چالش پیشولیسم


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


جواب چالش ها🪴
چنل اصلی ← @Pishysdaily

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


"شب خوابیده بودم
صدای خنده از پذیرایی میومد
پدرم بود!
عجیبه پدر من یه کشیش بود
که توی جن گیری کشته شده بود"
FOR: https://t.me/TheseThingHappens


"قهقهه زد و با صدای خش دارش گفت:
قیافه داداشتم موقع کشتنش همینجوری بود
و این درحالی بود ک همه ما فکر میکردیم جونورای وحشی اونو ب اون روز انداخته بودن"
FOR: https://t.me/joinchat/rLITxyIrIYNhNmRk


"گاهی وقتا از صدای جیغ بچم اونقد دستپاچه میشم که وقتی به وسط راه پله میرسم تازه یادم میاد پارسال بچمو توی وان خفه کردم"
FOR: https://t.me/DayosKido 🧛🏻‍♀


"شمعشو روشن کرد و خواست تو تاریکی قبرستون راه خونشو پیدا کنه ک صدای فوت کردن اومد و شمع خاموش شد دوباره تلاش کرد ولی با روشن شدن شمع چهره شیطانی پدربزرگشو ک تازه مرده بود جلوی صورتش دید و دوباره صدای فوت"
FOR: https://t.me/joinchat/Zw-ffzLAt7dkZjVk


"همیشه وقتی میرم بیرون قبلش دم در مامانم میگه خدا به همرات زود بیا خونه یه هفته بود ک هیچکی خونمون نبود و همه رفته بودن شهرستان داشتم تو سکوت حاضر میشدم برم‌بیرون...درو باز کردم..قبل خارج شدن از در...یهو صدای مامانم بود که گفت :
خدا نگهدارت ،زود بیا
تا خاستم جواب بدم یادم‌ اومد کسی خونه نیس‌‌"
FOR:_https://t.me/armis2004 🎃


"دارم سعی می‌کنم بخوابم ولی این موجودات دارن بهم نگاه میکنن ، خداروشکر که نمیدونن من هم میتونم اونارو ببینم"
FOR: https://t.me/Erylion_World 👻


"از خواب بیدار شدم یه یادداشت روی میزم بود
-سلام‌!من توی کمدتم..بیا باهم دوست بشیم.
من ترسیدم و یادداشت رو پاره کردم,
روز بعد یادداشت دیگه ای روی میزم بود:تو نمیتونی از دست من فرار کنی و ما دیگه دوست نخواهیم بود"
FOR:_https://t.me/blueoneofme 🔪


"دوست پسرم مهربونترین آدم دنیاست همیشه تو گوشه کنار خونه برام یادداشت های عاشقونه میزاره خیلی هم از خودگذشتگی میکنه و هیچوقت قبول نمیکنه که این یادداشت هارو اون گذاشته"
FOR: https://t.me/TheDariel


"مامان بهم گفت تو این جعبه قایم بشم و بدون توجه به هرچی که شنیدم، تحت هیچ شرایطی صدایی از خودم درنیارم دلم می‌خواد بدونم داره چه کاری انجام میده که صداش مثل ریختن خاک روی جعبه هس"
FOR: https://t.me/tristecrepuscolo 👹


"مادرم درحالی که پتو رو روم میکشید زمزمه کرد: «خداحافظ»
صدای «خوب بخوابی، عزیزدلم» گفتنش کم‌ کم ناپدید میشد، از اونجایی که بالش کل صورتم رو احاطه کرده بود"
FOR: https://t.me/BORAHEguys 🐰


"این آخریا بچم خیلی گریه می‌کرد تا اینکه یه شب انقد خسته شدم که با نخ و سوزن مجبور شدم ساکتش کنم"
FOR: https://t.me/key_camp


"همونطور که بغلش میکردم بهش گفتم که هیچ هیولایی توی کمدش نیست و امشب میتونه با ما بخوابه. با خودم فکر کردم که این بهترین راهیه که میتونم از خونه بیرون ببرمش بدون این که اون موجود بفهمه که دیدمش"
FOR: https://t.me/LostInCh4pters 🎃


"تو خونه بودمو سرم تو گوشی بود و غرق گوشی بودم که بابام صدام زد ، سرمو اوردم بالا و دیدم بابام زل زده بهم...
همون لحظه تماس از طرف بابام رو گوشیم ظاهر شد"
FOR: https://t.me/PersephoneDarkLight


"تنها بودم و از سرِ شب داشتم با گوشی ور میرفتم ساعت از سه که گذشت برقا رفت . چراغ قوه گوشیمو روشن کردم درست رو به روم نشسته بود چن ثانیه مات نگاهش کردم که یهو شارژ گوشیم تموم شد"
FOR: https://t.me/lbubbleguml 🍄


"داشتم با همسرم ویدئوچت می کردم که گوشیم اتفاقی از دستم افتاد روی زمین؛ وقتی برش داشتم، چهره ی همسرم تغییر کرده بود...
دستهاش رو، روی لبهاش گذاشته بود، انگار که می خواست بهم بگه ساکت باشم. در جواب چهره ی وحشت زده من، این دفعه تایپ کرد:
یک مرد با چاقو زیر تختته"
FOR: https://t.me/tahadaily 🎃


"دیشب بابام اومد خونه و بلند صدام کرد این یکم ترسناک بود آخه بابام پارسال خودش رو از سقف اتاقش دار زد!"
FOR: https://t.me/ninetysvibe 🧙‍♂


"مامانم روی کاناپه نشسته بود
اروم از پشت سر بهش نزدیک شدم و دست روی چشماش گزاشتم
ولی چند لحظه بعد من واقعا ترسیدم چون اون با صدای مردونه ای گفت:تو اشتباه میکنی من مادرت نیستم!"
FOR: https://t.me/girlkooki 🧛🏻‍♀


"وقتی که خواهرم وارد زیرزمین شد سریع رفتم و درو روش قفل کردم درحالیکه از سرکار گذاشتنش خوشحال بودم، از پشت سرم اومد و پرسید : داری چیکار میکنی"
FOR: https://t.me/fucksoullesslife 🧟‍♀


"به دوستم گفتم: اون لباسی که دیشب از گیره آویزون کردی منو ترسوند چون همش فکر میکردم یه شبح توی تاریکی وایساده.
دوستم گفت: اما دیشب هیچ لباسی روی گیره نبود"
FOR: https://t.me/Thelastsliceofpizzainthefridge 👻


"خونه ساکت و خالی بود و من مشغول مطالعه بودم که برادر کوچیکترم تاتی تاتی کنان از اتاق خودش به طرف اتاق من رفت.
آهی کشیدمو به وسایلم فکر کردم که توسط اون نابود میشه.
نیم ساعت بعد تصمیم گرفتم سراغش برم چون نگرانش شده بودم.
در اتاق رو که باز کردم فضالی خالی اتاق منو‌ حسابی ترسوند.
شماره مادرم رو گرفتم که گفت:
دیوونه شدی؟ برادرت اینجا پیش منه"
FOR: https://t.me/wnescafe 🎃

Показано 20 последних публикаций.

34

подписчиков
Статистика канала