🦋ساختمان دیوونه ها🦋
پارت:93
گازی به بستنیم زدم و گفتم:شام کجاییم؟!
بچه ها خندیدن و آراز گفت:تو بستنیت رو بخور حالا
_باید برنامه داشته باشیم یا نه؟!
مینا:به شدت موافقم باید برنامه غذایی درست داشته باشیم
دانیار اَبرویی بالا انداخت و گفت:شب جوج میزنیم
گازی به بستنیم زدم و گفتم:خوبه
بعد از خریدن مواد غذایی و... به ویلا رفتیم.
لباس هام رو عوض کردم و پیش بچه ها که کنار باربیکیو نشسته بودن رفتم
وارد الاچیق شدم و کنار بچه ها نشستم
و گفتم:بَه بَه چهه بویی
نگاهی به دانیار کردم و گفتم:چه کردی برادر!
نیما رو از بغل ساحل گرفتم و لپش رو محکم بوس کردم و گفتم:چطوری فسقلی؟
چشماش رو مالید و گفت:خوابم میاد
_خب بخواب
ایشی کرد و گفت:اصلا چرا منو از مامانم گرفتی؟
نگاه متعجبی بهش انداختم و گفتم:بیا برو پیش مامانت، زشت!
زبونی درآورد و گفت:زشت خودتی
دوباره به بغل ساحل دادمش و گفتم:دانی گشنمهههه
شروین کنار میز وسط آلاچیق ایستاد و سیخ های جوجه رو روی نون گذاشت و گفت:اینا همشون برای دیانا خانم هست
خندیدم و با ذوق گفتم:واقعا
سری تکون داد و گفت:اره، شاید اینجوری سیرت بشه و دیگه نق نزنی
با حرص نگاهش کردم و با حرص گفتم:واقعا گستاخی
و روبه بچه ها با حرص بیشتری گفتم:شماهم گستاخ تر
بچه ها خندیدن و همه دور میز نشستن و شروع کردیم به خوردن غذا...
پارت:93
گازی به بستنیم زدم و گفتم:شام کجاییم؟!
بچه ها خندیدن و آراز گفت:تو بستنیت رو بخور حالا
_باید برنامه داشته باشیم یا نه؟!
مینا:به شدت موافقم باید برنامه غذایی درست داشته باشیم
دانیار اَبرویی بالا انداخت و گفت:شب جوج میزنیم
گازی به بستنیم زدم و گفتم:خوبه
بعد از خریدن مواد غذایی و... به ویلا رفتیم.
لباس هام رو عوض کردم و پیش بچه ها که کنار باربیکیو نشسته بودن رفتم
وارد الاچیق شدم و کنار بچه ها نشستم
و گفتم:بَه بَه چهه بویی
نگاهی به دانیار کردم و گفتم:چه کردی برادر!
نیما رو از بغل ساحل گرفتم و لپش رو محکم بوس کردم و گفتم:چطوری فسقلی؟
چشماش رو مالید و گفت:خوابم میاد
_خب بخواب
ایشی کرد و گفت:اصلا چرا منو از مامانم گرفتی؟
نگاه متعجبی بهش انداختم و گفتم:بیا برو پیش مامانت، زشت!
زبونی درآورد و گفت:زشت خودتی
دوباره به بغل ساحل دادمش و گفتم:دانی گشنمهههه
شروین کنار میز وسط آلاچیق ایستاد و سیخ های جوجه رو روی نون گذاشت و گفت:اینا همشون برای دیانا خانم هست
خندیدم و با ذوق گفتم:واقعا
سری تکون داد و گفت:اره، شاید اینجوری سیرت بشه و دیگه نق نزنی
با حرص نگاهش کردم و با حرص گفتم:واقعا گستاخی
و روبه بچه ها با حرص بیشتری گفتم:شماهم گستاخ تر
بچه ها خندیدن و همه دور میز نشستن و شروع کردیم به خوردن غذا...