خواهر شکسپیر


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


آموزش عشق‌ورزی در زندان گوانتانامو

از اولین روزهای بزرگ‌سالی تا ۳۵ سالگی، مهم‌ترین رابطه‌‌‌ی منصور احمد سعد الضیفی به عنوان یک آدمی‌زاد بالغ با یک سوسمار بود... منصور که اهل روستایی کوچک در یمن است و روزی در ۱۹سالگی به دست نیروهای آمریکایی بازداشت و به زندان گوانتانامو منتقل شد. هرگز تفهیم اتهام نشد، هرگز دادگاهی نشد، هرگز معلوم نشد اتهام او اصلا چیست.

منصور در سلول انفرادی حبس شد. تمام ۲۴ ساعت شبانه‌روز در بیرون سلول‌ها کولرهایی با سروصدای بلند روشن بود و زندان‌بان‌ها اجازه نمی‌دادند هیچ زندانی تلاش کند و بخواهد با زندانی سلول دیگر حرف بزند. حتا در ساعات قدم‌زدن در فضای آزاد هم هیچ‌کدام مطلقا اجازه نداشتند با یکدیگر حرف بزنند. گربه‌ها، موش‌های بزرگ و مارمولک‌های عظیم‌الجثه تنها ملاقاتی آن‌ها بودند.

و میان این ملاقاتی‌ها، یک مارمولک گنده تنها همدم او بود. غذایش را با او قسمت می‌کرد، زندان‌بان‌ها می‌فهمیدند و تنبیه می‌شد و حتا اجازه نداشت غذایش را با مارمولک قسمت کند. اما می‌توانست برایش حرف بزند. مارمولک، گوش شنوای خوبی بود...سال‌ها پشت‌سرهم می‌آمد و می‌رفت و دوستی او و خانم مارمولک، عمیق‌تر می‌شد.

بعد از ۷ سال سلول انفرادی، بالاخره منصور را به بند عمومی منتقل کردند. بالاخره می‌شد با آدم‌های دیگری حرف زد. منصور تا ۱۲ سالگی فکر می‌کرد از زانوی مادرش زاییده شده. در روستای کوچک و دورافتاده‌شان در یمن، نه خبری از رابطه دختر و پسر بود و نه کسی چیزی از رابطه جنسی می‌دانست. بیشتر زندانیان دیگر گوانتاناما هم مثل او بودند. بیشتر آن‌ها هرگز ازدواج نکرده بودند، هرگز رابطه‌ای نداشتند و عشق را نچشیده بودند.

در بند عمومی، مرد میان‌سالی که برخلاف آن‌ها ازدواج کرده بود و چهار پیراهن بیشتر از آن‌ها پاره کرده بود، وقتی دید این مردان جوان هر روز عشق را خیال می‌کنند و در عطش ازدواج و رابطه با زن له‌له می‌زنند،تصمیم گرفت«کلاس آموزش ازدواج» برگزار کند. قرار شد در کلاس هرکس چیزی بلد است، به دیگران یاد دهد. مثلا مردی که قبل زندانی شدن آشپز بود، به آن‌ها آشپزی یاد می‌داد:« حالا پیاز را در روغن داغ می‌ریزیم...» معلوم است که باید همه این‌ها را تصور می‌کردند. در سلول نه روغنی در کار بود و نه پیاز و نه اصلا اجاق گازی! منصور کلاس آشپزی را دوست نداشت. گرسنه‌تر می‌شد.

در اولین روز کلاس آموزش ازدواج، مرد مسن متاهل خواست یکی یکی بگویند با زن باید چطور رفتار کنند؟ همه بر سر یک چیز توافق داشتند: باید به زنان احترام گذاشت. بعضی‌ها می‌گفتند مردها همیشه برتر از زنان‌اند. قانون خلقت است و همین است که هست. منصور اما زنی می‌خواست که از او بهتر باشد، در همه‌چی بهتر و سرتر از او باشد. یکی از مردها از او پرسید:«یعنی چی؟ می‌ذاری دست بالا را داشته باشد؟ ما مردها خری باشیم که به زن سرویس میده؟»

منصور جواب داد که مدام در گوش ما مردها کردند که از زن‌ها برتریم، یک نگاه به دوروبرمان بیاندازیم. این «برتری مردان» چه سودی داشته جز جنگ پشت جنگ؟ ویرانی پشت ویرانی؟‌مردها هرگز به روحی زیبا ندمیدند...فقط ویران کردند و جان ستاندند. همه ما این‌جا وسط سلولی در گوانتاناما نشستیم و درباره ازدواج حرف می‌زنیم و رویا می‌بافیم و نمی‌توانیم همچین چیزی را تجربه کنیم، چرا؟ بابت کثافت و مصیبتی که مردان مسبب آن بودند و به‌بار آوردند. اصلا چرا راه دور برویم؟ همه ما این‌جا می‌دانیم و می‌بینیم که وقتی مسئول زندان‌بان‌ها یک فرمانده زن است، زندگی همه ما آرام‌تر است.

یکی از زندانی‌ها خندید و گفت:«منصور نسبت به زن‌ها تبعیض مثبت دارد.» ...در «کلاس آموزشی ازدواج» یاد گرفتند که دوست بدارند، مهر بورزند و دوست‌داشتنی باشند. وانمود می‌کردند که عروسی یکی از زندانی‌ها است و به شیوه سنتی یمن مراسم عروسی برگزار می‌کردد. می‌زدند و می‌رقصیدند.
منصور هیچ‌وقت عشق را تجربه نکرده، اما شیرینی‌اش را می‌تواند بچشد و بفهمد. درست مثل کلاس آشپزی که تصور جلزوولز پیاز در روغن داغ، او را گرسنه‌تر می‌کرد...تصور شیرینی عشق هم او را گرسنه‌تر می‌کرد. می‌توانست دیگر به این دورهمی «کلاس عشق و ازدواج» نرود، اما تنها چیزی که از زندگی بدون عشق سخت‌تر است، زندگی بدون درد است...دردی که یادت می‌آورد «تو زنده‌ای» و هنوز می‌توانی احساس کنی. درد که گاه انگار خود عشق است...

ادامه مطلب: https://bit.ly/2Lsb8X3
@FarnazSeifi


​​چاره یک زن مکزیکی برای حمل و نقل ایمن

چیاپاس، ایالتی در جنوب مکزیک با بیش از ۵ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر جمعیت و ۵۶۸ کیلومتر خط راه‌آهن است. اما نه قطارهای بین‌شهری از تمام شهرها و روستاهای ایالت می‌گذرد، نه همه از پس نرخ بلیت‌ قطار برمی‌آیند و نه قطارها در همه ساعات شبانه‌روز حرکت می‌کنند.

خیابان‌های ایالت چیاپاس و به‌ویژه مرکز ایالت، شبیه تهران خودمان است. ترافیک بیداد می‌کند، ماشین‌ها مدام بوق می‌زنند و از هم سبقت می‌گیرند و از خط بیرون می‌زنند و خلاف می‌کنند. درست مثل تهران، در کنار تاکسی‌های خطی رسمی، کلی ماشین مسافرکش هم هست که جمعیت را جابجا می‌کند و نرخی مشابه تاکسی‌های رسمی دارند. باز هم شبیه تهران، اصلا کم نیستند زنانی که سوار این ماشین‌های مسافرکش شدند و راننده مزاحم آن‌ها شده و گاه کار حتا به تجاوز هم رسیده است یا این‌که با زور و خشونت پول بیشتری از آن‌ها گرفته است. برخلاف تهران، در این ایالات خبری از «اسنپ» و غیره نیست.

در چیاپاس هم زنان مدام بهم توصیه می‌کنند که «سوار هر ماشین مسافرکشی نشو» و هیچ‌کس هم واقعا نمی‌دانند چطور می‌شود به این ماشینی که جلو پایش می‌ایستد اعتماد کرد یا نه. خیلی از شهروندان پیر ایالت هم از تاکسی‌سواری می‌ترسند، بس‌که اغلب راننده‌های تاکسی تند می‌رانند و خلاف می‌کنند. نظرسنجی سازمان ملی آمار مکزیک در سال ۲۰۱۸ نشان داد که بیش از ۶۸ درصد ساکنان چیاپاس سیستم حمل‌ونقل را «ناامن و خطرناک» توصیف می‌کنند.

پاتریشیا تورس ماتوس، زنی است شصت و چندساله از اهالی چیاپاس. زنی که خسته از ناکارآمدی سیستم حمل‌ونقل در ایالت و رانندگی ناامن تاکسی‌ها و مسافرکش‌ها و هراس همه زنان که هر بار باید نگران باشند که نکند این مسافرکش یک آزارگر یا دزد باشد، فکر چاره کرد. سراغ ۳ زن دیگر از دوستانش رفت که مثل خود او هرکدام گواهینامه داشتند و دست به فرمان‌شان هم خوب بود.

چهار زن هرچه پس‌انداز داشتند و هرچیز قیمتی که در گنجه داشتند، فروختند و ۴ خودرو شخصی خریدند. با همکاری هم کسب‌وکاری را راه انداختند مشابه تاکسی‌رانی. این ۴ زن به باقی زنان و افراد کهن‌سال با همان نرخ تاکسی و ماشین سواری، خدمات حمل‌ونقل ارائه خواهند کرد. با این تفاوت که تضمین می‌کنند که بااحتیاط و رعایت قوانین رانندگی کنند و مسافران هم خیال‌شان تخت خواهد بود که نه آزار و اذیتی درکار خواهد بود، نه دزدی، نه کلاه‌برداری و بددهنی.

کسب وکار کوچک آن‌ها تبلیغ علنی و رسمی نمی‌کند. اول از رانندگی برای دوست و آشنا و فامیل و همسایه شروع کردند. بعد هم شیوه را این‌جوری تعریف کردند که هرکس که زنگ می‌زند تا سفارش راننده دهد، باید بگوید که معرف او چه کسی است؟ این‌طور فضا را برای خودشان هم ایمن نگه داشتند تا گرفتار مسافر ناجور نشوند.

تاکسی سرویس غیررسمی و کوچک آن‌ها به‌سرعت محبوب شد. حالا به‌ویژه افراد کهن‌سالی در روستاهای دورافتاده ایالت هستند که می‌گویند اصلا دیگر حاضر نیستند با هیچ تاکسی و مسافرکشی سفر کنند و فقط به رانندگی امن این زنان اطمینان دارند و بس.

پاتریشیا می‌گوید در چیاپاس همه دست‌کم یک نفر را در دورونزدیک خود می‌شناسند که وقتی مسافر تاکسی یا مسافرکش‌ها بوده، آزار و اذیت دیده، پولش را دزدیدند یا تهدید شده است. حالا اما هر روز زنان و کهن‌سالان بیشتری مشتری آن‌ها می‌شوند. آن‌قدر که آن‌ها به‌دنبال استخدام زنان دیگری هستند. پاتریشیا می‌گوید:« اما این زنان راننده را با وسواس و تحقیق کامل انتخاب خواهیم کرد. اعتبار و سرمایه ما، رانندگی ایمن است و شخصیت قابل‌اعتمادمان. حاضر نیستیم زنانی را استخدام کنیم که راننده‌هایی بی‌احتیاط‌اند یا به آن‌ها اعتماد نداریم.»
@FarnazSeifi


قصه مقاومت زنان بُدرُس علیه دیوارکشی اسرائیل

بُدرُس روستایی است کوچک واقع در شمال غربی رام‌الله در فلسطین. روستایی که کمتر از ۱۵۰۰ نفر جمعیت دارد و در تمام سال‌های نظامی‌گری و اشغال و خشونت اسرائیل، آسیب دیده و کشته و زخمی داده است.

روزی اهالی روستا هراسان با صدای بولدزرهای ارتش اسرائیل بیدار شدند. بولدزرها ناگهان وارد روستا شده بودند تا ده‌ها کیلومتر از اراضی فلسطینی‌ها و درخت‌های زیتون آن‌ها را ویران کنند و راه برای ساختن ادامه «دیوار امنیتی» اسرائیل باز کنند.

اهالی بدرس هراسان به خیابان‌ها ریختند. فرمانده بولدزرها همان جواب نخ‌نما و کلیشه و از سر بازکن همیشه را به اهالی معترض داد:«می‌توانید به دادگاه بروید و شکایت کنید.» فلسطینی‌ها اما خوب می‌دانند که دست‌کم و در خوشبینانه‌ترین وضع، دو هفته طول می‌کشد تا دادگاه پرونده را بررسی و حکم دهد. در این دو هفته آن‌ها تمام اراضی، درختان زیتون، مدرسه، خانه‌ها و مغازه‌های خود را از دست دادند. عاید مُرار، مرد میان‌سالی است از اهالی بدرُس که در تشکیلات خودگردان فلسطین، شغلی اداری داشت و به همین دلیل خوب می‌دانست که تماس فوری با مسئولان تشکیلات خودگردان هم چاره نیست. تا آن‌ها هم بجنبند و بخواهند کاری کنند، چند روز گذشته و اهالی همه‌چیز خود را از دست دادند.

عاید درهای خانه‌های اهالی را کوبید و همه را خبر کرد. همه ناگهان و در تصمیمی جمعی به این نتیجه رسیدند که راهی نیست جز این‌که با بدن‌های غیرمسلح و دستان خود، مانع از پیشروی بولدزرها شوند. بعضی‌ها درختان زیتون را بغل کردند، عده‌ای روی بولدزرها پریده و به جروبحث با اسرائیلی‌ها مشغول شدند. عده‌ای جلوی در خانه‌هایشان ایستادند تا بولدزرها نتوانند تکان بخورند.

ناگهان دختر نوجوان ۱۵ ساله‌ای جلوی بولدزرها پرید و سینه سپر کرد و ایستاد. فریاد زد که بولدزرها باید از رو جنازه او رد شوند تا بتوانند خانه‌های آن‌ها را ویران کنند. اسم دختر، التزام بود و پدرش کسی نبود جز عاید مرّار.
ادامه مطلب: https://bit.ly/2NAoNrx
@FarnazSeifi


پوشش اخبار مرتبط با آزار جنسی

هرازچندگاهی حادثه‌ی تجاوز یا آزارجنسی در گوشه‌وکناری از کشور سرخط خبرها می‌شود. از ماجرای تلخ تجاوز به گروهی از دختران ایران‌شهر در سیستان‌وبلوچستان تا حادثه‌ی تجاوز به گروهی از پسران دانش‌آموز دبیرستانی در غرب تهران که در هفته‌های اخیر سرخط خبرها بود و احساسات عمومی را برانگیخت. چند روزی رسانه‌های فارسی‌زبان از داخل و خارج گرفته با هر باور و منش سیاسی، خبر را پوشش می‌دهند؛ از روایت آن‌چه گذشت تا موضع‌گیری مقامات و مصاحبه با فرد یا افرادی که آزار دیدند.

در مواردی که خبر آزار جنسی تیتر است، رسانه‌ها از هر طیف و گرایشی، بارها و در اشکال مختلف اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری درباره‌ی چگونگی پوشش این گونه اخبار را نقض می‌کنند. از انتشار نام افرادی که مورد آزار قرار گرفته‌اند تا چاپ تصاویر نوجوان آزاردیده، از دوغ و دوشابی که درهم و برهم به خورد مخاطب می‌دهند تا کمبود جدی راستی‌آزمایی و تحقیق و تفحص. ظاهراً هنوز هیچ آموزش حرفه‌ای و منابع درستی برای نحوه‌ی پوشش اخبار مربوط به آزارجنسی در دسترس روزنامه‌نگاران در ایران نیست. شاید هم هنوز پوشش درست و انسانی این اخبار دغدغه‌ی برخی تحریریه‌ها و سردبیران در ایران نباشد.

برعکس اما در روزنامه‌نگاری انگلیسی‌زبان و فضای دانشگاهی ژورنالیسم، سال‌های زیادی‌ است که با جزئیات و دقتِ بسیار درباره‌ی نحوه‌ی پوشش اخبار مرتبط با آزار جنسی بحث و تعامل در میان است و جزوه‌ها و کتاب‌های بسیاری منتشر شده است.

زمانی که دانشجوی فوق‌لیسانس مطالعات رسانه در هلند بودم، دو ترم مفصل درباره‌ی نحوه‌ی پوشش خبرهای آزارجنسی ‌خواندیم و از تجربیات کهنه‌کارهای این حوزه بهره بردیم. یادم مانده که در یکی از اولین درس‌ها وقتی فهمیدم که در مصاحبه با فرد آزاردیده، کمتر از هر وقت باید زبان باز کنی و بپرسی و بیشتر از همیشه باید سکوت کنی و گوش شنوا باشی چقدر جا خوردم. آموختم که باید بسیاری از سؤال‌ها و راستی‌آزمایی‌هایم را قبل و بعد از مصاحبه و از منابع دیگر جستجو کنم، نه این‌که مستقیم سؤال‌های جزئی‌ام را به سوی آزاردیده پرتاب کنم.

یا آموختم چقدر مهم است از کلمه‌ی «قربانی» پرهیز کنم و به جای آن از واژه‌هایی مثل «فرد آزاردیده» یا «نجات‌یافته» استفاده کنم. چرا که در استفاده از واژه‌ی «قربانی»، روزنامه‌نگار است که تصمیمی گرفته و برچسبی زده که دیگر زبان یک روایت‌گرِ بی‌طرف نیست.

اینجا می‌خواهم بعضی از مهم‌ترین اصولی را که در پوشش و بازنشر اخبار آزار جنسی آموخته‌ام با شما مرور کنم:‌

ادامه مطلب (https://bit.ly/2LmMh5X)
@FarnazSeifi


​​​​زنان کارگر برزیلی با اپلیکیشن حقوق خود را می‌آموزند

کروزا ماریا اولیویرا ۱۰ ساله بود که پدرش را از دست داد و مثل بسیاری از دختران سیاه‌پوست در برزیل که خانواده‌ای فقیر دارند، چاره‌ای نداشت جز این‌که به‌عنوان کارگر خانگی از همان سن کم مشغول کار شود. در همان ده سالگی در خانه‌ای که استخدام شد، هم‌زمان مسئولیت آشپزی، تمیز کردن خانه و نگهداری از بچه‌های خانواده بر دوش او بود. دو سال بعد، مادرش را هم از دست داد و رویای این‌که بتواند روزی دوباره به مدرسه برگردد، دود شد و دور.

کروزا ماریا که حالا ۶۱ ساله است و هنوز هم خانه‌های افراد ثروتمند را می‌سابد و تمیز می‌کند، می‌گوید:« در این پنجاه و یک‌سال هر درد و ظلمی را که بتوانید تصور کنید، به سرم آمده است. از کتک خوردن گرفته تا آزار جنسی. از حمل چیزهایی که برای تن نحیف دختربچه‌ای ده ساله به غایت سنگین بود تا فحش شنیدن و تحقیر.»

ماریا اولیویرا روزی در میان‌سالی به این نتیجه رسید که کسی به داد زنان کارگر خانگی در برزیل نخواهد رسید مگر خودشان. دست را به روی زانو گذاشت، بلند شد و تصمیم گرفت که «دیگر بس است.»

«سازمان جهانی کار» می‌گوید نزدیک به ۷ میلیون زن برزیلی، کارگر خانگی‌اند. اکثر این زنان سیاه‌پوست‌اند و همچون ماریا، سواد حداقلی دارند یا کاملا بی‌سوادند. سالیان سال است که این فرهنگ رایج طبقه مرفه یا متوسط برزیل است که یک کارگر خانگی داشته باشند که هم‌زمان آشپز و پرستار بچه‌ها هم هست.

ماریا کمی بیش از ده سال پیش تصمیم گرفت که دانش خود درباره حقوق کارگر را بالا ببرد. راهی اتحادیه‌های کارگری شد، جزوه‌ها را گرفت و با همان سواد اندکش خواند، هرجا را نمی‌فهمید برمی‌گشت و از کارکنان اتحادیه‌های کارگری می‌پرسید. در کلاس‌های آموزشی اتحادیه‌های کارگری شرکت کرد و آموخته‌های خود را بیشتر کرد. کم‌کم فعالیت‌ خود در اتحادیه را بیشتر کرد و درنهایت در انتخابات به سمت ریاست اتحادیه کارگران خانگی انتخاب شد.

ماریا اما خوب می‌دانست که اکثر زنان کارگر مثل خود او وقت و نه انرژی و جان کافی ندارند تا بتواند مسافت تا دفتر اتحادیه را طی کنند، در کلاس‌ها بنشینند و تمرکز کنند یا جزوه‌های اغلب طولانی را بخوانند. با خودش فکر کرد«اما همه زنان کارگر یک تلفن همراه هوشمند دارند.»

ماریا سراغ چند جوان وارد به فن‌آوری و اینترنت رفت، آن‌ها را راضی کرد تا داوطلبانه به او کمک کنند و یک اپلیکیشن ویژه برای زنان کارگر خانگی راه بیندازند. اپلیکیشنی که نام آن را به یاد اولین زن کارگر در برزیل که جان کند تا اتحادیه راه بیندازد، Laudelina de Campos Melo گذاشتند.

این اپلیکیشن تمام حق و حقوق کارگر را به زبان ساده و گاه با تصویر به زنان کارگر یاد می‌دهد. یک دستگاه محاسبه‌گر دارد تا با توجه به حداقل دستمزد و میزان ساعت، کارگران بتوانند دستمزد خود را به آسانی محاسبه کنند و بدانند آیا کارفرما به قانون حداقل دستمزد پایبند است یا نه. اپلیکیشن همچنین به کارگران این امکان را می‌دهد که به‌آسانی نزدیک‌ترین دفتر محلی اتحادیه به محل زندگی خود را پیدا کنند تا در صورت لزوم به سراغ آن‌ها روند. خیلی از زنان کارگر خانگی تا قبل این نمی‌دانستند که اتحادیه آن‌ها دفاتر کوچک محلی هم دارد و لازم نیست برای هر کاری ساعت‌ها وقت بگذارند و سراغ دفتر مرکزی روند.

اتحادیه زنان کارگر برزیل حالا در دفترهای کوچک‌ و محلی خود کلاس‌های آموزشی راه انداخته تا نحوه استفاده از اپلیکیشن را به زنان کارگر مسن‌تر آموزش دهد که گاه چندان از قابلیت‌های گوشی‌های همراه سر درنمی‌آورند. ماریا می‌گوید بعضی زنان مسن‌تر حتا نمی‌دانند که اتحادیه دارند. اما حالا بعد این اپلیکیشن، دوستان و همکاران‌شان به آن‌ها خبر می‌دهند که چنین چیزی وجود دارد و نزدیک‌ترین دفتر محلی اتحادیه کجاست تا بتوانند برای اولین‌بار با حق‌وحقوق خود بیشتر و دقیق آشنا شوند.

ماریا می‌گوید در برزیل همیشه احقاق حقوق کارگر، سخت و پیچیده بوده است. برزیل اصلا تا سال ۱۹۷۲ هنوز هیچ قانون کار و کارگر درستی نداشت و تصویب نکرده بود. سال‌ها نیز طول کشید تا بالاخره کار کودک در خانه‌ها ممنوع شود. اما او خوشبین است و امیدوار که این اپلیکیشن بیشتر از هرچیز به زنان کارگر این امکان را بدهد که اول با حقوق خود آشنا شوند، بعد اتحادیه محلی خود را بشناسند، در قدم بعدی با زنان کارگر دیگر در تماس باشند و به‌وقت لزوم متحد و همراه باشند و مطالبه‌گری کنند.
@FarnazSeifi


​​با «تاکو فروش‌ها» به جنگ «زن‌کشی» می‌روند

سال جاری میلادی که تازه به نیمه رسیده، باز هم سالی مرگ‌بار برای زنان مکزیک است. مکزیک باز هم با موجی از «زن‌کشی» مواجه بود. آمار رسمی دولت مکزیک نشان می‌دهد که در سال ۲۰۱۸ تاکنون دست‌کم ۳۲۸ زن در کشور تنها به دلیل جنسیت خود به قتل رسیدند.

قوانین بین‌المللی «زن‌کشی» را جرمی اعلام می‌کند که زن یا دختری تنها به دلیل زن بودن و جنسیت خود به قتل می‌رسد. قاتل در بیشتر موارد یا شریک زندگی زن است یا دوست‌پسر او، یا این پدر و برادرند که زن را به قتل می‌رسانند. در موارد دیگر، باندهای قاچاق انسان و مواد مخدر عامل قتل زنان و دختران‌اند.

مکزیک سال‌هاست که در فهرست کشورهایی جا گرفته که با افزایش «زن‌کشی» مواجه است. دولت مکزیک هم همچون دیگر کشورهایی که با آمار چشمگیر «زن‌کشی» مواجه‌اند، تا سال‌ها حاضر نبود قبول کند که این جرایم زن‌کشی است و زنان به دلیل زن بودن، قربانی این خشونت می‌شوند. آن‌ها این قتل‌ها را صرفا قتل دسته‌بندی می‌کردند. کنشگران مدنی می‌گویند همین‌حالا هم بسیاری از موارد زن‌کشی تنها «قتل» تلقی می‌شود و در فهرست جرایم زن‌کشی قرار نمی‌گیرد و آمار واقعی زن‌کشی را بسیار بالاتر تخمین می‌زنند.

فعالیت و قدرت بسیار باندهای قاچاق مواد مخدر و قاچاق انسان در این کشور، یکی از عوامل اصلی است که زن‌کشی را در این کشور رواج داده است. فعالان حقوق زنان در این کشور می‌گویند عامل ریشه‌دار اصلی «امتیاز مرد بودن» در مکزیک است و مردسالاری که کماکان با قدرت تمام در هر گوشه و کنار ریشه دوانده است.

سال‌هاست که فعالان حقوق زن و فعالان حقوق بشر در مکزیک در تلاش‌اند که زن‌کشی در کشور را کاهش دهند و برای زنان در معرض قربانی شدن، شرایط و ملزومات کمک‌رسانی را فراهم کنند.

در یکی از اقدامات خلاق این چنین، فعالان حقوق زنان سراغ دکه‌های فروش تاکو در شهرهایی رفتند که آمار خشونت علیه زنان و زن‌کشی بسیار بالا است. «تاکو»، غذای سنتی مکزیک و قوت غالب روزمره‌ اغلب مردم است.غذایی تشکیل‌شده از نانی که از آرد ذرت یا گندم پخته می‌شود و به آن «تورتیا» می‌گویند، محتویات میان نان معمولا ترکیب لوبیا پخته‌شده، سس سالسا تند، آواکادو، سبزیجات خردشده معطر و گوشت و مرغ است. تاکو، غذایی است ارزان که همه اقشار مردم با هر درآمد مشتری دکه‌های کوچک فروش تاکو هستند.

در شهر پوئبلاسیتی در مکزیک که آمار خشونت علیه زنان سربه‌فلک می‌زند، کنشگران مدنی با کمک و حمایت دولت به سراغ دست‌کم ۱۷۰ دکه فروش تاکو رفتند و همکاری آن‌ها را جلب کردند.

وقتی زنی به دکه فروش تاکو می‌رود و سفارش چند تاکو می‌دهد، فروشنده تاکوها را در کاغذی می‌پیچد که حاوی اطلاعاتی است برای «روز مبادا». روی کاغذها نشانی و شماره تماس تمام انجمن‌های غیردولتی مبارزه با زن‌کشی و مبارزه با خشونت علیه زنان در منطقه فهرست شده است، به زبان ساده و همه‌فهم توضیحاتی نوشته شده که اصلا «زن‌کشی» و خشونت علیه زنان چیست و به زنان دل‌گرمی داده شده که مشخصات و گفته‌های آن‌ها هرگز علنی نخواهد شد و این انجمن‌ها، به دنبال تامین امنیت آن‌ها هستند.

کنشگران مدنی می‌گویند بسیاری از تاکوفروش‌ها درجا از این طرح استقبال کردند و مشتاق‌اند که با همین حرکت ساده پیچیدن تاکو در برگه‌های حاوی اطلاعات ضروری، به کاهش خشونت علیه زنان کمک کرده باشند. کنشگران مدنی، فمینیست‌ها و مقامات دولتی مکزیک هم به‌این باور رسیدند که راه موثرتر برای مقابله با خشونت علیه زنان، کمک گرفتن از اهالی اجتماع محلی است و تلاش‌هایی که کمتر سروصدای تبلیغاتی دارد، کمتر در چشم و عیان است، اما باعث جلب اعتماد بیشتر زنان می‌شود.


به‌رغم همه تلخی‌ها زنان سوری دست از تلاش برنمی‌دارند

ماه مه گذشته، وب‌سایت خبری «سمارت» که یکی از رسانه‌های اپوزیسیون سوریه است، ویدئویی را منتشر کرد که گروهی علیه فساد اداری و آموزشی مسئولان دانشگاه ادلب تجمع کرده و شعار می‌دادند. دانشگاه ادلب درحال‌حاضر زیر نظر گروه افراطی «هیئت تحریر شام» اداره می‌شود؛ گروهی که کنترل بخش عمده استان ادلب را در دست دارند.

نام یکی از معترضان فاطمه ادریس بود، زنی که خانه و کاشانه‌اش در حمص ویران شد و به ادلب گریخت، مادر بچه کوچکی است و حالا در دانشگاه ادلب دانشجو است. زن رو به دوربین کوچک موبایل بی‌هراس و به صدای بلند اعتراض می‌کند و خواهان برخورد با مسئولان دانشگاه است که به گفته او «غرق در فساد مالی و اداری‌اند.»

چند روز بعد نیروهای امنیتی هیئت تحریر شام، این زن جوان را بازداشت می‌کنند. این‌بار خون زنان جوان دانشجو در دانشگاه ادلب به جوش می‌آید. به محوطه اصلی دانشگاه می‌آیند و در اعتراض به بازداشت فاطمه، دست به تحصن می‌زنند و شعار سر می‌دهند. اعتراض آن‌ها نتیجه‌بخش بود، ماموران دو هفته بعد فاطمه را آزاد کردند. تقریبا محال است که کسی در حکومت این گروه افراطی مسلمان، به زندان بیفتد و تنها ۲ هفته در بازداشت باقی بماند. کسی تردید نداشت که آزادی او نتیجه اعتراض مستمر و پرشور دیگر زنان دانشجو بود.

اخبار سوریه سراسر تلخی است و وحشت، در هفتمین سال جنگ داخلی ویران‌گر و خانمان‌سوز سوریه، هیچ امیدی به صلح و پایان جنگ نیست و هیچ تلاش مستمر و پیگیری برای مذاکرات صلح در کار نیست. هنوز شب‌وروز مردم سوریه بوی گلوله و خون و بمب می‌دهد و آوارگی و بی‌خانمانی و گرسنگی، واقعیت تلخ روزمره اکثر شهروندان سوری است. اما همه مردم سوریه و به‌ویژه زنان این کشور، تسلیم مطلق این وحشت منحوس نشدند و دست از تلاش برای بهبود اوضاع اجتماع کوچک پیرامون خود برنداشتند.
ادامه مطلب (https://bit.ly/2LcdS6H)
@FarnazSeifi


وقتی کارد به استخوان زنان آرژانتین رسیدیک زن کمتر هم نه

یک بعدازظهر بارانی در زمستان ۲۰۱۵، آن‌ها که از بلوار "Avenida de Mayo" در بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین رد می‌شدند مبهوت ماندند. صدها هزار زن با چترهایی که بالای سر گرفته بودند تا از شرشر باران در امان بمانند، شانه به شانه یکدیگر ایستاده بودند. زن‌ها پلاکاردهای بزرگی را با کمک یکدیگر، در دست گرفته بودند. روی بسیاری از پلاکاردها نام مشخصی به چشم می‌خورد، نامی که خبر از تولد یک جنبش پیشرو تازه در فعالیت‌های فمینیستی زنان آرژانتین می‌داد: "Ni Una Menos"، «یک زن کمتر هم نه!»

این شعار که شعار اصلی گروه‌های مختلف زنان آرژانتین شد و توانست ده‌ها سازمان غیردولتی و مردم‌نهاد با اعتقادها و اولویت‌های متفاوت‌ را زیر یک چتر جمع کند، از کجا سر بر آورد؟‌ چند ماه قبل از این تجمع اعتراضی، دختری ۱۴ساله به اسم چیارا به دست دوست‌پسرش به قتل رسید. از غم روزگار یکی هم همین که قتل چیارا، نه اولین مورد از این قتل‌هایی بود که مردان به دست شوهر و دوست‌پسر به قتل می‌رسند و نه آخری. آرژانتین هم مثل برخی دیگر از کشورهای آمریکای لاتین، با بالاترین آمارهای «زن‌کشی» مواجه است و در اکثر موارد قاتل، شوهر یا دوست‌پسر و شریک زندگی زن است. اما شاید جوانی و کم‌سالی قربانی این قتل بود که دیگر کاسه صبر زنان آرژانتین را لبریز کرد.

شعار "Ni Una Menos" اول یک هشتگ توئیتری بود. هشتگی که از دل یک کارتون تلویزیونی معروف در آرژانتین درآمد. در این کارتون، دختربچه‌ای با حالت تهاجمی، مشت‌ها را گره کرده و بالا برده و دندان‌هایش را از خشم به‌هم می‌ساید و می‌گوید "Ni Una Menos"... تصویری که مناسب احوال زنان آرژانتین بود که دیگر از شدت خشونت علیه زنان، جان به لب شده بودند.

اولین گروه زنانی که سراغ این تصویر کارتونی و هشتگ رفتند، زنان جوان و نسل تازه‌نفس کنشگران آرژانتینی بودند. نسلی که با فن‌آوری انس و الفت بیشتری داشتند و با هوشیاری فهمیده بودند که سمبل و شعار اصلی مبارزه آن‌ها علیه خشونت، باید چیزی باشد از دل فرهنگ عامه و محبوب مردم. تصویری که اقشار مختلف جامعه می‌شناسند و «وارداتی» و کپی‌برداری از رو تصاویر کشورهای دیگر نیست، شعاری که قبلا به گوش آن‌ها خورده است.

خواسته این جنبش وسیع چه بود؟‌ کنشگران با حواس‌جمعی از ابتدا فهمیدند اگر می‌خواهند گروه‌های مختلف مردمی و سازمان‌های غیردولتی بسیاری را ترغیب و جذب کنند، شعار باید یک خواسته وسیع باشد و نه یک خواسته کاملا مشخص که ممکن است با اولویت‌ها و منافع برخی گروه‌ها سازگار نباشد. آن‌ها خواستار تصویب قوانین جدی‌تر ومبارزه پیگیر نهادهای دولتی با «خشونت علیه زنان» بودند.
مساله «خشونت علیه زنان»، موضوع وسیعی بود که یک سرش قتل زنان به دست شوهر و دوست‌پسر را دربر می‌گرفت و از این سو تا مساله حق سقط جنین می‌رسید. بنابراین می‌شد هم همدلی اقشار مختلف مردمی را برانگیخت و هم سازمان‌های غیردولتی، انجمن‌های خیریه زنان و کنشگران بسیاری با اولویت‌های متفاوت را زیر یک چتر آورد که در نهایت هدف همه مقابله با «خشونت علیه زنان» بود. این باور و رویه، اتفاقا برخلاف تفکررایج در میان بسیاری کنشگران است که معتقدند خواسته را باید «کاملا مشخص و کوچک» تعیین کرد و در این مسیر حرکت کرد.

تجمع آن عصر بارانی در زمستان ۲۰۱۵، اولین تجمع چندصدهزارنفری و بزرگ زنان و مردانی بود که خواستار پایان بخشیدن به خشونت علیه زنان بودند. اولین موفقیت بزرگ و چشمگیر این جنبش وسیع و رنگارنگ، در روز ۱۴ ژوئن ۲۰۱۸ رقم خورد. در این روز مجلس نمایندگان آرژانتین در کمال ناباوری ناظران، قانون حق به رسمیت شناختن سقط جنین تا ۱۴ هفتگی جنین را تصویب کرد.

آرژانتین یکی از کشورهایی است که کلیسای کاتولیک کماکان با نفوذ و قدرت تمام پابرجاست، کشوری که پاپ فعلی(پاپ فرانسیس) نیز زاده‌ی آن‌جاست. کلیسای کاتولیک با نفوذ چشمگیری که دارد، دهه‌ها است که مانع از آن شده که حق سقط جنین زنان به رسمیت شناخته شود و قانون فعلی سقط جنین در آرژانتین، یکی از سخت‌گیرانه‌ترین و واپس‌گرایانه‌ترین قوانین است که گاه حتا در مواردی هم که ادامه بارداری با خطر احتمالی برای مادر همراه است، اجازه سقط جنین را صادر نمی‌کند. از آن بدتر آن‌که گاه اجازه سقط جنین صادر می‌شود، اما هیچ پزشکی به‌دلیل باورهای عمیق مذهبی خود حاضر به انجام سقط جنین نمی‌شود.(این وضعیت به‌ویژه در شهرهای کوچک و روستاهای آرژانتین رایج است.)
ادامه مطلب (https://bit.ly/2z9jeOv)
@FarnazSeifi


اسمش عایشه است، کابوس «بوکوحرام»

مردم به او لقب «ملکه شکارچی» دادند. تا قبل از این‌که گروه تروریستی «بوکوحرام» کابوس روز و شب نیجریه شود، عایشه در خانه کوچک و محقر روستایی خود پشت چرخ خیاطی می‌نشست، متر را دور گردن می‌انداخت، پارچه‌ها را می‌برید و برش می‌زد و می‌دوخت و خیاط روستای خود و روستاهای اطراف بود.

اما پای «بوکو حرام» به منطقه آن‌ها هم رسید و وحشت و ترور شروع شد. «بوکو حرام» این‌جا هم در حمله‌های وحشیانه خود دختران و زنان را ربود و با خود به پناهگاه‌هایشان در اعماق جنگل‌ها برد. این‌جا هم دولت و ارتش نیجریه، کارایی چندانی نداشت. با هزار بهانه از کمبود منابع و نیرو گرفته تا ناآشنایی به موقعیت جغرافیایی منطقه، نیروهای ارتش بیشتر از آن‌که موفقیتی به دست بیاورند، از شبه‌نظامیان خبره «بوکو حرام» شکست می‌خوردند.

عایشه تمام سال‌های کودکی‌اش را در کنار پدر در دل این جنگل‌ها و کوه‌ها گذرانده بود. پدرش شکارچی ماهری بود و به دخترش هم فوت‌وفن شکار را یاد داده بود. عایشه تیزبین و دقیق بود و زیروبم شکار را به خوبی یاد گرفته بود.

عایشه روزی از پشت چرخ‌خیاطی‌اش بلند شد، متر را کنار گذاشت، سراغ تیروکمان‌ و تفنگ شکاری قدیمی پدر رفت، به سراغ گروه‌ مردمی تازه‌ای که برای شناسایی و بازداشت عوامل «بوکو حرام» شکل گرفته بود رفت و گفت که می‌خواهد در کنار آن خیل مردان، به دل کوه و جنگل بزند و عوامل بوکوحرام را شناسایی و بازداشت کند یا به هلاکت برساند. مردان ابتدا جا خوردند و مردد بودند که «زن را چه به این کار». عایشه اما فوری دست به کمان و تفنگ شد و گوشه‌ای از مهارت‌ خود را نشان داد، همان اندک کافی بود که همه بفهمند با یک شکارچی و تیرانداز ماهر روبرویند.

حضور عایشه در نیروی مردمی که برای بازداشت ومقابله با عوامل «بوکو حرام» شکل گرفت، ناگهان تابوی «زن را چه به این کارها» شکست. عده دیگری از زنان جوان هم سراغ عایشه آمدند، خواستند تا به آن‌ها هم فوت‌وفن تیراندازی و شکار را آموزش دهد تا بتوانند قدمی بردارند و زنان و دختران را از دست بوکوحرام نجات دهند.

فقط چندماه بعد دیگر این تصویر آشنا و مانوس بود: عایشه با لباس نظامی جلوی همه می‌رفت و دستور می‌داد و راهنمایی می‌کرد و گروهی از مردان و زنان تفنگ به دوش از پشت سر او می‌آمدند. (https://bit.ly/2lSWPeZ)

آوازه مهارت او خیلی زود به گوش نیروهای «بوکو حرام» هم رسید. بسیاری از شبه‌نظامیان این گروه که بازداشت می‌شوند، وقتی می‌فهمند این زنی که آن‌ها را اسیر کرد عایشه است، لرزه می‌گیرند. عایشه همیشه در جواب خبرنگاران که از او می‌پرسند آیا از بوکوحرام نمی‌ترسد، یک پاسخ کوتاه دارد:«بوکو حرام من را می‌شناسد و آن‌هایند که از من می‌ترسند.»

ازدواج اول عایشه، ازدواج موفقی نبود. اما شوهر دومش را بسیار دوست دارد. مردی که برخلاف همه کلیشه‌های رایج این منطقه، حامی زنش است و از فعالیت مردمی او برای مبارزه با تروریست‌های «بوکو حرام» حمایت می‌کند. مرد می‌گوید:«موفقیت او، موفقیت من است و اسباب غرور و افتخار.»

عایشه در سال ۲۰۱۷ برای اولین‌بار در سن ۳۹سالگی باردار شد. همه فکر می‌کردند «ملکه شکارچی» دیگر کنار می‌رود و دست از تلاش بی‌وقفه برای مبارزه با بوکو حرام برمی‌دارد. عایشه اما خیلی زود معلوم کرد که قصد دارد تا آخرین هفته‌های بارداری به تلاش ادامه بدهد و بعد از زایمان هم خیلی زود دوباره تفنگ را برداشت و به دل جنگل‌ها زد.

عایشه می‌گوید مهم‌ترین آرزویش این است که روزی به دست خود بولا یاگا، رهبر «بوکو حرام» را بازداشت کند و تحویل مقامات دهد. می‌گوید برای او تا روزی که یاگا هنوز بیرون زندان آزاد است، جنگ تمام و «بوکو حرام» ناکار نشده است.
@FarnazSeifi


قربانیان آزار خانگی به شماره‌های تماس اضطراری دولتی یا سازمان‌های مردمی برای کمک به قربانیان خشونت زنگ می‌زنند. به زن/مردی که آن‌سوی خط است، هراسان و معذب و گاه خجالت‌زده می‌گویند که ترموستات خانه بدون این‌که آن‌ها حتا نزدیک کنترل‌اش بروند ناگهان روشن یا خاموش می‌شود و دما بالا و پایین می‌رود، چراغ‌ خانه بی‌دلیل روشن و خاموش می‌شود، دستگاه پخش موسیقی ناگهان موزیک پخش می‌کند...اشیاء خانه انگار هرکدام جاندار شده و وجود مستقل آزارگر دارند..بعد معذب توضیح می‌دهند که «دیوانه نشدند و توهم نزدند» یا هراسان می‌پرسند«نکنه عقلم را از دست دادم و دیوانه شدم؟»...که قرن‌ها است که دم‌دستی‌ترین و آسان‌ترین انگ برای خفه کردن زنی که سکوتش را می‌شکند، همین انگ «دیوانه هیستریک» و «خل‌وضع» و «متوهم» است...

آن‌ها اما نه توهم زدند و نه عقل خود را از دست دادند. بررسی‌ها و داده‌های پژوهشگران و کارکنان خانه‌های امن زنان یا نهادهای کمک به قربانیان خشونت خانگی از یک واقعیت و «مد تازه» دردناک و هولناک پرده برمی‌دارد: آزارگر، حتا وقتی به حکم قانون خانه را ترک کرده است، با تکنولوژی اشیاء ساده خانه را به ابزار خشونت‌ورزی، کنترل و ترساندن قربانی خود تبدیل کرده است...
تکنولوژی هر روز پیشرفته‌تر از دیروز...حالا راحت وقتی در خانه نیستی با نصب دستگاهی می‌توانی خانه‌ات را مدام بپایی، بدون لمس چیزی موسیقی پخش کنی و چراغ‌ها را روشن و خاموش کنی، ابزارهای آشپزخانه را راه بندازی یا از کار بندازی، قفل در را با کد باز و بسته کنی و ... و آزارگرهای بسیاری فهمیدند که این چه راه ساده‌تر، بی‌دردسرتر و موذیانه‌تری برای آزار و اذیت و دیوانه کردن قربانی است. راهی که رد و نشان باقی نمی‌گذارد، فیلم و تصویر و جای کبودی از آزارت به‌جا نمی‌ماند، اکثر مردم هم حرف قربانی آزارت را باور نخواهند کرد و انگشت اتهام به سمت او نشانه خواهد رفت:«توهم زدی و دیوانه شدی.»...

«نیویورک تایمز» برای تهیه این گزارش ترسناک با ۳۰ تن از قربانیان این شیوه تازه آزارگری و چندین و چند متخصص و کارشناس و مسئولان سازمان‌های کمک به قربانیان خشونت خانگی گفتگو کرده است. (https://nyti.ms/2tovmWK) آن‌ها که در سازمان‌های خشونت خانگی کار می‌کنند، می‌گویند مدتی است که متوجه این شیوه تازه آزار و اذیت و کنترل شدند. تا مدتی درباره‌اش هیچ نمی‌گفتند، چرا که می‌ترسیدند «آموزش غیرمستقیم» به افراد آزارگر دیگر باشند و دیگرانی هم یاد بگیرند. اما حالا دیگر این رویه انقدر دارد تکرار می‌شود که دلیلی برای سکوت نیست. خیلی‌ها این رویه هولناک تازه را یاد گرفتند... رویه‌ای که چنان دارد رایج می‌شود که وکلا به‌دنبال این هستند که در احکامی که علیه آزارگر از دادگاه می‌گیرند، فقط به این بسنده نکنند که فرد حق نزدیک شدن تا شعاع چندکیلومتری قربانی را نداشته باشد. بلکه به جزئیات در حکم ذکر شود که متهم حق ندارد به تک‌تک ابزار و لوازم خانه دسترسی داشته باشد یا از راه دور آن‌ها را کنترل کند و هرگونه کنترل این ابزار، مصداق نقض حکم و بازداشت یا جریمه شود.

در اکثر خانه‌ها، اغلب یکی از زوجین است که «آدم فنی‌تر» خانه است و زیروبم ابزار و دستگاه‌های خانه را بلد است و کلیدواژه دم‌ودستگاه‌ها را تنظیم کرده و در دست دارد. همین مساله درظاهر ساده، تبدیل به ابزار کنترل و قدرت و سرکوب‌گری تازه شده است و یکی از راه‌های تازه «توان‌مندسازی» افراد برای مقابله با خشونت، باید همین باشد که دانش فنی افراد را کمی ارتقا داد و یادشان داد که ابزار و لوازم خانه و این همه کلیدواژه چطور کار می‌کند و می‌تواند چه کارایی دیگری هم داشته باشد.

بعد خواندن این گزارش ترسناک، یاد داستان کوتاه «کاغذ دیواری زرد» نوشته شارلوت پرکینز گیلمن افتادم. داستان کوتاهی که یک اثر کلاسیک فمینیستی محسوب می‌شود. داستان زنی که شوهر پزشک و «مهربان و متوجه» مثلا نگران اوست، او را به ییلاق برده و در اتاقی با کاغذ دیواری زرد «بستری»(بخوانید حبس) کرده تا زن «تمدد اعصاب» کند....زن که «اعصاب ضعیفی»دارد و «جسم و روان شکننده» و دچار «حمله‌های هیستریک» می‌شود....زنی که قربانی کنترل‌گری، اعمال قدرت، خشونت خانگی موذیانه مرد است....زنی که پشت این کاغذ دیواری زرد، درد و واقعیت زندگی‌اش را می‌بیند...از کاغذ دیواری زرد می‌ترسد...کاغذ دیواری زردی که انگار جان دارد و هزار پنجه و چنگ و رهایی فقط وقتی ممکن است که با ناخن‌ به جان کاغذ دیواری بیفتی و بدری...تمامش را بدری...و بعد ناباورانه رو به مرد که غش کرده بگویی:«بالاخره رها و خلاص شدم؟ به‌رغم حضور تو و جین...»
@FarnazSeifi

Показано 10 последних публикаций.

875

подписчиков
Статистика канала