شوخی عایشه و سَوده 📕
أتيت النبيَّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم بخزيرةٍ قد طبختُها له، فقلت لسودةَ- والنبيُّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم بيني وبينها- كُلي، فأَبَت، فقلتُ: لتأكُلنَّ أو لألطِّخَنَّ وَجهَك، فأبت: فوضعتُ يدي في الخزيرةِ فطَليتُ وَجهَها، فضَحِكَ النبيُّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم، فوضع بيَدِه وقال لها: الطخي وجهَها، فضَحِك النبي صلَّى اللهُ عليه وسلَّم لها، فمَرَّ عُمَرُ فقال: يا عبد اللهِ يا عبد اللهِ، فظنَّ أنه سيدخلُ فقال: قوما فاغسِلا وجوهَكما، قالت عائشةُ: فما زِلتُ أهاب عُمَرَ لِهَيبةِ رَسولِ الله صلَّى اللهُ عليه وسلَّم
🌾🍃🌸💥🌾🍃🌸💥🌾🍃🌸💥
✍ از عايشه (رضى اللَّه عنها ) روايت نموده، كه گفت : حلوايى را كـه بـراى پيـامبر ﷺ پختـه بـودم نـزدش آوردم، و به سوده (رضي الله عنها) - كه پيامبر ﷺ در ميان من و او قرار داشت - گفتم : بخور، ولى ابا ورزيد، {سَوده ; همسر پیامبر ﷺ بود}
گفتم : يا ميخـورى يا اينكه رويت را آلوده ميسازم، باز هم امتناع ورزيد،
✍ آنگاه دستم را در حلوا گذاشتم، و به آن رويش را ماليـدم، و پيامبر ﷺ خنديد، و با دست خود [حلوا را] براى سوده گذاشت، و به او فرمود : رويش را آلـوده سـاز، » پـس او صورتم را آلوده ساخت ، و پيامبر ﷺ برايش خنديد،
✍ آنگاه عمر (رضي الله عنه) عبور نمود، و گفت: اى عبداللَّه، اى عبداللَّـه ،
و پيامبر ﷺ گمان نمود كه وى داخل خواهد شـد، لـذا گفـت : برخيزيـد، و روهـاى تـان را بـشوييد .
عايـشه (رضي الله عنها) ميگويد: من به خاطر رعب و ترس رسـول خـدا ﷺ از عُمر ، هميشه از عمر ميترسيدم
📚 ابويعلي 4476 _ سلسله صحیحه 3131
1⃣ @sahabeh2468
2⃣ @xcggk
3⃣ @dyufv
أتيت النبيَّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم بخزيرةٍ قد طبختُها له، فقلت لسودةَ- والنبيُّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم بيني وبينها- كُلي، فأَبَت، فقلتُ: لتأكُلنَّ أو لألطِّخَنَّ وَجهَك، فأبت: فوضعتُ يدي في الخزيرةِ فطَليتُ وَجهَها، فضَحِكَ النبيُّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم، فوضع بيَدِه وقال لها: الطخي وجهَها، فضَحِك النبي صلَّى اللهُ عليه وسلَّم لها، فمَرَّ عُمَرُ فقال: يا عبد اللهِ يا عبد اللهِ، فظنَّ أنه سيدخلُ فقال: قوما فاغسِلا وجوهَكما، قالت عائشةُ: فما زِلتُ أهاب عُمَرَ لِهَيبةِ رَسولِ الله صلَّى اللهُ عليه وسلَّم
🌾🍃🌸💥🌾🍃🌸💥🌾🍃🌸💥
✍ از عايشه (رضى اللَّه عنها ) روايت نموده، كه گفت : حلوايى را كـه بـراى پيـامبر ﷺ پختـه بـودم نـزدش آوردم، و به سوده (رضي الله عنها) - كه پيامبر ﷺ در ميان من و او قرار داشت - گفتم : بخور، ولى ابا ورزيد، {سَوده ; همسر پیامبر ﷺ بود}
گفتم : يا ميخـورى يا اينكه رويت را آلوده ميسازم، باز هم امتناع ورزيد،
✍ آنگاه دستم را در حلوا گذاشتم، و به آن رويش را ماليـدم، و پيامبر ﷺ خنديد، و با دست خود [حلوا را] براى سوده گذاشت، و به او فرمود : رويش را آلـوده سـاز، » پـس او صورتم را آلوده ساخت ، و پيامبر ﷺ برايش خنديد،
✍ آنگاه عمر (رضي الله عنه) عبور نمود، و گفت: اى عبداللَّه، اى عبداللَّـه ،
و پيامبر ﷺ گمان نمود كه وى داخل خواهد شـد، لـذا گفـت : برخيزيـد، و روهـاى تـان را بـشوييد .
عايـشه (رضي الله عنها) ميگويد: من به خاطر رعب و ترس رسـول خـدا ﷺ از عُمر ، هميشه از عمر ميترسيدم
📚 ابويعلي 4476 _ سلسله صحیحه 3131
1⃣ @sahabeh2468
2⃣ @xcggk
3⃣ @dyufv