ياد وقتايي افتادم ك دم غروب بود و صدا اذان ميومد و من داشتم از كتابخونه برميگشتم خونه….
الانم دم غروب بود و داشت اذان ميگفت،
ولي من كتابخونه دانشگاه بودم و داشتم اناتومي ميخوندم و قراره برگردم خوابگاه….
اينارو نوشتم ك بگم:
دائما يكسان نباشد حال دوران، غم مخور!