#پارت3
- یه لیوان اب خنک بده من ملی، چقدر گرمه!
کلاهش را از سرش برمیدارد و روی میز سنگ کابینت می اندازد، کلافه برنج را توی قابلمه میریزم و کلاه را سمتش میگیرم:
- این جاش اینجا نیست ماهان، کثیفه، هر شب باید بگم؟
لیوان را از کابینت برمیدارم و سمتش میگیرم:
- آب توی یخچاله!
با ابروهای گره خورده بی حوصله لیوان را از دستم میکشد، برادر ۱۸ ساله ی من زیادی احساس بزرگی و مرد بودن میکند، و معمولا تمام مشکلات من از همین غرور کاذب و احساس های بیهوده نشات میگیرد!
- باز تو رفتی موهاتو این ریختی کردی؟ کی بهت گفته چتری بهت میاد؟
میخندم، من همیشه عادت داشتم این برادر تخس و غرغرو مدام به سر تاپایم گیر بدهد، معتقد بود بعد از بابا همه کاره ی من است!
- خوبه که!
سمت یخچال میرود، همان طور که پارچ را برمیدارد با بدخلقی میگوید:
- میگن دخترا دانشگاه میرن یاغی میشن، راست میگن، از همون روز پرو شدی و دور برت داشت و این کارای مسخره تو روز به روز بیشتر کردی!
حواسم به برنج هایی که توی آب جوش می پختن بود و نیشخندم عمیق تر میشد، خب اصولا پسرهای هم سن و سال ماهان پیش می امد راه به راه غیرتی شوند و حرفهای پدرشان توی مغزشان ملکه شود، من به بدبختی دانشگاه رفته بودم،کلی دعوا و کل کل و بحث را از سر گذراندم، گیرهای بیخود بابا و ماهان روح و روانم را بهم ریخت، هنوز هم مدام با حرفهایشان دیوانه ام میکنند،اما من دلخوش به کیانم، مردی که گیر دادن و غیرت خرج الکی را بلد نیست، مردی که محدودم نمیکند، دوستم دارد، حتی اگر موهایم زیادی از شالم بیرون بریزد،دوستم دارد، حتی اگر مانتوام زیادی تنگ یا کوتاه باشد، دوستم دارد حتی اگر رنگ رژ لبم چشمش را بزند!
ماهان و بابا صادق اما با این شرایط اصلا و ابدا دوستم ندارند!
- چی میگی واسه خودت ماهان؟ من حتی بچه بودم مامان موهامو چتری میزد، حسودیت میشه کچل؟
آخ، گفتم مامان، مامان اگر بود تحمل دو مرد راحتر بود،و خب تنهایی هایی من هم فقط با مونا و خاله ماهرخ پر نمیشد!
- یه لیوان اب خنک بده من ملی، چقدر گرمه!
کلاهش را از سرش برمیدارد و روی میز سنگ کابینت می اندازد، کلافه برنج را توی قابلمه میریزم و کلاه را سمتش میگیرم:
- این جاش اینجا نیست ماهان، کثیفه، هر شب باید بگم؟
لیوان را از کابینت برمیدارم و سمتش میگیرم:
- آب توی یخچاله!
با ابروهای گره خورده بی حوصله لیوان را از دستم میکشد، برادر ۱۸ ساله ی من زیادی احساس بزرگی و مرد بودن میکند، و معمولا تمام مشکلات من از همین غرور کاذب و احساس های بیهوده نشات میگیرد!
- باز تو رفتی موهاتو این ریختی کردی؟ کی بهت گفته چتری بهت میاد؟
میخندم، من همیشه عادت داشتم این برادر تخس و غرغرو مدام به سر تاپایم گیر بدهد، معتقد بود بعد از بابا همه کاره ی من است!
- خوبه که!
سمت یخچال میرود، همان طور که پارچ را برمیدارد با بدخلقی میگوید:
- میگن دخترا دانشگاه میرن یاغی میشن، راست میگن، از همون روز پرو شدی و دور برت داشت و این کارای مسخره تو روز به روز بیشتر کردی!
حواسم به برنج هایی که توی آب جوش می پختن بود و نیشخندم عمیق تر میشد، خب اصولا پسرهای هم سن و سال ماهان پیش می امد راه به راه غیرتی شوند و حرفهای پدرشان توی مغزشان ملکه شود، من به بدبختی دانشگاه رفته بودم،کلی دعوا و کل کل و بحث را از سر گذراندم، گیرهای بیخود بابا و ماهان روح و روانم را بهم ریخت، هنوز هم مدام با حرفهایشان دیوانه ام میکنند،اما من دلخوش به کیانم، مردی که گیر دادن و غیرت خرج الکی را بلد نیست، مردی که محدودم نمیکند، دوستم دارد، حتی اگر موهایم زیادی از شالم بیرون بریزد،دوستم دارد، حتی اگر مانتوام زیادی تنگ یا کوتاه باشد، دوستم دارد حتی اگر رنگ رژ لبم چشمش را بزند!
ماهان و بابا صادق اما با این شرایط اصلا و ابدا دوستم ندارند!
- چی میگی واسه خودت ماهان؟ من حتی بچه بودم مامان موهامو چتری میزد، حسودیت میشه کچل؟
آخ، گفتم مامان، مامان اگر بود تحمل دو مرد راحتر بود،و خب تنهایی هایی من هم فقط با مونا و خاله ماهرخ پر نمیشد!