🦋ساختمان دیوونه ها🦋
پارت:94
خمیازهای کشیدم و روبه بچه ها گفتم:کثافط کاری هاتون جمع کنید وقته خوابه
مهرداد کنارم نشست و گفت:وقت خواب چیه؟! تازه ذغال قلیون گذاشتم
لبخند گشادی زدم و گفتم:قلیون پشت ماشین منم هست؛ ذغالُ بیشتر کن دوتا بذاریم
مهرداد سری تکون داد و بلند شد...
چشم قرهای به شروین که زل زده بود بهم رفتم و ظرف تخمه رو برداشتم و مشغول نگاه کردن به بچه ها که ورق بازی میکردن شدم.
دود قلیون رو بیرون دادم و روبه سینا گفتم:بطریو بچرخون
سینا بطریو چرخوند که سر بطری به مهرداد و تهش به من افتاد
_این چه تقدیر شومی هست آخه
مهرداد خبیث خندید و گفت:قراره خوشبگذره
و ادامه داد:جرئت یا حقیقت؟!
لبخند مغروری زدم و گفتم:جرئت
مهرداد خبیث خندید و گفت:بدون اینکه چراغ های باغ روشن کنیم تا ته باغ میری و برمیگردی
با چشمای گرد شده گفتم:هن؟
مهرداد ادامه داد:برای اینکه بهمون ثابت بشه که انجام دادی یه آدامس میجوی و میچسبونی به دیوار ته باغُ برمیگردی
درحالی که آراز آدامسی به سمتم گرفته بود گفت:خوشبگذره خواهر
آدامس رو گرفتم و توی دهنم گذاشتم و گفتم:چه فکری کردین؟ مثل یه شیر میرم و برمیگردم
پوزخندی زدم و موبایلم و برداشتم و از ساختمان خارج شدم.
بعد از پوشیدن کفشم با قدم های بلند خودم رو به پشت ساختمون رسوندم
چراغ قوه موبایلم رو روشن کردم و گفتم:خدای گیر یه مشت روانی افتادم خودت نجاتم بده
پارت:94
خمیازهای کشیدم و روبه بچه ها گفتم:کثافط کاری هاتون جمع کنید وقته خوابه
مهرداد کنارم نشست و گفت:وقت خواب چیه؟! تازه ذغال قلیون گذاشتم
لبخند گشادی زدم و گفتم:قلیون پشت ماشین منم هست؛ ذغالُ بیشتر کن دوتا بذاریم
مهرداد سری تکون داد و بلند شد...
چشم قرهای به شروین که زل زده بود بهم رفتم و ظرف تخمه رو برداشتم و مشغول نگاه کردن به بچه ها که ورق بازی میکردن شدم.
دود قلیون رو بیرون دادم و روبه سینا گفتم:بطریو بچرخون
سینا بطریو چرخوند که سر بطری به مهرداد و تهش به من افتاد
_این چه تقدیر شومی هست آخه
مهرداد خبیث خندید و گفت:قراره خوشبگذره
و ادامه داد:جرئت یا حقیقت؟!
لبخند مغروری زدم و گفتم:جرئت
مهرداد خبیث خندید و گفت:بدون اینکه چراغ های باغ روشن کنیم تا ته باغ میری و برمیگردی
با چشمای گرد شده گفتم:هن؟
مهرداد ادامه داد:برای اینکه بهمون ثابت بشه که انجام دادی یه آدامس میجوی و میچسبونی به دیوار ته باغُ برمیگردی
درحالی که آراز آدامسی به سمتم گرفته بود گفت:خوشبگذره خواهر
آدامس رو گرفتم و توی دهنم گذاشتم و گفتم:چه فکری کردین؟ مثل یه شیر میرم و برمیگردم
پوزخندی زدم و موبایلم و برداشتم و از ساختمان خارج شدم.
بعد از پوشیدن کفشم با قدم های بلند خودم رو به پشت ساختمون رسوندم
چراغ قوه موبایلم رو روشن کردم و گفتم:خدای گیر یه مشت روانی افتادم خودت نجاتم بده