#من_و_زندگی 👊🏼☕️
#پارت_17😐💕
از زبان بیتا**
چشام سیاهی میرفت که فقد ردی از اکا رو دیدم
بعدش بیهوش شدم .....
از زبان الکساندرا**
قصرش باحال بود
اتاق های زیادی داشت که چند تا روح هم بودن
جای باحالی بود ......
توی اتاقش ست صورتی و سفید کیوت بود .....
منم یه تیشرت مشکی جذب با شلوار لی پوشیده بودم
☁️خب اینم قصرمه ساعت چند شام بخوریم؟
🥀۹ خوبه؟؟
☁️هوم ولی تا اون موقع چیکار کنیم؟؟؟
🥀اون دکمه چیه؟؟
جلوم واستاد ☁️اون مال من نی بهتره بهش دست نزنی
🥀مگه اینجا اتاق تو نیست؟؟؟پس مال خودته.... هولش دادم عقب و دکمه رو فشردم
هم زمان الجی میگفت نه
اتاق تغیر کرد ....
اتاقی از ترس بود
لبخندم هر لحظه عمیق تر میشد
جایی برای شکنجه
روی دیوارا ازمایشات نا تموم زرد رنگ بود
☁️خب اینجا اتاق همزادمه
بعد دکمه رو فشرد و اتاق به حالت اول برگشت.....
هیجان زده بودم.....
دقیقا جایی بود که دنبالش میگشتم*0*
رفتیم سر میز شام......
🥀الجی میشه اون سوپ رو بدی
سوپ رو بهم داد منم یواش یواش دست به کار شدم
صاتورمو بالا اوردم
🥀الجی من قصرتو میخوام .....
الجی یه جوری شد که فکر کنم با نایت الجی داشتم روبه رو میشدم
☁️خوشی زده زیر دلت بچه
چاقوشو بالا اورد....
نبرد باحالی بود....
با یه پرش گرگی محاصرش کردم
شاخشو کرد تو شکمم و شک داد
که با دندونام نعره کشیدم
عقب رفت
یه حمله کردم که به حالت اول برگشت و بیهوش افتاد زمین
صحنه جالبی بود....
صاتورمو روی میز نهار خوری کوبیدم و نعره کشیدم🥀از این به بعد اینجا عمارت الکسه
خنده شیطانیم رو دوست داشتم پس بلند خندیدم
تمام روح ها تعجب بودن
یکیشون سمت الجی رفت
🕸چطور تونستی با خاهرم همچین رفتار نامردانه ای کنی
🥀خفه شو .....
همه زیر دست من بودن
حالا وقتش بود که به بدخت کردن یکی نزدیک بشم
بیتا**
چشامو باز کردم و همه جا رو تار میدیدم...
🔥حالت خوبه؟
💕اینجا کجاست
توی بیمارستان بودم
🔥شکمت درد میکرد اوردیمت اینجا
شکمم باد کرده بود که خیلی درد میکرد
دکتر-خب خانوم شما وضعیت خوبی ندارید بهتره همینجا بستری بشین
کمی بلند شدمو گفت💕من خوبم
#me_and_life
#part_17😐🥀
#ʙɪᴛᴀ 🍯🥀
#پارت_17😐💕
از زبان بیتا**
چشام سیاهی میرفت که فقد ردی از اکا رو دیدم
بعدش بیهوش شدم .....
از زبان الکساندرا**
قصرش باحال بود
اتاق های زیادی داشت که چند تا روح هم بودن
جای باحالی بود ......
توی اتاقش ست صورتی و سفید کیوت بود .....
منم یه تیشرت مشکی جذب با شلوار لی پوشیده بودم
☁️خب اینم قصرمه ساعت چند شام بخوریم؟
🥀۹ خوبه؟؟
☁️هوم ولی تا اون موقع چیکار کنیم؟؟؟
🥀اون دکمه چیه؟؟
جلوم واستاد ☁️اون مال من نی بهتره بهش دست نزنی
🥀مگه اینجا اتاق تو نیست؟؟؟پس مال خودته.... هولش دادم عقب و دکمه رو فشردم
هم زمان الجی میگفت نه
اتاق تغیر کرد ....
اتاقی از ترس بود
لبخندم هر لحظه عمیق تر میشد
جایی برای شکنجه
روی دیوارا ازمایشات نا تموم زرد رنگ بود
☁️خب اینجا اتاق همزادمه
بعد دکمه رو فشرد و اتاق به حالت اول برگشت.....
هیجان زده بودم.....
دقیقا جایی بود که دنبالش میگشتم*0*
رفتیم سر میز شام......
🥀الجی میشه اون سوپ رو بدی
سوپ رو بهم داد منم یواش یواش دست به کار شدم
صاتورمو بالا اوردم
🥀الجی من قصرتو میخوام .....
الجی یه جوری شد که فکر کنم با نایت الجی داشتم روبه رو میشدم
☁️خوشی زده زیر دلت بچه
چاقوشو بالا اورد....
نبرد باحالی بود....
با یه پرش گرگی محاصرش کردم
شاخشو کرد تو شکمم و شک داد
که با دندونام نعره کشیدم
عقب رفت
یه حمله کردم که به حالت اول برگشت و بیهوش افتاد زمین
صحنه جالبی بود....
صاتورمو روی میز نهار خوری کوبیدم و نعره کشیدم🥀از این به بعد اینجا عمارت الکسه
خنده شیطانیم رو دوست داشتم پس بلند خندیدم
تمام روح ها تعجب بودن
یکیشون سمت الجی رفت
🕸چطور تونستی با خاهرم همچین رفتار نامردانه ای کنی
🥀خفه شو .....
همه زیر دست من بودن
حالا وقتش بود که به بدخت کردن یکی نزدیک بشم
بیتا**
چشامو باز کردم و همه جا رو تار میدیدم...
🔥حالت خوبه؟
💕اینجا کجاست
توی بیمارستان بودم
🔥شکمت درد میکرد اوردیمت اینجا
شکمم باد کرده بود که خیلی درد میکرد
دکتر-خب خانوم شما وضعیت خوبی ندارید بهتره همینجا بستری بشین
کمی بلند شدمو گفت💕من خوبم
#me_and_life
#part_17😐🥀
#ʙɪᴛᴀ 🍯🥀