اگر یک روزی بمیرم، خاک بشم کسی هست دربارهی چشم هام حرف بزنه؟ دربارهی صدام چطور؟ ممکنه کسی بگه همیشه حالش بد بود یا بگه که منزجر کننده بود؟
میشه چیزای خوب بهم بگن؟ برام اشک بریزن و دلشون برام تنگ بشه؟ دلشون بخواد بغلم کنن؟ من بغل کردن رو خیلی دوست دارم. لیلی رو خیلی دوست دارم. مامانم رو، خالم رو خیلی دوست دارم.
بغل پدر رو خیلی دوست دارم. وقتی بهم میگه طهورا جانا رو خیلی دوست دارم. یا وقتی آواز میخونه، وقتی صنم جان رو میخونه رو خیلی دوست دارم. قلبم فشرده میشه.
من اون رو هم خیلی دوست دارم. نمیشه گفت اسمش رو. نباید بگم اسمش رو.
من غذا رو هم خیلی دوست دارم، خدای من غذا. من آدم شکمویی نیستم ولی عاشق غذام.
اینکه یکی موهام رو دست بزنه، یا آروم با نک سر انگشتاش دست هام رو لمس کنه. من صدای خودم رو گاهی خیلی دوست دارم. من زیرآب رو خیلی دوست دارم. شهر کوچیک و مهربون من. دویدن رو خیلی دوست دارم. درخت هارو و دیوانه بید مجنونم، گل یاس خارجی رو که پدر دوست داره رو خیلی دوست دارم. من کتابام رو خیلی دوست دارم. دفتر سبز رنگم رو هم همینطور. من بوی بارون رو خیلی دوست دارم. پیانوم رو با اینکه سه ساله که حتی لمسش نکردم رو هم دوست دارم. شده یه انتخابی بکنی بعد بگی نه این نیست؟ من صنم رو خیلی دوست دارم.
من آهنگ ببار ای بارون، پاسبان حرم دل شدگان، غلام چشم رو خیلی دوست دارم.
من گردنبند رو از بین زیورآلات خیلی دوست دارم. من هوای سرد رو وقتی لباس گرم میپوشی توی شب و انگار آزادی از همه چیز رو خیلی دوست دارم. من اسکای رو خیلی دوست دارم. دلم براش تنگ شده. کاشکی میتونستم دوباره بغلش کنم. من روزای آخر بغلش میکردم و میرفتم حیاط پشت خونه و بهش میگفتم چقدر دوستش دارم. وقتی که درد میکشید تا صبح بیدار بودم. این که کلش رو میزاشت رو پام و خوابش میبرد. وقتی پیانو میزدم و با ترس نگاهم میکرد.دلم براش تنگ شده. خیلی زیاد. خیلی عذاب کشید. من و مامانم هم خیلی عذاب کشیدیم.
#note
پ.ن: من این چند روزه خیلی حالم خوبه. خیلی زیاد
میشه چیزای خوب بهم بگن؟ برام اشک بریزن و دلشون برام تنگ بشه؟ دلشون بخواد بغلم کنن؟ من بغل کردن رو خیلی دوست دارم. لیلی رو خیلی دوست دارم. مامانم رو، خالم رو خیلی دوست دارم.
بغل پدر رو خیلی دوست دارم. وقتی بهم میگه طهورا جانا رو خیلی دوست دارم. یا وقتی آواز میخونه، وقتی صنم جان رو میخونه رو خیلی دوست دارم. قلبم فشرده میشه.
من اون رو هم خیلی دوست دارم. نمیشه گفت اسمش رو. نباید بگم اسمش رو.
من غذا رو هم خیلی دوست دارم، خدای من غذا. من آدم شکمویی نیستم ولی عاشق غذام.
اینکه یکی موهام رو دست بزنه، یا آروم با نک سر انگشتاش دست هام رو لمس کنه. من صدای خودم رو گاهی خیلی دوست دارم. من زیرآب رو خیلی دوست دارم. شهر کوچیک و مهربون من. دویدن رو خیلی دوست دارم. درخت هارو و دیوانه بید مجنونم، گل یاس خارجی رو که پدر دوست داره رو خیلی دوست دارم. من کتابام رو خیلی دوست دارم. دفتر سبز رنگم رو هم همینطور. من بوی بارون رو خیلی دوست دارم. پیانوم رو با اینکه سه ساله که حتی لمسش نکردم رو هم دوست دارم. شده یه انتخابی بکنی بعد بگی نه این نیست؟ من صنم رو خیلی دوست دارم.
من آهنگ ببار ای بارون، پاسبان حرم دل شدگان، غلام چشم رو خیلی دوست دارم.
من گردنبند رو از بین زیورآلات خیلی دوست دارم. من هوای سرد رو وقتی لباس گرم میپوشی توی شب و انگار آزادی از همه چیز رو خیلی دوست دارم. من اسکای رو خیلی دوست دارم. دلم براش تنگ شده. کاشکی میتونستم دوباره بغلش کنم. من روزای آخر بغلش میکردم و میرفتم حیاط پشت خونه و بهش میگفتم چقدر دوستش دارم. وقتی که درد میکشید تا صبح بیدار بودم. این که کلش رو میزاشت رو پام و خوابش میبرد. وقتی پیانو میزدم و با ترس نگاهم میکرد.دلم براش تنگ شده. خیلی زیاد. خیلی عذاب کشید. من و مامانم هم خیلی عذاب کشیدیم.
#note
پ.ن: من این چند روزه خیلی حالم خوبه. خیلی زیاد