Репост из: بنرای امروز
❌♨️سیلی که به صورتش خورد ،برق از سرش پراند ...♨️❌
صدای بم و هیستیریکش به گوشش رسید.
-اینجا اومدی چه غلطی بکنی ؟
اشک از صورتش چکید ،برای چندمین بار بود که دست رویش بلند می کرد .
واران یک قدم جلو آمد و هانا از ترس خواست عقب برود که دست واران پشت گردنش نشست و به سمت خود کشیدش
لب هایش به گوشش چسبید و گرمای تنش هزار برابر شد.
-اومده بودی ،بچه ی من رو نابود کنی ؟
نفس به نفسش ایستاد و چشمهایش طوفان به پا کرد.
-به چه جرأتی ؟
هانا لبش را گاز گرفت و بدون فکر کردن به عواقب حرفش لب زد :
-نمی خوامش ،تو مجبورم ...
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
❌🔞برادرم و دزدیده بودن!
و در ازای آزادیش من باید وارد شرکت وارسته ها میشدم و مدارک مهم واران آراسته رو براشون می دزدیم.
اما من اشتباه کردم! یه اشتباه خیلی بزرگ.
من عاشق شدم... عاشق واران آراسته...🔞❌
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
صدای بم و هیستیریکش به گوشش رسید.
-اینجا اومدی چه غلطی بکنی ؟
اشک از صورتش چکید ،برای چندمین بار بود که دست رویش بلند می کرد .
واران یک قدم جلو آمد و هانا از ترس خواست عقب برود که دست واران پشت گردنش نشست و به سمت خود کشیدش
لب هایش به گوشش چسبید و گرمای تنش هزار برابر شد.
-اومده بودی ،بچه ی من رو نابود کنی ؟
نفس به نفسش ایستاد و چشمهایش طوفان به پا کرد.
-به چه جرأتی ؟
هانا لبش را گاز گرفت و بدون فکر کردن به عواقب حرفش لب زد :
-نمی خوامش ،تو مجبورم ...
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
❌🔞برادرم و دزدیده بودن!
و در ازای آزادیش من باید وارد شرکت وارسته ها میشدم و مدارک مهم واران آراسته رو براشون می دزدیم.
اما من اشتباه کردم! یه اشتباه خیلی بزرگ.
من عاشق شدم... عاشق واران آراسته...🔞❌
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0