🔴 نیم روز با کارتن خواب های اصفهان
✍لیلا مقیمی - روزنامه اصفهان زیبا
@tahlilzamane
هوا سرد و ابری بود؛ ابری انبوه و فشرده. راننده گفت: «اینجا مگر جای آدمیزاد است؟!» این را گفت و میدان «استقلال» را پیچید سمت راست؛ پهلو به پهلوی بیابان و زمینهای رها شده، ساعت 30/7 دقیقه صبح بود. جز اتوبوسها و کامیونها که برای رفتن شتاب داشتند و صدایشان روی اعصاب رد میانداخت، پرنده هم پر نمیزد. راننده از امتداد جاده گذشت.
از در کرمی و بزرگ که یک لنگه اش باز بود و هیچ تابلویی بالای سر نداشت، عبور کرد. روبه روی در کوچک و مهر و موم شده ایستاد. دریچه مربعی شکل در که رو به روشنایی تلطیف شده روز باز میشد، تنها راه ارتباط با فضای داخل بود. روی در یک کاغذ چسبانده بودند:«این مکان مجهز به دوربین مدار بسته است.»
پیاده که شدم، راننده سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: «فکرش هم ترسناک است. تصور چند دقیقه ماندن آن طرف این دیوارهای حصار گرفته و یخ زده، خون را در سلولهای بدن منجمد میکند، چه برسد به اینکه بخواهی تمام طول روزت را اینجا طی کنی و شب هم یک گوشه اش بخوابی.» گفت و شیشه ماشین را تا ته بالا کشید.
فرو رفت روی صندلی گرم و نرم ماشین و پدال گاز را محکم فشار داد و غیبش زد. راننده اینها را گفت و رفت. او اما از 10 زن و 50 مرد کارتن خواب و متکدی که دیوار به دیوار هم در مرکز ساماندهی متکدیان زندگی میکردند، هیچ نمی دانست.60 نفر شبیه به انسان با 60 خلق و خوی متفاوت که انگار ناف شان را با اعتیاد و خیابان خوابی بریدهاند و بی هویتی شناسنامهشان است.
در یک کاروانسرای بزرگ و قدیمی که تا چندی پیش، اردوگاه افغانستانیها بود؛ جایی که سیستم گرمایشی ندارد، از لم دادن روی کاناپه و حظ بردن از گرمای مطبوع بخاری در سوز و سرما و نوشیدن یک فنجان چای داغ یا هوس راه رفتن زیر نم باران و قدم زدن روی برگها به هوای رسیدن سر قرارهای عاشقانه پاییز خبری نبود.
«آن تو» فقط سرد بود؛ سرد. تنها دارایی کارتن خوابها یک یا دومتر از سکوی مربعی شکل در فضای تاریک و بی پنجره و تو در توی کاروانسرا بود که یک متر از زمین فاصله دارد؛ با سقفی هلالی و دیوارهای چرک...
بقیه را در Instant view بخوانید
#تحلیل_زمانه
@tahlilzamane
http://www.asriran.com/fa/news/643755/نیم-روز-با-کارتن-خواب-های-اصفهان
✍لیلا مقیمی - روزنامه اصفهان زیبا
@tahlilzamane
هوا سرد و ابری بود؛ ابری انبوه و فشرده. راننده گفت: «اینجا مگر جای آدمیزاد است؟!» این را گفت و میدان «استقلال» را پیچید سمت راست؛ پهلو به پهلوی بیابان و زمینهای رها شده، ساعت 30/7 دقیقه صبح بود. جز اتوبوسها و کامیونها که برای رفتن شتاب داشتند و صدایشان روی اعصاب رد میانداخت، پرنده هم پر نمیزد. راننده از امتداد جاده گذشت.
از در کرمی و بزرگ که یک لنگه اش باز بود و هیچ تابلویی بالای سر نداشت، عبور کرد. روبه روی در کوچک و مهر و موم شده ایستاد. دریچه مربعی شکل در که رو به روشنایی تلطیف شده روز باز میشد، تنها راه ارتباط با فضای داخل بود. روی در یک کاغذ چسبانده بودند:«این مکان مجهز به دوربین مدار بسته است.»
پیاده که شدم، راننده سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: «فکرش هم ترسناک است. تصور چند دقیقه ماندن آن طرف این دیوارهای حصار گرفته و یخ زده، خون را در سلولهای بدن منجمد میکند، چه برسد به اینکه بخواهی تمام طول روزت را اینجا طی کنی و شب هم یک گوشه اش بخوابی.» گفت و شیشه ماشین را تا ته بالا کشید.
فرو رفت روی صندلی گرم و نرم ماشین و پدال گاز را محکم فشار داد و غیبش زد. راننده اینها را گفت و رفت. او اما از 10 زن و 50 مرد کارتن خواب و متکدی که دیوار به دیوار هم در مرکز ساماندهی متکدیان زندگی میکردند، هیچ نمی دانست.60 نفر شبیه به انسان با 60 خلق و خوی متفاوت که انگار ناف شان را با اعتیاد و خیابان خوابی بریدهاند و بی هویتی شناسنامهشان است.
در یک کاروانسرای بزرگ و قدیمی که تا چندی پیش، اردوگاه افغانستانیها بود؛ جایی که سیستم گرمایشی ندارد، از لم دادن روی کاناپه و حظ بردن از گرمای مطبوع بخاری در سوز و سرما و نوشیدن یک فنجان چای داغ یا هوس راه رفتن زیر نم باران و قدم زدن روی برگها به هوای رسیدن سر قرارهای عاشقانه پاییز خبری نبود.
«آن تو» فقط سرد بود؛ سرد. تنها دارایی کارتن خوابها یک یا دومتر از سکوی مربعی شکل در فضای تاریک و بی پنجره و تو در توی کاروانسرا بود که یک متر از زمین فاصله دارد؛ با سقفی هلالی و دیوارهای چرک...
بقیه را در Instant view بخوانید
#تحلیل_زمانه
@tahlilzamane
http://www.asriran.com/fa/news/643755/نیم-روز-با-کارتن-خواب-های-اصفهان