🔸سوسیالیسم و خاستگاههای سیستمهای بومشناسی
بومشناسی به گونهای که امروزه فهمیده میشود صرفا با ظهور سیستمهای بومشناسی و مفهوم اکوسیستم قابل دستیابی شد. اگرچه ارنست هکل، که باعث ترویج و محبوبیت اثر داروین در آلمان شد، کلمهی «اکولوژی» را در سال ١٨٦٦ ابداع کرد، اما این واژه در اصل صرفاً بهعنوان معادلی برای مفهومِ گلوگشاد: «اقتصاد طبیعت»[4] داروین استفاده میشد. دیدگاه بومشناسی بهعنوان روشی برای پرداختن به جوامع پیچیدهی گیاهی در مطالعات گیاهشناسی در اوایل قرن بیستم رایج شد.
با این حال بومشناسی ریشههای دیگری، نزدیکتر به برداشت جاری ما از آن، در کارهای اولیه روی چرخهی عناصر و گسترش مفهوم متابولیسم به فرآیندهای سیستم بومشناسانه، داشت. یک چهرهی کلیدی در این زمینه، شیمیدان بزرگ آلمانی یوستوس فون لیبیش،[5] در اواخر دههی ١٨٥٠ و اوایل دههی ١٨٦٠ است که نقد اساسی بومشناسانه از کشاورزی صنعتی بریتانیا آغاز کرد.[6] لیبیش بریتانیا را به گسترش فرهنگ سرقت متهم کرد، زیرا آنها بهطور سیستماتیک مواد مغذی خاک را شستشو میدادند و در نتیجه برای تغذیهی خاک کشتزارهای انگلیس، خواستار وارد کردن استخوانها از جبهههای جنگ ناپلئونی و سردابهای اروپا، و کود چلغوزی از پرو بودند. تحلیل لیبیش خود محصولی از انقلابهایی بود که در قرن نوزدهم در فیزیک و شیمی رخ داد. در سال ١٨٤٥ یولیوس روبرت فون مایر،[7] یکی از کاشفان بقای انرژی، متابولیسم ارگانیسمها را در شرایط ترمودینامیکی توصیف کرده بود. اندیشهی فیزیکی- شیمیایی جدید بر روابط متقابل بین آلی و غیر آلی (جاندار و غیرجاندار) تأثیر گذاشت و بنیان اولیه را برای آنچه که سرانجام یک نظریهی سیستمهای بومشناسانهی گسترده شد، بهوجود آورد.[8]
مارکس با بهرهگیری از اثر لیبیش و اثر فیزیکدان سوسیالیست، رونالد دانیلز، مفهوم «متابولیسم اجتماعی» را ارائه کرد، که از اواخر دههی ١٨٥٠ جایگاهی مرکزی در تمامی کارهای اقتصادیش به خود اختصاص داد.[9] مارکس خودِ فرایند کار را بهعنوان روشی که در آن «انسان از طریق اعمالش، متابولیسم بین خود و طبیعت را میانجیگری، تنظیم و کنترل میکند»، تعریف کرد. تولید بشر در آنچه که او «متابولیسم جهانی طبیعت» نامید، انجام میگیرد. براین اساس، او تئوری کامل خود در بارهی بحران زیستمحیطی را، که اکنون بهعنوان تئوری گسست شناخته میشود، با اشاره به «شکاف ترمیمناپذیر در فرایند بههم پیوستهی متابولیسم اجتماعی، متابولیسمی که توسط قوانین طبیعی خود زندگی تعیین شده است»[10] بسط و گسترش داد. همانطور که راوی باندریِ اقتصاددان، اخیرا نوشتهاست، مارکسیسم «اولین نظریه سیستم»[11] بود. این نه فقط در زمینهی اقتصاد سیاسی، بلکه همچنین در ترکیبکردن ترمودینامیک و روابط سوختوسازی وسیعتر بین طبیعت و جامعه و تحلیل از آن، صحت دارد.
این دو رشته از تحلیل بومشناسی ـ مفهوم «اکولوژی» از هکل و لیبیش و مفهوم ارتباط متابولیک بین جامعه و طبیعت از مارکس ـ در طی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست تکامل یافت. در آغاز دههی ١٨٨٠، جانورشناس برجستهی انگلیسی ای ری لانکستر (شاگرد توماس هاکسلی و چارلز داروین و دوست نزدیک مارکس) یک نقد بومشناسانهی قوی از سرمایهداری و مفهوم ویکتوریایی پیشرفت ارائه داد.[12] شاگرد لانگستر، آرتورجورجِ گیاهشناس (همچون لانکستر سوسیالیستی از نوع فابین) جامعهی زیستمحیطی بریتانیا را بناگذاشت. تانسلی مفهوم اکوسیستم را درسال ١٩٣٥، در یک بحث وجدل نظری علیه «کلگرایی»ِ بومشناسی نژادپرستانهی ژان اسموتز و شاگردانش در آفریقای جنوبی، مطرح کرد. در این روند او یک رویکرد گسترده و ماتریالیستی به بومشناسی بسط و گسترش داد که هردو فرآیند آلی و غیرآلی را دربرمیگرفت.[13]
در این زمینه در اتحاد جماهیر شوروی نیز تحولاتی رخ داد. ورنادسکی در اثرش زیستکُره[14] به سال ١٩٢٦ استدلال کرد که وجود زندگی بر روی سطح کوچکی از یک کُرهی سیارهای خودکفا، به خودی خود یک فشار زمینشناسی تأثیرگذار بر زمین بهعنوان یک کل است، و تأثیر شدیدی بر سیارهای داشته که در طول زمان رشد بسیارزیادی کرده است.[15] این بینشها موجب شد که نیکلای بوخارین، یکی از چهرههای پیشرو در انقلاب روسیه و نظریهی مارکسیستی، ماتریالیسم تاریخی را بهعنوان مسئلهی «انسان در زیستکُره» دوبارهچارچوببندی بکند.[16] بهرغم پاکسازی بوخارین و سایر متفکران محیطزیستگرا، اثر ورنادسکی نقش محوریاش را در بومشناسی شوروی حفظ کرد، و بعداً در الهام بخشیدن به بسط و توسعهی سیستم آنالیز مدرن زمین کمک کرد.
بنابراین بومشناسی که ما امروزه میشناسیم نمایانگر پیروزی یک نظریه سیستمهای ماتریالیسستی است. مفهوم اکوسیستم تنسلی[17] بر پیچیدگیهای طبیعی در حالت تعادل پویا تمرکز دارد. اکوسیستمها به مثابه مجموعههای نسبتا باثبات و انعطافپذیر دیده میشدند که در
بومشناسی به گونهای که امروزه فهمیده میشود صرفا با ظهور سیستمهای بومشناسی و مفهوم اکوسیستم قابل دستیابی شد. اگرچه ارنست هکل، که باعث ترویج و محبوبیت اثر داروین در آلمان شد، کلمهی «اکولوژی» را در سال ١٨٦٦ ابداع کرد، اما این واژه در اصل صرفاً بهعنوان معادلی برای مفهومِ گلوگشاد: «اقتصاد طبیعت»[4] داروین استفاده میشد. دیدگاه بومشناسی بهعنوان روشی برای پرداختن به جوامع پیچیدهی گیاهی در مطالعات گیاهشناسی در اوایل قرن بیستم رایج شد.
با این حال بومشناسی ریشههای دیگری، نزدیکتر به برداشت جاری ما از آن، در کارهای اولیه روی چرخهی عناصر و گسترش مفهوم متابولیسم به فرآیندهای سیستم بومشناسانه، داشت. یک چهرهی کلیدی در این زمینه، شیمیدان بزرگ آلمانی یوستوس فون لیبیش،[5] در اواخر دههی ١٨٥٠ و اوایل دههی ١٨٦٠ است که نقد اساسی بومشناسانه از کشاورزی صنعتی بریتانیا آغاز کرد.[6] لیبیش بریتانیا را به گسترش فرهنگ سرقت متهم کرد، زیرا آنها بهطور سیستماتیک مواد مغذی خاک را شستشو میدادند و در نتیجه برای تغذیهی خاک کشتزارهای انگلیس، خواستار وارد کردن استخوانها از جبهههای جنگ ناپلئونی و سردابهای اروپا، و کود چلغوزی از پرو بودند. تحلیل لیبیش خود محصولی از انقلابهایی بود که در قرن نوزدهم در فیزیک و شیمی رخ داد. در سال ١٨٤٥ یولیوس روبرت فون مایر،[7] یکی از کاشفان بقای انرژی، متابولیسم ارگانیسمها را در شرایط ترمودینامیکی توصیف کرده بود. اندیشهی فیزیکی- شیمیایی جدید بر روابط متقابل بین آلی و غیر آلی (جاندار و غیرجاندار) تأثیر گذاشت و بنیان اولیه را برای آنچه که سرانجام یک نظریهی سیستمهای بومشناسانهی گسترده شد، بهوجود آورد.[8]
مارکس با بهرهگیری از اثر لیبیش و اثر فیزیکدان سوسیالیست، رونالد دانیلز، مفهوم «متابولیسم اجتماعی» را ارائه کرد، که از اواخر دههی ١٨٥٠ جایگاهی مرکزی در تمامی کارهای اقتصادیش به خود اختصاص داد.[9] مارکس خودِ فرایند کار را بهعنوان روشی که در آن «انسان از طریق اعمالش، متابولیسم بین خود و طبیعت را میانجیگری، تنظیم و کنترل میکند»، تعریف کرد. تولید بشر در آنچه که او «متابولیسم جهانی طبیعت» نامید، انجام میگیرد. براین اساس، او تئوری کامل خود در بارهی بحران زیستمحیطی را، که اکنون بهعنوان تئوری گسست شناخته میشود، با اشاره به «شکاف ترمیمناپذیر در فرایند بههم پیوستهی متابولیسم اجتماعی، متابولیسمی که توسط قوانین طبیعی خود زندگی تعیین شده است»[10] بسط و گسترش داد. همانطور که راوی باندریِ اقتصاددان، اخیرا نوشتهاست، مارکسیسم «اولین نظریه سیستم»[11] بود. این نه فقط در زمینهی اقتصاد سیاسی، بلکه همچنین در ترکیبکردن ترمودینامیک و روابط سوختوسازی وسیعتر بین طبیعت و جامعه و تحلیل از آن، صحت دارد.
این دو رشته از تحلیل بومشناسی ـ مفهوم «اکولوژی» از هکل و لیبیش و مفهوم ارتباط متابولیک بین جامعه و طبیعت از مارکس ـ در طی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست تکامل یافت. در آغاز دههی ١٨٨٠، جانورشناس برجستهی انگلیسی ای ری لانکستر (شاگرد توماس هاکسلی و چارلز داروین و دوست نزدیک مارکس) یک نقد بومشناسانهی قوی از سرمایهداری و مفهوم ویکتوریایی پیشرفت ارائه داد.[12] شاگرد لانگستر، آرتورجورجِ گیاهشناس (همچون لانکستر سوسیالیستی از نوع فابین) جامعهی زیستمحیطی بریتانیا را بناگذاشت. تانسلی مفهوم اکوسیستم را درسال ١٩٣٥، در یک بحث وجدل نظری علیه «کلگرایی»ِ بومشناسی نژادپرستانهی ژان اسموتز و شاگردانش در آفریقای جنوبی، مطرح کرد. در این روند او یک رویکرد گسترده و ماتریالیستی به بومشناسی بسط و گسترش داد که هردو فرآیند آلی و غیرآلی را دربرمیگرفت.[13]
در این زمینه در اتحاد جماهیر شوروی نیز تحولاتی رخ داد. ورنادسکی در اثرش زیستکُره[14] به سال ١٩٢٦ استدلال کرد که وجود زندگی بر روی سطح کوچکی از یک کُرهی سیارهای خودکفا، به خودی خود یک فشار زمینشناسی تأثیرگذار بر زمین بهعنوان یک کل است، و تأثیر شدیدی بر سیارهای داشته که در طول زمان رشد بسیارزیادی کرده است.[15] این بینشها موجب شد که نیکلای بوخارین، یکی از چهرههای پیشرو در انقلاب روسیه و نظریهی مارکسیستی، ماتریالیسم تاریخی را بهعنوان مسئلهی «انسان در زیستکُره» دوبارهچارچوببندی بکند.[16] بهرغم پاکسازی بوخارین و سایر متفکران محیطزیستگرا، اثر ورنادسکی نقش محوریاش را در بومشناسی شوروی حفظ کرد، و بعداً در الهام بخشیدن به بسط و توسعهی سیستم آنالیز مدرن زمین کمک کرد.
بنابراین بومشناسی که ما امروزه میشناسیم نمایانگر پیروزی یک نظریه سیستمهای ماتریالیسستی است. مفهوم اکوسیستم تنسلی[17] بر پیچیدگیهای طبیعی در حالت تعادل پویا تمرکز دارد. اکوسیستمها به مثابه مجموعههای نسبتا باثبات و انعطافپذیر دیده میشدند که در