گفتی: یه چیزی رو بهم بگو که تا حالا نگفتی. فکر کردم. چند روز. گفتم: تو احتیاج منی؛ مثل خواب، مثل آب و غذا، مثل هوا. خندیدی و نمیدونستی که در این حده. در این حده. گفتم: برا من چی؟ در این حده؟ گفتی: نگو "حد" ، محدودش میکنه. خندیدم و بغلت کردم. از دور، محکم.