مغزم گرم شده. شبیه یه ابرِ بنفشه که ازش ستارههای نقرهای آویزونه. بدنم آرومتر شده و هرکدوم از رگام شبیه یه رودخونهس که توش ماهیای قرمز شنا میکنن.
پلکام خیلی سنگین شدن اما دلم نمیخواد ببندمشون، همین که چشامو ببندم شروع میکنی به قدم زدن تو سرم.
خوشحال نیستم، اما ناراحتم نیستم. اونقدر آروم و سبکم که میتونم تو هوا شناور شم.
تو چی میگی؟ نمیفهمم.
باد خنکی که از پنجره میاد شبیه دونههای برف رو بدنم میشینه. انگار با هر نفسی که میکشم یه خط نازک اکلیل رنگی وارد بدنم میشه و دور مغزمو احاطه میکنه.
همه جا خیلی تاریکه، اونجا هم همینطوره؟ قلبتو میگم..
بیخیال، یه سوال بپرسم؟ اگه یه روز دیوونه بشم تو میتونی دوستم داشته باشی ؟
پلکام خیلی سنگین شدن اما دلم نمیخواد ببندمشون، همین که چشامو ببندم شروع میکنی به قدم زدن تو سرم.
خوشحال نیستم، اما ناراحتم نیستم. اونقدر آروم و سبکم که میتونم تو هوا شناور شم.
تو چی میگی؟ نمیفهمم.
باد خنکی که از پنجره میاد شبیه دونههای برف رو بدنم میشینه. انگار با هر نفسی که میکشم یه خط نازک اکلیل رنگی وارد بدنم میشه و دور مغزمو احاطه میکنه.
همه جا خیلی تاریکه، اونجا هم همینطوره؟ قلبتو میگم..
بیخیال، یه سوال بپرسم؟ اگه یه روز دیوونه بشم تو میتونی دوستم داشته باشی ؟