_اما غرور توی چشمهات... اون چشمهای لعنتی ات... انگار داشتن فریاد میزدن که هیچ چیزی نمی تونه باعث بشه که اشکی بشن... از اولین باری که دیدمت عطش عجیبی به جونم انداختی... میخواستم کاری کنم که دیوونه ام بشی و در نهایت مقابل پاهام زانو بزنی، بشکنی و له بشی!