➖⃟🕊رُمآنِ سَفَر به دیآرِ عِشق』


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


•• { أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ }  ••
ًآیا خدآوند برایِ بنده اَش کآفی نیست؟!🌻🪐────────────────
.
.
حرفی"سخنی:🫐⛓
t.me/HidenChat_bot?start=1703717439
.
.
𝓬𝓱 ²: @boy00girl🤍
.
.
گپ سفر به دیار عشق:🌿
https://t.me/halannnnnn
───────────────

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: Just you.
فورش کردید؟ میدانم اینجا نفوذی هم هس
ولی خب مشکلی نیس 🧑🏻‍🦯


Репост из: هزارتوی مغز من:)
سفر به ماه یا فضا قبوله؟؟؟
دلیلشم علاقه ی بیش از حدمه =)


Репост из: Colmar✨•
سه تا از علاقه هام که قطعا باهاشون ازدواج میکردم (نوشتن، موسیقی،قهوه)


دقیقا سوال منم هست چرا؟🙂


Репост из: هیچ
چرا ما زیاد نمییشیم؟🙂


Репост из: دلارام.
گاهی وقتا یه خیانت میتونه پایان زندگی یه نفر باشه،میخام بگم چیزی که شاید برای ط کاملا بی ارزش باشه میتونه دنیای یه نفر دیگه باشه.


Репост из: پری‌سا🌱🧡
برق نداریمممممم😑😤


Репост из: ꒱ نَـعــنــ🌿ــآع ꒰
ما از آنان که تسلایشان میدادیم غمگین تر بودیم:)✨


Репост из: 𝕮𝒓𝒂𝒛𝒚 𝕮𝒉𝒆𝒓𝒓𝒚, 🍒
وای من هنوزم معتقدم رولینگ با تکذیب شیپ لونا و نویل بزرگترین ضربه رو به هری پاتر زد :)


Репост из: 𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐎𝐟 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭 🎼♥️
𝘛𝘰𝘰 𝘮𝘢𝘯𝘺
𝘛𝘩𝘰𝘶𝘨𝘩𝘵𝘴 𝘢𝘯𝘥
𝘛𝘰 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦
𝘛𝘪𝘮𝘦.
𝘞𝘦 𝘢𝘳𝘦 𝘋𝘰𝘰𝘮𝘦𝘥 𝘧𝘳𝘰𝘮.

افکار زیاد
و زمان کم
که ما
محکوم به آن هستیم..(:


زندگیمون شده خنده هآی مصنوعی وسط دردایِ واقعی :﹚


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
یک دوست نداریم :)

@safar_b_diar_eshg •࿐


#پارت‌هفتاد‌و‌سه‌سفربه‌دیار‌عشق


پخی میزنم زیر خنده و میگم: از کجا فهمیدی؟

با لحن بامزه ای میگه: من رو دست کم گرفتی خودم بزرگت کردم

به دیوار تکیه میدم همونجور که به حرفای ماندانا گوش میدم حواسم میره پیش سروش و الاگل

_من که یادم نمیاد جنابعالی بزرگم کرده باشی

ماندانا: دلیلش روشنه عزیزم تو از همون اول هم آلزایمر حاد داشتی بگو اوضاع در چه حاله؟

سروش خم شده و یه چیزی نزدیک گوش الاگل میگه الاگل هم با ناز لبخندی میزنه

_نامزدش رو دیدم

با ناراحتی میگه: آشناست؟

سروش بوسه ای به گردن الاگل میزنه و بعد دستاشو روی شونه های لخت الاگل رو میذاره

الاگل میخنده و چیزی بهش میگه که باعث میشه سروش هم بخنده هیچوقت سروش رو اینقدر شاد ندیده بودم حتی زمانهایی که با من هم بود هیچوقت تو مهمونی ها زیاد نمیخندید من شیطنت میکردمو اون هم یعضی موقع به شیطنتام لبخندی میزد

یعنی واقعا عاشق الاگل شده یعنی از اول هم عاشقم نبود دلم عجیب میگیره

ماندانا: کیه؟

_الاگل

ماندانا یه خورده فکر میکنه و میگه: چنین شخصی رو یادم نمیاد

_حق داری خود من هم اول نشناختمش یادته روزای آخر دوستیم با بنفشه به تولد یکی از دوستاش رفته بودم

ماندانا یکم فکر میکنه و میگه: همون که میگفت بیشتر حکم همکارم رو داره تا دوست؟

سروش خم میشه و بوسه ای به شونه های لخت الاگل میزنه چشمامو میبندمو نگامو ازشون میگیرم تحمل دیدن این صحنه ها رو ندارم
به سختی جواب میدم: آره

ماندانا: خوب که چی؟

نفس عمیقی میکشمو میگم: همون دختره نامزد سروشه

با داد میگه: نه بابا اونا همدیگه رو از کجا میشناسن

_چه میدونم اصلا مگه فرقی هم میکنه دو ماه دیگه عروسیشونه

ماندانا زیر لب زمزمه میکنه: دو ماه دیگه؟

_اوهوم

ماندانا: ترنم تو که از اول هم میدونستی بالاخره چنین روزی میرسه؟

_مانی برام مهم نیست اگه الان اینجا بودی و قیافه ی خونسردمو میدیدی خودت به حرفم میرسیدی

ماندانا با لحنی بغض آلود میگه: همه رو توی دلت میریزی و ظاهرتو بی تفاوت نشون میدی تو اون چند باری که اومدم ایران متوجه ی همه چیز شدم

_مانی اگه زنگ زدی این حرفا رو بزنی همین الان قطع کن پولت هم بیخودی حروم نکن

ماندانا با شیطنت میگه: محاله پوله خودمو برای تو حروم کنم اینا پوالی امیره

لبخندی میزنمو به این فکر میکنم چقدر خوبه که ماندانا رو دارم به خاطر دل من حاضره هر کار کنه حتی خنده های زورکی ممنونم مانی الان خیلی به این خنده ها احتیاج دارم ممنونم از این تغییر موضع ناگهانیت

_از اول هم معلوم بود که اگه از جیب خودت بره محاله برام زنگ بزنی

ماندانا: مگه خل و چلم

_اون رو که آره ول.......

ماندانا میپره وسط حرفمو میگه: ترنـــم باز به من توهین کردی میام میزنمتااا

خندم میگیره و میگم: اولا توهین کجا بود واقعیت رو گفتم در ثانی اگه تونستی بیا نه
خداییش اگه میتونی همین الان بیا

ماندانا با حرص میگه: نه حالا که فکر میکنم میبینم اونقدر ارزششو نداری که بخوام پاهای
نازنینمو به خاطرت خسته کنم برم واسه نصفه امشب بلیط بگیرم سوار هواپیما بشم بیام ایران نه بابا همه ی حسابامو میذارم 5 شنبه تا یه دفعه ای باهات تسویه میکنم

_نگــــــو

ماندانا: به کوری چشم تو هم شده میگم

_به جای این چرت و پرتا یه خورده از جغله ات بگو

پخی میزنه زیر خنده میگه: داره با باباش آشپزی میکنه

چشمام از تعجب گرد میشه و میگم: چــی؟

ماندانا: با امیر شطرنج بازی کردم با هم دیگه شرط بستیم هر کسی باخت آشپزی کنه تازه باید غذایی رو بپزه که اون طرف دوست داره

با تعجب میگم: تو که از شطرنج چیزی سرت نمیشد

ماندانا: ولی از تقلب خیلی چیزا سرم میشد

با صدای بلند میگم: باز سر امیر رو کاله گذاشتی؟

یکی دو نفری که اطراف من هستن چپ چپ نگام
میکنند زیر لبی ببخشیدی میگم که اونا نگاشون رو از من میگیرنو و دوباره به حرفای خودشون میرسن

ماندانا: باشه به بزرگواری خودم میبخشم

با حرص میگم: کی با تو بود؟ حالا امیر چی داره درست میکنه؟

ماندانا با خونسردی میگه: خوب معلومه تو
با افتخار میگه قرمه سبزی

با تعجب میگم: مگه بلده

ماندانا بی تفاوت میگه: اونش به من ربط نداره قرار شده تا غذای مورد علاقه ی من رو درست نکرده پاشو از آشپزخونه بیرون نذاره

خندم میگیره و میگم: تو دیگه کی هستی

ماندانا: سرور شما ماندانا

_منظورت همون کلفت شما بود دیگه

ماندانا: نه بابا اون که شغل خودته راستی تو فکر یه نقشه ی جدیدم

_دیگه میخوای چه آتیشی بسوزونی؟

ماندانا: میخوام یه دست دیگه با امیر شطرنج بازی کنمو این بار رخت و لباسای کثیف رو هم بهش واگذار کنم

_دیوونه مگه ماشین لباسشویی رو ازت گرفتن؟

ماندانا: چی میگی بابا ما پول نداریم غذا بخوریم بعد از ماشین لباسشویی استفاده کنیم

پس با کدوم پول اینقدر باهام حرف میزنی؟


به تو که می‌رسم، مکث می‌کنم!
انگار در زیبایی ‌ات چیزی جا گذاشته‌ام
مثلاً در صدایت آرامش، یا در چشم‌ هایت زندگی.
#نیما‌یوشیج


«أنت قطعة سكر بين الأشياء المُره!»

"تو بینِ همه‌یِ چیزایِ تلخ،
یه حبه قندی!"🤍

@safar_b_diar_eshg •࿐


شما این اموجی و 😶‍🌫😮‍💨😵‍💫 دارید؟😂😂


رمانُ میخونید؟!
Опрос
  •   اره
  •   نه
31 голосов


هیچوقت نمیبخشم :)
کسیو ک باعث شد من ع همه متنفرشم :)💔🚶‍♀


#پارت‌هفتاد‌و‌دو‌سفربه‌دیار‌عشق


سروش با نیشخند میگه: خیلی دوست داشتی نامزدم رو ببینی که این همه راه اومدی

امروز مدام به عشق جدید من خیره شده بودی
با خونسردی سرمو به سمتش برمیگردمو میگم: خوشبخت بشین خیلی بهم میاین

نیشخند از لباش پخش میشه و با اخم میگه: به دعای خیر جنابعالی احتیاجی نداریم مطمئن باش خوشبخت میشیم

یعنی هنوز میخواد به رفتاراش ادامه بده؟

_امیدوارم

صدای الاگل رو میشنوم

الاگل: سروش عزیزم کجایی؟

سروش: بیا اینجا گلم

بعد با پوزخند ادامه میده گفتم یه خورده کنار یه دوست قدیمی بشینم

الاگل با ناز و عشوه به ما نزدیک میشه و با دیدن من اول اخماش توهم میره ولی بعد یه لبخند تصنعی میزنه و میگه: عزیزم دلت میاد منو تنها بذاری؟

سروش: معلومه که نه عشق من

سروش هیچوقت چنین آدمی نبود که توی جمع اینجوری حرف بزنه صد در صد میخواد حرص من رو در بیاره

الاگل کنار سروش میشینه سرش رو روی شونه ی سروش میذاره و میگه: عزیزم معرفی نمیکنی؟

مطمئنم من رو شناخته اما نمیدونم چرا حرفی از گذشته نزد اون روز توی تولدش اونقدر شیطنت کردم آخر شب بهم گفته بود عاشقه شیطنتات شدم نظرت در مورد اینکه با هم دوست باشیم چیه؟ و من هم قبول کرده بودم ولی بعد از اون اونقدر درگیر مشکلات شدم که اصلا شخصی به نام الاگل رو از یاد بردم چه برسه به دوستیش

الان همون شخص جلوم واستاده و از سروش میخواد منو بهش معرفی کنه مطمئنم هم
میدونه نامزد قبلی سروشم هم میدونه دوست سابق بنفشه ام

سروش: ترنم خواهر نامزد سابق سیاوش

سرشو از روی شونه های سروش برمیداره و میگه: وقتی در مورد خواهرتون شنیدم خیلی
متاسف شدم حتما روزای سختی رو گذروندین با اینکه خیلی وقته گذشته ولی باز هم بهتون تسلیت میگم

سروش با تمسخر نگام میکنه

محاله موضوع من رو ندونه فقط نمیدونم چرا داره حرف ترانه رو پیش میکشه

لحنم ناخودآگاه سرد میشه با لحنی سرد میگم: ممنون

بی توجه به لحن سردم با لحن شادی میگه: تعریف شما رو زیاد از اطرافیان شنیدم

منظورش رو از این مهربونیها درک نمیکنم آخه کسی توی اطرافیانم از من تعریفی نمیکنه که این خانم بخواد بشنوه شنیدن این حرف با جوک برام هیچ فرقی نداره

وقتی با چشمای یخی تو چشمش زل میزنم و چیزی نمیگم ناخودآگاه ساکت میشه

سروش تک سرفه ای میکنه و میگه: دو ماه دیگه عروسیمونه حتما تشریف بیارید

الاگل با چشمهایی که از ذوق میدرخشه میگه: وای آره حتما بیا خیلی خوشحال میشم

به سردی میگم: اگه شرایطش جور بود حتما من میام

الاگل با لبخند میگه: یادت باشه با اومدنت ما رو خوشحال میکنی

بعد خطاب به سروش میگه: مگه نه سروش؟

سروش با پوزخند میگه: آره گلم

میخوام چیزی بگم که صدای زنگ گوشیم مانع از حرف زدنم میشه

نگامو ازشون میگیرمو گوشیم رو از داخل کیفم در میارم با دیدن شماره ماندانا لبخندی رو
لبم میشینه حتما از بس نگرانم بود طاقت نیاورد
ببخشیدی میگم که الاگل میگه: راحت باش عزیزم
سروش چیزی نمیگه و من بی تفاوت به دوتاشون از جام بلند میشمو همونجور که دارم ازشون دور میشم جواب میدم

_سلام مانی

ماندانا: به به سلام بر دشمن درجه ی یک خودم

لبخندی میزنمو میگم: باز شروع کردی؟

ماندانا با جدیت میگه: مهمونی تموم شد؟

_نه بابا هر کسی میره و میاد یه چیزی بارم میکنه

ماندانا: البد تو هم مثله این پخمه ها تاریک ترین قسمت رو انتخاب کردی و رو یه مبل یه نفره نشستی


#پارت‌هفتاد‌و‌دوسفربه‌دیار‌عشق


جرقه ای تو ذهنم زده میشه
(عجب اسم مسخره ای ) (ترنم خفه شو میشنوه) ( نه خداییش این چه اسمیه که خونوادش روش گذاشتن ) ( به نظر من که اسم قشنگیه ) ( آلا هم شد اسم؟ حالا آلا یه چیزی ولی اسم پسره که دیگه افتضاحه ) (وای وای وای ترنم اینجوری نگو به خدا میشنوه آبروریزی میشه ) ( فکرشو کن خدا دو تا بچه بهشون داده اسم یکی رو گذاشتن
آلا اسم اون یکی رو گذاشتن آیت حالا آلا یه چیزی اما آیت خیلی ضایع است مثلا فکر کن بابا میخواد پسره رو صدا کنه میگه آیت آیت بابایی ، آیت باباجون کجایی بیا ببینم اینا رو ولش کن به این فکر کن اگه دوست دختر پسره بشی باید چیکار کنی؟ خداییش پسره رو چی صدا میکنی؟ ) ( ترنـــــم ) (میتونی بگی آیتم اما نه زیادی خزه آیت جون چطوره؟ نه نه البد باید بگی آقا آیت هوم آیت آقا هم بد نیستا البته میشه به آیت خان هم فکر کرد در کل من اگه بمیرم هم زیر بار چنین ننگی نمیرم یه بار گول نخوری به پیشنهاد پسره جواب مثبت بدیا وقتی نتونی صداش بزنی چه فایده داره البته میتونی بهش بگی عشق من ) (مگه چشهبه نظر من هم اسم دوستم هم اسم برادرش قشنگن تو هم بهتره بری به همون سروش جونت برسی و اینقدر چرت و پرت نگی من هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم الکی حرف تو دهن من نذار حالا هم خفه بمیر بذار یکم
بهمون خوش بگذره ) ( برو بابا اولا که چشم نیست و گوشه دوما تو که سلیقه نداری و از همه مهتمر من سروشمو با هیچکس تو دنیا عوض نمیکنم اسم فقط سروش تکه به خدا ترنم و سروش خداییش میبینی چقدر اسمامون به هم میان تو هم بهتره یکی رو انتخاب کنی اگه تیپ و قیافه نداره لااقل یه اسم درست و حسابی داشته
باشه ) ( نه بابا )

زیر لب زمزمه میکنم: بنفشه

همه چیز یاد اومد دوست بنفشه بود البته نه از نوع صمیمیش مطمئنم خودشه برادرش هم به بنفشه پیشنهاد دوستی داده بود هیچوقت نفهمیدم بنفشه پیشنهادش رو قبول کرد یا نه فقط میدونم هنوز مجرده از جزئیات زندگی بنفشه خبر ندارم اون روزای آخری که هنوز رابطه ام با بنفشه خراب نشده بود باهاش آشنا شده بودم یه روز آلا بنفشه رو به تولدش دعوت میکنه اون موقع دختر شری بودم دقیقا مثله ماندانا البته یه خورده بیشتر از ماندانا بنفشه همیشه از دست من و مانی حرص میخوردو ما بهش
میخندیدیم اون روز من هم به زور همراه بنفشه به مهمونی رفتم بنفشه میگفت اگه ببرمت آبروریزی میکنی ولی گوش من بدهکار نبود اونقدر اصرار کردم که من رو هم با خودش برد اون روز اون قدر آلا و برادرش رو مسخره کردم که وقتی از مهمونی بیرون اومدیم بنفشه باهام قهر کرد ولی تا اونجایی که من یادمه من به سروش در مورد آلا چیزی نگفته بودم اون روز فقط بهش گفته بودم به تولد یکی از دوستای بنفشه میرم البته ممکنه از طریق سها با الاگل آشنا شده باشه از اونجایی که بنفشه و سها باهم دوستی نزدیکی دارن پس صد در صد سها دوستای بنفشه رو هم میبینه ولی چرا بین این همه آدم باید آلا نامزد سروش بشه

زیر لب زمزمه میکنم: چه فرقی میکنه آلا یا یه نفر دیگه

یاد بنفشه میفتم دلم عجیب براش تنگ شده خیلی وقته جواب تلفنامو نمیده

نگام به سمت مبلی کشیده میشه که سروش و الاگل اونجا نشسته بودن اما الان اونجا کسی نیست سرمو میندازم پایینو با انگشتام بازی میکنم

دوست دارم به هیچکس و هیچ چیز فکر نکنم نه سروش نه الاگل نه بنفشه نه حتی خودم

صدای قدمهای کسی رو پشت سر خودم میشنوم هر لحظه بهم نزدیک تر میشه صدای قدمهاش بی نهایت آشناست الان دیگه کنارم رسیده

سنگینی نگاش باعث میشه سرمو بلند کنمو نگاهی بهش بندازم خودشه سروش

با مسخرگی لبخندی میزنه و میگه: به به خانم مهرپرور بالاخره تو یکی از مراسما شما رو دیدم

همینجور که حرف میزنه به سمت مبل رو به روییم میره و روش میشینه شاید بتونم در
برابر تمسخرای دیگران بی تفاوت باشم اما از اونجایی که سروش و خونوادم هنوز برام
عزیزن وقتی به وسیله ی اونا به تمسخر گرفته میشم حال بدی بهم دست میده

سروش: قبلنا مودب تر بودی یه سلامی میکردی

زیر لبی سلامی زمزمه میکنمو نگامو ازش میگیرم

Показано 20 последних публикаций.

434

подписчиков
Статистика канала