For you: https://t.me/l_u_n_a_c_y_y
خونه ای قدیمی وسط جنگل
درشو باز کردم
پر از حس خوب
افتاب از پشت ابرا در اومده بود
و به زمین سلام دوباره ای کرد
نشستم و پرده رو زدم کنار
چند تا خوراکی اوردم کنار خودم
و کتابم رو برداشتم
شروع کردم به خوندن
اینقد کتاب خوندم که خوابم برد
با صدای بارون بود که از خواب بیدار شدم
یادم اومد
چند ساعتی بود کتابم رو میخوندم
که هوا تیره و تیره تر شد
و بارون شروع کرد به باریدن کرد
بیرونو نگا کردم
پنجره رو باز کردم
قطره ها دونه دونه روی گونه م
سر میخوردن
گوشیمو برداشتم
و موسیقیه مورد علاقم رو پلی کردم
چشمام رو بستم و فقد به صدای بارون گوش میدادم
حس ازاد شدن روحم
حس ازادی
حسی از این بهتر نبود
:>
خونه ای قدیمی وسط جنگل
درشو باز کردم
پر از حس خوب
افتاب از پشت ابرا در اومده بود
و به زمین سلام دوباره ای کرد
نشستم و پرده رو زدم کنار
چند تا خوراکی اوردم کنار خودم
و کتابم رو برداشتم
شروع کردم به خوندن
اینقد کتاب خوندم که خوابم برد
با صدای بارون بود که از خواب بیدار شدم
یادم اومد
چند ساعتی بود کتابم رو میخوندم
که هوا تیره و تیره تر شد
و بارون شروع کرد به باریدن کرد
بیرونو نگا کردم
پنجره رو باز کردم
قطره ها دونه دونه روی گونه م
سر میخوردن
گوشیمو برداشتم
و موسیقیه مورد علاقم رو پلی کردم
چشمام رو بستم و فقد به صدای بارون گوش میدادم
حس ازاد شدن روحم
حس ازادی
حسی از این بهتر نبود
:>