Репост из: ریحانه
#پارت_39
-اعتراف می کنم بدن بی نظیری داری!
آب داغ روی سرم خالی می شود. هنوز لبهایم در اختیارم نیستند اما از خاکی که بر سرم شده، گلوله های داغی از میان چشمهایم بیرون می زنند. تمام پهنای صورتم را می پوشانند .
دستهای جسورش دور تا دور تنم حلقه می شوند و مرا در آغوش می کشند. کنار گوشم زمزمه می کند:( از خاطرات دیشب پریشبمون چیزی یادت نمیاد عزیزم؟)
تمام تنم دارد می لرزد اما دریغ از اینکه دستها و لبهایم به اختیارم تکان بخورند. تنها حنجره و گلویم است که از شدت غمبادی که رویشان رسوب کرده با صدایی شبیه زوزه ی یک چهارپای زخمی تقلا می کند تا نعره بزند؛ تا جیغ بزند؛ تا فریاد کند و بدبختی اش را با صدای بلند به گوش مغزش برساند.
دستهایش با ولعی مردانه مثل مار دور تا دور تنِ بی پوششم می خزد و استخوانهای غرورم را خرد می کند.
-دارم فکر می کنم تا حالا از وجود هیچ زنی به اندازه ی تو غرق لذت نشده بودم.
تمام تارهای صوتی ام از شدت جیغ و نعره گرفته و پوست تنم زیر انگشتها و دست سنگین او سرخ و ملتهب شده است. میان صورت و گردنش رد ناخنهایم به وضوح به چشم می خورد و میان نگاهش آتش نفرتی ست که هنوز سرد نشده و تنم را می سوزاند.
من با پیراهن مردانه ای که از روی تخت برداشته ام ، بدنم را پوشانده و او با حوله ای که خیس کرده، زخمهای روی صورتش را التیام می دهد.
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg
مردی مغرور و بشدت جذاب، افرا رو میدزده و بهش تجاوز میکنه و ازش عکس میگیره تا با اون عکسا اذیتش کنه. بعد از مدتی افرا از اون مرد حامله میشه. اما...
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg
-اعتراف می کنم بدن بی نظیری داری!
آب داغ روی سرم خالی می شود. هنوز لبهایم در اختیارم نیستند اما از خاکی که بر سرم شده، گلوله های داغی از میان چشمهایم بیرون می زنند. تمام پهنای صورتم را می پوشانند .
دستهای جسورش دور تا دور تنم حلقه می شوند و مرا در آغوش می کشند. کنار گوشم زمزمه می کند:( از خاطرات دیشب پریشبمون چیزی یادت نمیاد عزیزم؟)
تمام تنم دارد می لرزد اما دریغ از اینکه دستها و لبهایم به اختیارم تکان بخورند. تنها حنجره و گلویم است که از شدت غمبادی که رویشان رسوب کرده با صدایی شبیه زوزه ی یک چهارپای زخمی تقلا می کند تا نعره بزند؛ تا جیغ بزند؛ تا فریاد کند و بدبختی اش را با صدای بلند به گوش مغزش برساند.
دستهایش با ولعی مردانه مثل مار دور تا دور تنِ بی پوششم می خزد و استخوانهای غرورم را خرد می کند.
-دارم فکر می کنم تا حالا از وجود هیچ زنی به اندازه ی تو غرق لذت نشده بودم.
تمام تارهای صوتی ام از شدت جیغ و نعره گرفته و پوست تنم زیر انگشتها و دست سنگین او سرخ و ملتهب شده است. میان صورت و گردنش رد ناخنهایم به وضوح به چشم می خورد و میان نگاهش آتش نفرتی ست که هنوز سرد نشده و تنم را می سوزاند.
من با پیراهن مردانه ای که از روی تخت برداشته ام ، بدنم را پوشانده و او با حوله ای که خیس کرده، زخمهای روی صورتش را التیام می دهد.
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg
مردی مغرور و بشدت جذاب، افرا رو میدزده و بهش تجاوز میکنه و ازش عکس میگیره تا با اون عکسا اذیتش کنه. بعد از مدتی افرا از اون مرد حامله میشه. اما...
https://t.me/joinchat/AAAAAEr5g47bWv7CdZpZMg