«انتظار»
میدانستم
همین روزها
خانه سیاه میشود.
میدانستم امشب
خسوفی ابدی خواهد بود.
و مهتابی نمیتابد
دوباره
و نه شمع و چراغی
و نه سوسوی ستارهای
تا در پرتو اندکی روشنایی
سیاهی خانهام را
ترانهای بسرایم.
میدانستم آری
که ظلمات محتوم و تلخ است
این شب
شب یلدای بیسپیدهدم،
و نشخوار غمگنانهی لحظههای انتظار،
انتظار حدوث ترانهای دیگر
و آوازی عاشقانه
در کوچه باغ خاطرهای دوباره.
بهستوه از رنجی ازلی
و گرفتار محنتی که
پرواز جان را
در پیلهی نومیدی میخشکاند.
بهستوه از ناخویشتنی و غربت خویش
در خانگاهی که
از آنم نیست.
و در ناکجاآباد خیالاتی همیشه،
سوگنامهی فرداهای نیامدهام را
میسرایم.
میدانستم
خانهسیاهی نیلینهپوش خواهم شد.
دیوانهای
به زنجیری در بند.
شوریدهای سر از پا ناشناس،
رسوای رسوا
تنهای تنها خواهم شد.
میدانستم
فردا خانه سیاه است.
(سـّر سویدای دلم بود
این عشق)
خانه سیاهی!
ابراهیممنصفی
@EbrahimMonsefiWww.Rami.ir