﹛اخرین باری که خواستم برم همین دیشب بود، همین دو شب پیش و شبای قبلش. اما چی باعث شده که هنوز اینجام و رو به روت نشستم؟
دارم تو چشمات نگاه میکنم و انقد بی حسم که حتی بهم میگی فرقی با ربات ندارم. دیگه سرمای رفتارت بدنم رو نمیلرزونه و خنجر حرفات قلبم رو به درد نمیاره. عین یه ربات بی احساس، همونطوری که خودت صدام میکنی، بدون ناراحتی و اتیش خشم دارم نگات میکنم.
اما این پوستهی فلزی سرد فقط تا زمانی اصابت گلوله های حرف های تو رو دفع میکنه که بغضی از ناکجا آباد توی گلوم شکل بگیره.
وقتی اشک ها راهشون رو به گونه هام پیدا کنن، باز هم آغوش تو باید دیوار فلزی دورم رو کنار بزنه و خونهی امنم بشه.
اون وقته که باید اعتراف کنم شاید فردا وقتش برسه اما امشب شبی نیست که بتونم ازت بگذرم و برم! درست مثل دیشب و دو شب پیش و شب های قبلش.﹜
دارم تو چشمات نگاه میکنم و انقد بی حسم که حتی بهم میگی فرقی با ربات ندارم. دیگه سرمای رفتارت بدنم رو نمیلرزونه و خنجر حرفات قلبم رو به درد نمیاره. عین یه ربات بی احساس، همونطوری که خودت صدام میکنی، بدون ناراحتی و اتیش خشم دارم نگات میکنم.
اما این پوستهی فلزی سرد فقط تا زمانی اصابت گلوله های حرف های تو رو دفع میکنه که بغضی از ناکجا آباد توی گلوم شکل بگیره.
وقتی اشک ها راهشون رو به گونه هام پیدا کنن، باز هم آغوش تو باید دیوار فلزی دورم رو کنار بزنه و خونهی امنم بشه.
اون وقته که باید اعتراف کنم شاید فردا وقتش برسه اما امشب شبی نیست که بتونم ازت بگذرم و برم! درست مثل دیشب و دو شب پیش و شب های قبلش.﹜