Amirparsarad🖊


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


دست نِوِشت های راد🖊
با ذکر منبع استفاده کنیم👌🏾♥️
@amirprsarad

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


خدا نکند آدمی بر دلش شرمنده شود
شرمنده از اینکه نداری آن که باید باشد و
هرشب حاضری از روحت فرار کنی!

[امیرپارسا راد]


ای که غمت بیش از تو در نزد ما
بازا که دگر
بی تو نمی شود!

[امیرپارسا راد]


اکنون که حضورتان را
در زندگی ام حس نمی کنم
می فهمم که زندگی به هیچ نمی ارزد و
افسوس چه دیر فهمیدم؛
شما تمام علّت زندگی بودید!

[امیرپارسا راد]


Репост из: Amirparsarad🖊
کنکور📚🖊

مدت ها بود که او را ندیده بودم؛ خبرش را داشتم و در ارتباط بودیم در برنامه های مجازی امّا دلم برای دیدنش تنگ شده بود، اینکه در نزدیکترین حالت ممکن چشمانش را ببینم!
ایّام کنکور، بس سخت است، هم استرسش برای آینده ات هم ندیدن عزیزترین آدم های زندگیت برای مدّتی!
دیگران هیچ،ندیدن تو، عذاب آورترین بخش آن بود، البته اینکه هر دوتایمان مشغول کنکور بودیم و مادرت اجازه خروج برای هر چیزی غیر درس را
نمی داد؛خُب حق هم داشت نتیجه تلاش چند ساله مان بود!
تمام درس خواندنم این بود که تمام شود و بتوانم ببینمت، امّا یک آن همه چیز بهم ریخت بخاطر ویروسی ناشناخته تمام دنیا بهم ریخت؛
«کنکور سراسری عقب افتاد»؛
تمام کنکوری ها ناراحت و عصبی شدند به طبع امّا برای من غم دو چندانی بود اینکه برای دیدنت باز هم باید صبر کنم اینکه نمی توانم ببینمت به این زودی!
زمان گذشت و شد روز موعود؛ روز کنکور!
صبح ساعت ۶ بیدار شدم، دوش گرفتم و آماده برای کنکور با استرسی که ناشی از ۲ چیز بود؛ دیدن دلبر و خوده کنکور!
وسایلم را برداشتم؛ دو عدد مداد سیاه، پاک کن، تغذیه ای که مادرم آماده کرده بود برای سر جلسه کنکور.
هنوز گواهینامه نگرفته بودم؛ امّا خُب آن روز، پس از این همه روز سختی خانواده مخالفتی با رانندگی ام نداشت، سوییچ را گرفتم و با آیت الکرسی مادر راهی شدم.
ساعت ۷:۴۵ درست در تایم مقرّر در حوضه امتحانی حضور داشتم،راس ساعت دفترچه ها توزیع و آزمون شروع شد؛ در پس جواب دادن به تک تک تست ها، به اینکه بعد این می بینمت شوق من را در حل سریع تر آن ها بیشتر می کرد.
در عمومی وقت کافی آوردم و وقت برای چند دقیقه استراحت؛ فکرت مگر از سرم خارج می شد، لاکِردار تمام ذهنم را معطوف خود کرده ای!
تخصصی را که شروع کردم، ذهنم را جمع کردم،باید تمرکزم را بالا می بردم.
به ترتیب دروس را شروع کردم، ریاضی نقطه قوت من بوده همیشه و بهترین حس را به من می دهد اصلاً ریاضی بود‌که تو را به من هدیه داد، درست پارسال در کتابخانه و پرسش سوالی و آشنا شدن با خلقت بی همتا خدا!
دقایق پایانی آزمون بود؛ راضی بودم، از چیزی که فکرش را می کردم بهتر آزمون داده بودم!
طبق قرار دیشبمان بعد آزمون زمان دیدارمان بود؛ از حوضه امتحانی که خارج شدم در اولین اقدام لوکیشن حوضه امتحانی که دیشب برایم ارسال کرده بودی را نگاه کردم،درست آن طرف شهر بود حوضه امتحانی خواهران.
نزدیک حوضه امتحانی که شدم تماس گرفتم که بگویم نزدیک هستم و بیایی بیرون؛ زمانی که به محل رسیدم برایم دست تکان دادی و دادی زدی عالی بود امیر، عالی بودددددددد، لبخند بر لب به سمت ماشین آمدی، لحظه ای که دیدمت تا داخل ماشین بشوی محو تماشایت شدم؛ مقنعه مشکی، کمی رژلب که فقط صورتت بی روح نباشد نه برای جلب توجه، آن کتونی های رنگی ات که عاشقشان بودی،بعد مدت ها می دیدمت و نزدیکتر می شدی به من.
زمانی که سوار شدی با خجالتی شیرین سلام کردی.
زبانم بند آمده بود؛ کنکور هر که را بی روح و عبس کرده باشد و از رو انداخته باشد تو یکی را زیباتر و دلربا تر کرده بود!
در آغوش گرفتمت، ضربان قلبمان نمی دانم به چند رسیده بود، از یک جایی به بعد احساس کردم دیگر قلبمان نمی زند!
آغوش تو، امن ترین جا برای منی که دیوانه وار به داشتنت می نازیدم؛ بعد از چند دقیقه که درست نمی دانم چند دقیقه از آغوش یکدیگر در آمدیم، با آنکه تمام وجودم این را می خواست:بوسیدن لب هایی که شیرین ترین چیز در این دنیا فانی ست؛ امّا پیشانی ات را بوسیدم، این حس به من معنای هویت می داد، حس اینکه در کنار من امن هستی، دور از هر فکر گناه و به اصطلاح حرامی!
البته لمس نامحرم هم گناه و حرام است در این جامعه ولی خُب من پاک ترین نیتی که می توان داشت را داشتم در آن مکان گناه آلود، بعد از بوسیدن پیشانی اش، ناگهان کسی به شیشه ماشین زد، یک آن برگشتم و از ترس زهره ترک شدم، مردی مسن با لباس پارکبانی بیرون ماشین ایستاده بود،گفتم وای: آغوش کشیدن را دید، بوسیدن را دیدو حال؛ در حالی که شیشه را پایین می دادم، دلبر مقنعه اش را کمی جلو می کشید و من عرق شرم بر پیشانی ام بیشتر می شد.
شیشه که پایین آمد؛ پیرمرد که چهره خجالت زده و شرمنده ام را دید،لبخندی زد و گفت: خواستم بهت بگم تو محدوده ی پارک هستی و جابه جا بشی،همین؛ در این جمله اش نگران نباش من کاری به تو ودلبرت ندارم نقش پیدا کرد!
خیالم راحت شد، نفس راحتی کشیدم و گفتم چشم الان می رویم، زمانی که خواستم حرکت کنم فقط شنیدم که گفت:«به یه دختر امنیّت بده، هیچوقت ولت نمی کنه».
ما که رفتیم تا برسیم به همان کافه ای که پاتوقمان بود،امّا جمله پیرمرد از ذهنم بیرون نمی رفت؛
به یه دختر امنیت بده، هیچوقت ولت نمی کنه!

[امیرپارسا راد]


عهد کردم که دیگر
هیچ فکری به شما و هرچه راجب شماست،نکنم!
گاهی عهد شکستن که عیب نیست؛
مثلاً ۲۴ ساعت از روز!

[امیرپارسا راد]


خوشا قلبی
که یک آن
از عشق رهایی ندارد.

[امیرپارسا راد]


کاش می فهمید؛
نگاهی،حرفی،لبخندی
از سمتش
این دیوانه را آرام می کند!

[امیرپارسا راد]


دم دستی نباشید
برای خود ارزش قائل شوید
هرآدمی ارزش محبت شما را ندارد!
کسی را جزو آدم های مهم زندگیتان قراردهید
که در زندگی آن شخص فرد مهمی باشید
نه نفرnام زندگی او!
شما خودتان را از سر راه نیاوردید که خیرات کنید؛
جایگاه شما بسیار بالاست،
بیشتر از آن چیزی که حس می کنید!

[امیرپارسا راد]


تنهایی نعمتی ست
که می ارزد به صدها بودن
این زمانه!

[امیرپارسا راد]


فراغت را در زیر خاک چال کردم
تا فراموشت کنم؛
زهی خیال باطل،
جوانه زدو بیشتر شد!

[امیرپارسا راد]


شب
ایّام فراغ
دو چندان،
تیره است!

[امیرپارسا راد]


با تصّور اینکه
دست شخص دیگری ممکن است
دستانتان را لمس کند
وجودم به رعشه می افتد،
وای بر آن روز که...

[امیرپارسا راد]


«کویید-۱۹»

شاید تو این چندماهی که گذشت یه لحظاتی بیشتر از همیشه حس تنهایی کرده باشیم،
دلمون برای پرسه زدن توی کافه ها و خیابون ها تنگ شده باشه
دیدن روی یار محدود شده باشه به تماس های ویدیویی و مشتاق باشیم واسه یه روز پُر مشغله کاری،
ولی این خلوت اجباری
که این ویروس لاکردار ایجاد کرده،
فرصتی شد برای مواجه شدن با خودمون،
که ببینیم کجای این زندگی قرار داریم؟
اینکه اون چیزی که فکرشو میکردیم،شدیم؟
یا شدیم اونی که اصلاً فکرشم نمی کردیم؟!
چقدر از خود واقعی مون دور شدیم؛
همیشه فکر می کردیم که ما مثل بقیه آدمای این جامعه نمی شیم،
ما همرنگ جماعت نمی شیم،
امّا درست همرنگ جماعت شدیم!
یادمون رفت انسانیت کجای زندگیه و فقط ایستادیم تا شعار انسانیت بدیم!
این ویروس اومد تا تمام دنیا تحت الشعاع قرار بده و بفهمونه به هممون که کجا داریم میریم!
تمام این دنیا به هیچ بندِ و ما تو این هیچ دنبال چی هستیم؟!

[امیرپارسا راد]


Репост из: Amirparsarad🖊
به راستي كه شيطان لايقِ بهشت نيست
كه اگر بود، براي ادايِ احترام
به خلقتي چون تو
تعلل نمي كرد!

[اميرپارسا راد]


قلب را تنها تو مرهمی،
می شود برگردی؟

[امیرپارسا راد]


به سان کشی شکسته ای
می مانم؛
نه غرق می شود
نه نجات پیدا می کند!

[امیرپارسا راد]


تو بگوچه کنم
آنگاه که هرجا روم
همه تویی؟

[امیرپارسا راد]


مخاطب نوشته های من؛📚🖊
چگونه می توانم حضورتان را داشته باشم و بر خود نبالم؟مگر می شود عشق زنی را داشت که تمام جهان در برابرش هیچ است
و برخود نبالید؟!
خلقت شما علّت و معلول تمام هستی ست؛
باور نمی کنید؟
نگاهی به اطرافتان بیاندازید؛
همه چیز در کنار شما بس زیباست،پرندگان دوست دارند در کنار شما نغمه خوانی کنند،
هوای اطرافت،هوایی خالص است بی آلاینده ای برای روح و جسم!
آدمی هست که در پیاده رو از کنارتان بگذرد و لبخند بر لب نزند؟!
نیست دیگر؛اینجاست که می گویم علّت و معلول همه تویی!
بماند که با دِل ما چه کرده ای که وصفش در قلم و کلمه و جمله نمی گنجد!
هزارها هزار بوسه بر دوچشمان عاشق کُشت و تکرار مکررات؛که خدا را بابت هدیه دادنت به من بی نهایت شاکرم!

[امیرپارسا راد]




به سان لبخند مادری
پس از تولد فرزندش میمانی و
من همانند یأس پزشکی پس از ناموفق بودن در احیا مریضش!
همینقدر متناقص!

[امیرپارسا راد]

Показано 20 последних публикаций.

117

подписчиков
Статистика канала