعد از این باید زیر سایه مردی زندگی میکردم که تا دیروز فکر میکردم #برادرمه...
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
https://t.me/+aywsL0dX_qxkYzRk
بزودی لینکش باطل میشه☝️☝️☝️
ظرفیت محدود❌️