#رمانی_ممنوعه #عشقی_ممنوعه🤭🤭🤭😰😰😰😰
#رمان جذاب #عشق مشکی
#پارت_۴۳
#مشت های بی جونم رو به #سینه ستبرش می کوبیدم و هق هق می کردم. اشکام صورتم رو #خیس کرده بودند و دیگه #نایی برای اعتراض نداشتم.
اینجا تهه خط بود. تهه خط زندگی بیهوده ی من.
سر بلند کردم و #مظلوم خیره اش شدم. خونسرد #نگاهم می کرد و توی عمق نگاهش برق خاصی بود.
از خودش #متنفر میشدم؛ وقتی می دیدم اینقدر در #مقابلش #ناتوانم.
نگاهم رو ازش گرفتم و از پشت شیشه ی غبار گرفته ی ماشین، خیره فضای #بی روح سرد بیرون شدم.
باید قبول میکردم. برای #زنده موندن پدرم و دیدن اون نگاه #گرمش و شنیدن اسمم از زبونش.
باید تن به #خفت بدم. باید مهمون #تخت کسی بشم که به جاش پول عمل پدرم میداد...
ادامشو میخای؟؟؟؟
سربع بزن رو لینک زیر😰😰😰👇👇👇👇
@eshghmeshki