”واژه‌هایی در اوج“


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


یک سری ح‌ر‌ف...
و به احتمال، اندکی از من...

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


مارال عضو شدههه😍😍
باید بگم که ذوق کردم:)❤
خوش‌اومدی🌱


و شب هنگام، در جستجوی واژه ای اسیر بودیم که خود نمیدانست نیازِ لبخند توست... وگرنه زودتر از اینها می‌آمد...


Репост из: •آخرین حرف ها•
از یه چیزی رنجیده و این آدما رو گاها براش منفور جلوه میده. تنهاییش رو دوست داره اما خب طبیعیه که بعضی وقتا ازش خسته می‌شه و دلش می‌خواد با آدما حرف بزنه؛ اما بعد یادش میوفته که نمی‌تونه با خیال راحت بدون ترس قضاوت شدن حرفاشو بزنه. اما من فکر می‌کنم اون آدم جذابی برای معاشرت کردنه.

~ @vazhehaeidarooj


به او زل زدم.
آینه میگوید قوی است و توانمند...
میخواهم این بار را باور کنم...


Репост из: •آخرین حرف ها•
دوباره چالش~~
این پیام رو فور کنید تا من بهتون یه آرت شبیه عکس بالا بدم و شاید چند خط هم درباره‌ی کارکترتون نوشتم✨


گفت که فرق کرده‌ام، انگاری که حوصله‌اش را ندارم و به نظر میرسد مایل به صحبت با هیچ، نیستم.
گفتم حوصله خودم را هم ندارم و به قطع، از هم صحبتی فرارم. حالا مخاطبش فرقی نمیکند.
گفت که بیخود میکنم حوصله او را نداشته باشم.
بعد که حرف زدیم قرار شد برایش بندری برقصم و او هم عربی قِر بدهد.
حالا که پای لب‌تاپ نشسته‌ام و مغزم در پیِ دردِ چشمه و زندگیِ هذیان بارِ سالی می‌گردد؛ متوجه شدم مشکل از کجا آب میخورد!
مدتی ست دارم سالی را زندگی میکنم، به جای چشمه حرف میزنم و در درجه دکتر سوال میپرسم و نسخه میپیچم.
ساعت یازده صبح تشنج میکنم و دوازده، به هنگامِ چُرت، به ادامه بازی با دکتر و چراهایی که از سالی در ذهن دارم فکر میکنم.
ساعت یک در اتاق، به جای دکتر ناهار میل میکنم و بعد در حیاط قدم زنان، زنان و مردانِ دیوانه را از نظر میگذرانم و بعد زنی پنجاه ساله که ساعاتی پیش تشنج کرد نظرم را جلب میکند و فکر میکنم که او چرا باید اینجا باشد؟!
و اگر بخواهم از سالی بگویم؛ بابت دردی که سی سال متحمل شده، دردم می‌آید و فکر میکنم که باید جورِ دیگری تمامش میکردم، خودکشی دردآور به نظر میرسد...


شبتون بی‌غم...


Репост из: التهابات
شاید ما عامدانه بی اهمیت شده‌ایم. اما برنامه آنگونه که باید پیش نمیرود. بی اهمیت شدن ما را به موقعیتمان بست نداد، هر کسی که رفت قبل از خارج شدن از دید یک نگاه به عقب کرد، کسی حواسش نبود و احتمال بازگشت را هم کُشت.
شاید هم هدف همین بوده. همین رفتن های بی بازگشت. همین بی اهمیت شدن. اهمیت ندادن. انگار همه مان باید از هم برویم. داستان از اول از همین قرار بوده.


اگر که ما خسته‌ایم، استراحت کردن را یادمان دهید.
رها کردن را خیلی‌ها بلدند.
پشت کردن و زخم زدن را نیز، بسیار از بَـرَند.
ما فقط اندکی مرگ را بلد نبودیم...


آرزوهامان با پندهاشان، تناقض‌ها زیاد داشت...


اونقدر که تو ذهنم با آدما حرف میزنم رو به روشون نمیزنم.


عاقبت چه خواهد شد؟


و بعد متوجه شد؛
نوشتن تنها ثروت اوست...


Репост из: 𝔖𝑳𝑶𝑹𝑫 𝑭𝑨𝑵𝑻𝑨𝑺𝒀
این اولین چالشمه و نمیدونم قبلا کسی گذاشتتش یا نه.دوست دارم به شیوه خودم انجامش بدم.
این پیامو فور کنین دیلیتون تا من با توجه به شناختی که ازتون دارم یا وایبی که از دیلیتون میگیرم بگم نویسنده داستان زندگیتون چه جور شخصیتیه و کتابی که از زندگیتون چاپ میشه چه شکلیه و چه بازخوردی داره
اگرم دیلیتون پرایوته تو ناشناس لینکشو برام بفرستین.

نمیدونم حمایت میشه یا نه که بگم ظرفیت چند نفره من تلاشمو میکنم دیگه به شما بستگی داره♡


جالبی مطلب اینجاست که من چقدر دلم میخواد الان فیلم ببینم، کتاب بخونم، بیرون برم، حتی غذاهای مختلف بپزم...
و الان که باید، دلم نمیخواد درس بخونم🙂🙌🏽🚶‍♀️


امتحانات از رگ گردن به ما نزدیک تر است🥲.


می‌رسیم به جایی که حقمونه...


به دیدارمان اگر می‌آیی، صندوقچه امیدهایت را هم کنج بساطت بچپان. زنبیل خنده‌هایت را هم اگر جایی نبود، کول کن.
من اینجا نشسته‌ام
من اینجا منتظر میمانم
من اینجا بر آنان که جز صبر راهی ندارند سلام میکنم؛
و تا پاسی از شب اگر نیامدی، میگویم که شب‌شان هم بخیر باشد...
#غزل_جعفری


سه روزه که درس نخوندم.
زیبا نیست؟ 🚶‍♀️


در انتظار تا ورود به اتاق پزشک و تجویزاتش روی صندلی سفید نشسته ام.
فضای جالبی نیست و باید بگویم صدای تایپِ گوشی‌تان بسیار روی مخ است جنابِ آقایی با شلوار راه راهِ مشکی و عینکِ طبی.
خواهشمندم رعایت کنید و اگر به تلفن محترمتان بر نمیخورد صدایش را خفه کنید!

Показано 20 последних публикаций.

14

подписчиков
Статистика канала