عجیبه!
از وقتی که فیلم شروع شده بود همش سرش تو گوشی بود...
رفتارش باعث شد بیشتر حواسم به اون باشه تا فیلم.
ذهنم درگیر بود؛ اگه دوست نداشت پس چرا باهامون اومد؟!
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم؛ توی اون تاریکی مطلق فقط نور کم گوشی صورتشو روشن کرده بود.
اما همچنان مشغول...
نصف بیشتر فیلم گذشته بود و من هنوز جواب سوالامو نگرفته بودم، تا اینکه یکی از دوستام کلافه شد و برگشت گفت:« بسه دیگه مثلا اومدی فیلم ببینی، همش سرت تو گوشیه! چه وضعشه؟
برگشت گفت :« دیدن اینا برام درده چون عموم شهید شده و تک تک این لحظه ها رو با پوست و استخون درک میکنم.»
حقیقتا قلبم درد گرفت...🙂
[بخشی از ۰۲/۰۲/۲۱]
«شمیس»