#پارتهفتادوسهسفربهدیارعشق
پخی میزنم زیر خنده و میگم: از کجا فهمیدی؟
با لحن بامزه ای میگه: من رو دست کم گرفتی خودم بزرگت کردم
به دیوار تکیه میدم همونجور که به حرفای ماندانا گوش میدم حواسم میره پیش سروش و الاگل
_من که یادم نمیاد جنابعالی بزرگم کرده باشی
ماندانا: دلیلش روشنه عزیزم تو از همون اول هم آلزایمر حاد داشتی بگو اوضاع در چه حاله؟
سروش خم شده و یه چیزی نزدیک گوش الاگل میگه الاگل هم با ناز لبخندی میزنه
_نامزدش رو دیدم
با ناراحتی میگه: آشناست؟
سروش بوسه ای به گردن الاگل میزنه و بعد دستاشو روی شونه های لخت الاگل رو میذاره
الاگل میخنده و چیزی بهش میگه که باعث میشه سروش هم بخنده هیچوقت سروش رو اینقدر شاد ندیده بودم حتی زمانهایی که با من هم بود هیچوقت تو مهمونی ها زیاد نمیخندید من شیطنت میکردمو اون هم یعضی موقع به شیطنتام لبخندی میزد
یعنی واقعا عاشق الاگل شده یعنی از اول هم عاشقم نبود دلم عجیب میگیره
ماندانا: کیه؟
_الاگل
ماندانا یه خورده فکر میکنه و میگه: چنین شخصی رو یادم نمیاد
_حق داری خود من هم اول نشناختمش یادته روزای آخر دوستیم با بنفشه به تولد یکی از دوستاش رفته بودم
ماندانا یکم فکر میکنه و میگه: همون که میگفت بیشتر حکم همکارم رو داره تا دوست؟
سروش خم میشه و بوسه ای به شونه های لخت الاگل میزنه چشمامو میبندمو نگامو ازشون میگیرم تحمل دیدن این صحنه ها رو ندارم
به سختی جواب میدم: آره
ماندانا: خوب که چی؟
نفس عمیقی میکشمو میگم: همون دختره نامزد سروشه
با داد میگه: نه بابا اونا همدیگه رو از کجا میشناسن
_چه میدونم اصلا مگه فرقی هم میکنه دو ماه دیگه عروسیشونه
ماندانا زیر لب زمزمه میکنه: دو ماه دیگه؟
_اوهوم
ماندانا: ترنم تو که از اول هم میدونستی بالاخره چنین روزی میرسه؟
_مانی برام مهم نیست اگه الان اینجا بودی و قیافه ی خونسردمو میدیدی خودت به حرفم میرسیدی
ماندانا با لحنی بغض آلود میگه: همه رو توی دلت میریزی و ظاهرتو بی تفاوت نشون میدی تو اون چند باری که اومدم ایران متوجه ی همه چیز شدم
_مانی اگه زنگ زدی این حرفا رو بزنی همین الان قطع کن پولت هم بیخودی حروم نکن
ماندانا با شیطنت میگه: محاله پوله خودمو برای تو حروم کنم اینا پوالی امیره
لبخندی میزنمو به این فکر میکنم چقدر خوبه که ماندانا رو دارم به خاطر دل من حاضره هر کار کنه حتی خنده های زورکی ممنونم مانی الان خیلی به این خنده ها احتیاج دارم ممنونم از این تغییر موضع ناگهانیت
_از اول هم معلوم بود که اگه از جیب خودت بره محاله برام زنگ بزنی
ماندانا: مگه خل و چلم
_اون رو که آره ول.......
ماندانا میپره وسط حرفمو میگه: ترنـــم باز به من توهین کردی میام میزنمتااا
خندم میگیره و میگم: اولا توهین کجا بود واقعیت رو گفتم در ثانی اگه تونستی بیا نه
خداییش اگه میتونی همین الان بیا
ماندانا با حرص میگه: نه حالا که فکر میکنم میبینم اونقدر ارزششو نداری که بخوام پاهای
نازنینمو به خاطرت خسته کنم برم واسه نصفه امشب بلیط بگیرم سوار هواپیما بشم بیام ایران نه بابا همه ی حسابامو میذارم 5 شنبه تا یه دفعه ای باهات تسویه میکنم
_نگــــــو
ماندانا: به کوری چشم تو هم شده میگم
_به جای این چرت و پرتا یه خورده از جغله ات بگو
پخی میزنه زیر خنده میگه: داره با باباش آشپزی میکنه
چشمام از تعجب گرد میشه و میگم: چــی؟
ماندانا: با امیر شطرنج بازی کردم با هم دیگه شرط بستیم هر کسی باخت آشپزی کنه تازه باید غذایی رو بپزه که اون طرف دوست داره
با تعجب میگم: تو که از شطرنج چیزی سرت نمیشد
ماندانا: ولی از تقلب خیلی چیزا سرم میشد
با صدای بلند میگم: باز سر امیر رو کاله گذاشتی؟
یکی دو نفری که اطراف من هستن چپ چپ نگام
میکنند زیر لبی ببخشیدی میگم که اونا نگاشون رو از من میگیرنو و دوباره به حرفای خودشون میرسن
ماندانا: باشه به بزرگواری خودم میبخشم
با حرص میگم: کی با تو بود؟ حالا امیر چی داره درست میکنه؟
ماندانا با خونسردی میگه: خوب معلومه تو
با افتخار میگه قرمه سبزی
با تعجب میگم: مگه بلده
ماندانا بی تفاوت میگه: اونش به من ربط نداره قرار شده تا غذای مورد علاقه ی من رو درست نکرده پاشو از آشپزخونه بیرون نذاره
خندم میگیره و میگم: تو دیگه کی هستی
ماندانا: سرور شما ماندانا
_منظورت همون کلفت شما بود دیگه
ماندانا: نه بابا اون که شغل خودته راستی تو فکر یه نقشه ی جدیدم
_دیگه میخوای چه آتیشی بسوزونی؟
ماندانا: میخوام یه دست دیگه با امیر شطرنج بازی کنمو این بار رخت و لباسای کثیف رو هم بهش واگذار کنم
_دیوونه مگه ماشین لباسشویی رو ازت گرفتن؟
ماندانا: چی میگی بابا ما پول نداریم غذا بخوریم بعد از ماشین لباسشویی استفاده کنیم
پس با کدوم پول اینقدر باهام حرف میزنی؟
پخی میزنم زیر خنده و میگم: از کجا فهمیدی؟
با لحن بامزه ای میگه: من رو دست کم گرفتی خودم بزرگت کردم
به دیوار تکیه میدم همونجور که به حرفای ماندانا گوش میدم حواسم میره پیش سروش و الاگل
_من که یادم نمیاد جنابعالی بزرگم کرده باشی
ماندانا: دلیلش روشنه عزیزم تو از همون اول هم آلزایمر حاد داشتی بگو اوضاع در چه حاله؟
سروش خم شده و یه چیزی نزدیک گوش الاگل میگه الاگل هم با ناز لبخندی میزنه
_نامزدش رو دیدم
با ناراحتی میگه: آشناست؟
سروش بوسه ای به گردن الاگل میزنه و بعد دستاشو روی شونه های لخت الاگل رو میذاره
الاگل میخنده و چیزی بهش میگه که باعث میشه سروش هم بخنده هیچوقت سروش رو اینقدر شاد ندیده بودم حتی زمانهایی که با من هم بود هیچوقت تو مهمونی ها زیاد نمیخندید من شیطنت میکردمو اون هم یعضی موقع به شیطنتام لبخندی میزد
یعنی واقعا عاشق الاگل شده یعنی از اول هم عاشقم نبود دلم عجیب میگیره
ماندانا: کیه؟
_الاگل
ماندانا یه خورده فکر میکنه و میگه: چنین شخصی رو یادم نمیاد
_حق داری خود من هم اول نشناختمش یادته روزای آخر دوستیم با بنفشه به تولد یکی از دوستاش رفته بودم
ماندانا یکم فکر میکنه و میگه: همون که میگفت بیشتر حکم همکارم رو داره تا دوست؟
سروش خم میشه و بوسه ای به شونه های لخت الاگل میزنه چشمامو میبندمو نگامو ازشون میگیرم تحمل دیدن این صحنه ها رو ندارم
به سختی جواب میدم: آره
ماندانا: خوب که چی؟
نفس عمیقی میکشمو میگم: همون دختره نامزد سروشه
با داد میگه: نه بابا اونا همدیگه رو از کجا میشناسن
_چه میدونم اصلا مگه فرقی هم میکنه دو ماه دیگه عروسیشونه
ماندانا زیر لب زمزمه میکنه: دو ماه دیگه؟
_اوهوم
ماندانا: ترنم تو که از اول هم میدونستی بالاخره چنین روزی میرسه؟
_مانی برام مهم نیست اگه الان اینجا بودی و قیافه ی خونسردمو میدیدی خودت به حرفم میرسیدی
ماندانا با لحنی بغض آلود میگه: همه رو توی دلت میریزی و ظاهرتو بی تفاوت نشون میدی تو اون چند باری که اومدم ایران متوجه ی همه چیز شدم
_مانی اگه زنگ زدی این حرفا رو بزنی همین الان قطع کن پولت هم بیخودی حروم نکن
ماندانا با شیطنت میگه: محاله پوله خودمو برای تو حروم کنم اینا پوالی امیره
لبخندی میزنمو به این فکر میکنم چقدر خوبه که ماندانا رو دارم به خاطر دل من حاضره هر کار کنه حتی خنده های زورکی ممنونم مانی الان خیلی به این خنده ها احتیاج دارم ممنونم از این تغییر موضع ناگهانیت
_از اول هم معلوم بود که اگه از جیب خودت بره محاله برام زنگ بزنی
ماندانا: مگه خل و چلم
_اون رو که آره ول.......
ماندانا میپره وسط حرفمو میگه: ترنـــم باز به من توهین کردی میام میزنمتااا
خندم میگیره و میگم: اولا توهین کجا بود واقعیت رو گفتم در ثانی اگه تونستی بیا نه
خداییش اگه میتونی همین الان بیا
ماندانا با حرص میگه: نه حالا که فکر میکنم میبینم اونقدر ارزششو نداری که بخوام پاهای
نازنینمو به خاطرت خسته کنم برم واسه نصفه امشب بلیط بگیرم سوار هواپیما بشم بیام ایران نه بابا همه ی حسابامو میذارم 5 شنبه تا یه دفعه ای باهات تسویه میکنم
_نگــــــو
ماندانا: به کوری چشم تو هم شده میگم
_به جای این چرت و پرتا یه خورده از جغله ات بگو
پخی میزنه زیر خنده میگه: داره با باباش آشپزی میکنه
چشمام از تعجب گرد میشه و میگم: چــی؟
ماندانا: با امیر شطرنج بازی کردم با هم دیگه شرط بستیم هر کسی باخت آشپزی کنه تازه باید غذایی رو بپزه که اون طرف دوست داره
با تعجب میگم: تو که از شطرنج چیزی سرت نمیشد
ماندانا: ولی از تقلب خیلی چیزا سرم میشد
با صدای بلند میگم: باز سر امیر رو کاله گذاشتی؟
یکی دو نفری که اطراف من هستن چپ چپ نگام
میکنند زیر لبی ببخشیدی میگم که اونا نگاشون رو از من میگیرنو و دوباره به حرفای خودشون میرسن
ماندانا: باشه به بزرگواری خودم میبخشم
با حرص میگم: کی با تو بود؟ حالا امیر چی داره درست میکنه؟
ماندانا با خونسردی میگه: خوب معلومه تو
با افتخار میگه قرمه سبزی
با تعجب میگم: مگه بلده
ماندانا بی تفاوت میگه: اونش به من ربط نداره قرار شده تا غذای مورد علاقه ی من رو درست نکرده پاشو از آشپزخونه بیرون نذاره
خندم میگیره و میگم: تو دیگه کی هستی
ماندانا: سرور شما ماندانا
_منظورت همون کلفت شما بود دیگه
ماندانا: نه بابا اون که شغل خودته راستی تو فکر یه نقشه ی جدیدم
_دیگه میخوای چه آتیشی بسوزونی؟
ماندانا: میخوام یه دست دیگه با امیر شطرنج بازی کنمو این بار رخت و لباسای کثیف رو هم بهش واگذار کنم
_دیوونه مگه ماشین لباسشویی رو ازت گرفتن؟
ماندانا: چی میگی بابا ما پول نداریم غذا بخوریم بعد از ماشین لباسشویی استفاده کنیم
پس با کدوم پول اینقدر باهام حرف میزنی؟