𝘾𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


─᜔ミ 𝘍𝘢𝘯𝘵𝘢𝘴𝘺 𝘖𝘶𝘵𝘧𝘪𝘵 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└──────────────➤

✦ 𝗬𝗼𝘂 𝗮𝗿𝗲 𝗮 𝘄𝗮𝗿𝗿𝗶𝗼𝗿 𝐀𝐍𝐆𝐄𝐋 𝘁𝗵𝗮𝘁 𝘁𝗿𝗮𝗻𝘀 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝐃𝐄𝐕𝐈𝐋.
@Ninewijj

───────᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘍𝘢𝘯𝘵𝘢𝘴𝘺 𝘖𝘶𝘵𝘧𝘪𝘵 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└──────────────➤

✦ 𝗬𝗼𝘂 𝗮𝗿𝗲 𝗮 𝘄𝗮𝗿𝗿𝗶𝗼𝗿 𝐖𝐈𝐓𝐂𝐇 𝘁𝗵𝗮𝘁 𝘁𝗿𝗮𝗻𝘀 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝐃𝐄𝐕𝐈𝐋.
@PeregrinateInTheDimensions

───────᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘍𝘢𝘯𝘵𝘢𝘴𝘺 𝘖𝘶𝘵𝘧𝘪𝘵 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└──────────────➤

✦ 𝗬𝗼𝘂 𝗮𝗿𝗲 𝗮 𝗺𝗮𝗴𝗶𝗰𝗶𝗮𝗻 𝐖𝐈𝐓𝐂𝐇 𝘁𝗵𝗮𝘁 𝘁𝗿𝗮𝗻𝘀 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝐀𝐍𝐆𝐄𝐋.
@mydramaseries

───────᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘍𝘢𝘯𝘵𝘢𝘴𝘺 𝘖𝘶𝘵𝘧𝘪𝘵 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└──────────────➤

✦ 𝗬𝗼𝘂 𝗮𝗿𝗲 𝗮 𝘄𝗮𝗿𝗿𝗶𝗼𝗿 𝐇𝐔𝐌𝐀𝐍 𝘁𝗵𝗮𝘁 𝘁𝗿𝗮𝗻𝘀 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝐌𝐎𝐑𝐓𝐀𝐋.
@DiakoKaren

───────᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘍𝘢𝘯𝘵𝘢𝘴𝘺 𝘖𝘶𝘵𝘧𝘪𝘵 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└──────────────➤

✦ 𝗬𝗼𝘂 𝗮𝗿𝗲 𝗮 𝗺𝗲𝗰𝗵𝗮𝗻𝗶𝗰 𝐇𝐔𝐌𝐀𝐍 𝘁𝗵𝗮𝘁 𝘁𝗿𝗮𝗻𝘀 𝘁𝗼 𝘁𝗵𝗲 𝐃𝐄𝐕𝐈𝐋.
@TheMindyYaz

───────᜔ミ @CallMeYourGod


𝐄𝐧𝐝.


─᜔ミ 𝘚𝘮𝘶𝘵 𝘚𝘩𝘪𝘱 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└───────────➤
@CallMeYourGod
@DiakoKaren@DeportierterEngel

دست آزادشو زیر چونش تکیه داده بود ، تقریبا دو یا سه ساعتی در ستاره خورشید میشد که منتظر اون خدای چموش مانده بود ، نافرمانی از دستورش برایش قابل قبول نمیمود.
میدانست اگر به حضورش نرسد چگونه قرار است به سختی تنبیهش کند ، با این فکر دستش را از زیر چونه اش آزاد و بر روی دسته سریر جواهر نشان میگذارد ، ضربی عصبی با انگشت عقیق پوشش میگیرد.
ابروانش هر لحظه ای که میگذرد بیشتر در هم پیچیده میشوند.

- واقعا فکر به اون خدای نالایق چنین ارزش عصبی شدن علیاحضرت را دارد؟

صدایی زیبا از سوی خدایی دیگر او را به خود میاورد ، تقریبا حضورش را فراموش کرده بود ، “ آه از فکری مغشوش ”.
لبخندی میزند که خم ابروانش را نیز از هم میگشایند ، مردمک های طلایی را از دروازه های انتهای سالن میگیرد و به چشمان سبز معشوقه دیگرش میدوزد ، هردو در مود معمولیشان بودند اما او ، در مود معمولی نیز بدنی چندین برابر آنها داشت ، هم نعمتی بود و هم عذابی.
دستش را از دور کمر نحیفش آزاد میکند و در میان آبشاری از موهای بلوند نفیسش میبرد ، کمی غیر قابل باور بود که چنین خدایی در چنین منزلتی اینقدر زیبا باشد ، گاهی تصور داشت از حوریان زاده شده باشد.

- هیچ چیزی ارزش این رو نداره که روانم را سرش قمار کنم. اما ، اون خدای ساده چموش نیاز به تنبیه داره ، زیبای من.

پلکانش رو پس از شنیدن سخنم به شکل لوند گونه ای باریک میکند ، علیارغم تمام خود کنترلی هایی که روی خود بکار برده بودم میتوانستم فشار هیولا داخل ردای بلندم رو احساس کنم.
نیشخند دندون نمایی زده و چونه ام را به نزدیکی آن حوری فریبنده میبرم که ناگاه با صدای کوبیده شدن دروازه و خروش آن غوغا به داخل سالن سرم از حرکت باز می ایستد.

- من رو به اینجا فراخونده بودی تایبریاس کبیر!

تایبریاس کبیر را همچون فحشی زننده بیان میکند ، چهره ام را از شدت خشم درهم میکشم به ورود پر غوغایش چشم میدوزم.
از صمیم قلب میخواستم آن فک تراشیده اش را در مشتم فشار داده و خوردش کنم ، اما چرا زمانی که میتوانستم از آن استفاده ای برای لذت کنم باید هدرش میدادم؟
در این فکر به سر میبردم که به ناگه لبخندی گوشه لبم مینشیند ، خدای چموش این لبخند را تحقیری به خود در نظر گرفته و دندان قروچه ای از شدت خشم میکند.

- بخند! چون لحظه ای میرسد که من بر سریر تو نشسته و بر تو میخندم!!

در این لحظه بخاطر دیدن صورت قرمز شده آن خدای حقیر از شدت خشم قهقهه ای بلند سر میدهم.
ماهیچه هایش را قفل و با تکان دستی در هوا بدن تراشیده اش را جلوی پای خود میندازم.
رو به حوری اخم کرده در کنار خود میندازم و بوسه ای کوتاه بر لبانش میزنم.

- بهتره بهش یاد بدی که چیکار باید بکنه ، زیبای من.

لبخندی فریبنده تحویلم میدهد مرا بیش از پیش تحریک میسازد ، از روی پایم بلند شده و به بالای سر آن مرد می‌رود.
همچون سگی هار رو به او دندان نشان میدهد ، تا لب به اعتراض باز میکند خدای معشوق مردان او را طلسم میکند.
گونه هایش گل‌ میندازنند و به سادگی از برجستگی شلوارش میشد تحریک پذیری او را فهمید ، پوزخندی زده و درحالی که دست زیر چانه زده بودم با چشمانی باریک شده قرار گرفتن دو زیبا رو را در میان پاهای خود نظاره میکنم.

- آفرین گربه چموش ، همینجوری راه بیا که قراره کلی به خدای خودت خدمت کنی و او را خوشنود سازی.

حوری زیبا همچون معلمی به او آموزش میداد که چگونه ردا سلطنتی ام را کنار بزند ، بدنه سفت مردانگی ام را در میان انگشت نحیف خود گیرد و چگونه با همراهی یکدیگر با استفاده از زبان هایشان دور تا دور آن خدایشان را خوشنود سازند.

─᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘚𝘮𝘶𝘵 𝘚𝘩𝘪𝘱 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└───────────➤
✦ @Luilu ✦ @ArisArizona

دو‌جفت بال های سنگین مرواریدی اش را با حالتی عصبی پشت کمر برهنه اش تکان میداد ، شقیقه هایش از فرط نبض های مضطرابه اش بسیار درد میکرد ، دستش را بالا میاورد و در حالی که شقیقه هایش را برای تسکین میمالید آهی عمیق میکشد.
چشمانش را باز میکند و با هجوم دوباره مانستر دردسر ساز به زنجیر جاودان فرشتگان مواجه میشود ، نمیدانست که چرا کمی از انرژی و اراده اش پس از آن همه تقلا بی سود کاسته نمیشود ، نگاهش را خشک و آری از هر گونه احساس به جفت مردمک های زرد خشمگین مانستر کوچک میندازد.

- محض رضای خدا ، نمیتونی یه چند لحظه بعد از تمام اون خرابی هایی که به بار آوردی یه جا بمونی؟

دندون قروچه ای که با آن نیش های بیرون زده اش میکند به گوش های فرشته مقرب نیز می رسد ، به گونه خشمگین بود که لحظه ای شک میکرد نکند خودش است که پنجاه تن از گارد های ویژه اش را به قتل رسانده ‌و کلی تنش و خرابی در سرزمین فرهیخته شان به بار آورده است.
پسرک چموش تفی روی کف سنگی سفید مقر فرشته کبیر میندازد و باعث درهم رفتن اخم های او از انزجار و خشم میشود.

- خودتون و خدایانتون برید به درک بال سفید های مغرور!

علیارغم تمام تلاش های فرشته کبیره ، با قدمی بلند خود را به مانستر زنجیر شده میرساند و سیلی ای جانانه به او هدیه میکند.
انگشت اشاره اش را تهدید وار جلوی صورت کج شده او میگیرد و درحالی که در فاصله ای پنج سانتی مقابل او ایستاده بود تکان میدهد.

- مراقب حرف زدنت باش موش بدرد نخور! اگر تا الان خاکسترت نکردم بخاطر اینه که منتظرم ببینم کی واقعا تو رو فرستاده اینجا.

برخلاف انتظارش پسرک دیگر خشمگین نبود ، صورتش را درحالی که با لبخندی جذاب مزین شده بود به سمت فرشته مبهوت شده برمیگرداند ، رد خون جاری از روی لب تا چانه اش را میلیسد.
مردمک هایش را با پرده خمار پلکانش به دریای آبی دخترک میدوزد و با نفسی داغ تار های طوسی موهایش را به پشت گردن برهنه اش هدایت میکند.

- عصبی میشی جذاب تر میشی ملکه من. رد سیلی تو هنوزم برام شیرینه ، مثل تنت

نگاهش را به سمت پایین سر میدهد ، از روی ظرافت تره قوه های برآمده ، سینه های برجسته پوشانده شده ، قوسی کمر بسته شده تا پا های نمایان تراشیده شده میگذرند و پس از سیری در سفر مجددا به سمت چشمانش باز میگردند.

- به خوبی آگاهی که کسی منو نفرستاده و خودم اومدم. برای حسرت هام …

مانستر جوان قوی تر از چیزی بود که فرشته مقرب فکرش را میکرد ، یا شاید طی سالیان جداییشان این قدرت را کسب کرده بود.
زنجیر های جاودان را با حرکتی چون شکستن لیوان آبی شیشه ای درهم میشکند و خودش را رها میسازد.
هر قدمی که به دختر دگرگون حال نزدیک میشد او نیز قدمی به عقب برمیداشت ، در این راه آهسته آهسته ظواهرش تغییر میکردند. شاخ هایی با قوس های هنرمندانه از دو سمت موهای مشکین شلخته اش بیرون میزنند ، شانه هایش عریض تر و قدش مرتفع تر میشود.

- برای “اگر ها” و “ای کاش ها” یی که منو به این وضع انداختن …

دیگر راه عقب نشینی کردن نمانده بود ، کمر ظریف فرشته به سطح سردِ شیشه ای پنجره سرتاسری پشتش برخورد میکند ، دستش را همانند سپر مقابل پسر درحال تبدیل میگیرد.

- نه ، نه ، جلوتر نیا ، من …

دیر شده بود ، زیرا هم اکنون مانستر نیمه تبدیل شده مقابل او ایستاده بود و از بالا همچون جوجه ای گم شده به او نگاه میکرد.

- میترسی که غرور مقدس گونه ات رو ببازی و خودت و بدن مطهرت رو تقدیم معشوق قبلیت کنی ، فرشته مقرب؟

با یک‌ ضرب جلوی پیراهن سفید او را پاره میکند ، بی آنکه فرشته متعجب فرصت پوشاندن تن عریان خود را داشته باشد یکی از ران های درشت او را میان پنجه های گزنده خود میگیرد و بالا میدهد ، تن دختر را از پهلو به پنجره میچسباند و‌ دست دیگر را میان موهای ابریشمی ش میبرد.

- خیلی منتظر این لحظه بودم … به طوری کهـ…!

داغی زنجیری سوزان را دور گردن خود احساس میکند تا میخواهد به خود بیاید نیرویی زنجیر را میکشد و صورتش مقابل فرشته لوند برمیگردد.

- پس جا اینکه انقدر دم گوش من زر زر کنی جوری انجامش بده که جای مناجات مسخره شون ناله های شهوتناکم تالار رو پر کنه.

انگشت زمختش میان لبان سرخ و شکننده فرشته بی پیمان قفل میشوند ، مکیده میشوند و حرارت دو عنصر متضاد را بیش از پیش می افزایند.

- هرچی ملکه دستور بدن …

و برای ساعت های طولانی تالار سراسری را با موسیقی کفر امیز شهوتناکشان پر میکنند.

─᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘚𝘮𝘶𝘵 𝘚𝘩𝘪𝘱 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└───────────➤
@Old_Faith@ParadiseInBlood

استرس و اضطرابی که همانند جوشونده ای در دلش قل قل میکرد باعث حالت تهوع خفیفی در معده اش شده بود ، نمیدانست چرا به این شدت حالش دگرگون شده بود ، میدانست قرار نبود اتفاق بدی بیوفتد اما قرار هم نبود با شخصی معمولی همانند دیگر مردم ملاقات کند ، افسانه های شایعه وار میگویند که او روح خودش را به شیطان فروخته و زیبایی نفیس چونان کلئوپاترا و قدرتی همچون لوسیفر گرفته بود.
هرکسی را که مقابلش می ایستد نابود میکند و تکه تکه او را به عنوان هدیه به اژدهای خونین خود میدهد و با خون قربانی خودش را سیراب میکند ، با تمام این توصیفات چگونه میتوانست اران بماند؟

- خانم بهتون اجازه ورود دادن.

گفته زن پیشخدمت جلوی دروازه او را از افکار پریشان خود بیرون میکشد و به واقعیت برمیگرداند ، سن زن بخاطر روبنده مشکی ای که جلوی صورتش را پوشانده بود مشخص نبود ، تنها از ظرافت صدای او بود که میتوانست جنسیتش را حدس بزند.

- لطفا عجله کنید آقا ، خانم خوششون نمیاد منتظر بمونن.

برای بار دیگر از فرضیه ها بیرون کشیده میشود ، نمیدانست چرا هر ثانیه ذهن مغشوشش میخواست او را همانند گردآبی درون خود کشد ، پس تا بار دیگر چنین اتفاقی نیوفتاده سری کوتاه به تایید تکان داده و جلوتر از زن وارد میشود.
بوی عطر تلخ گندم به داخل بینیش هجوم میاورد ، اخمی درهم میکشد چیزی که درون عطر تلخ بود بسیار مشکوک میماست ، بوی آهن و فساد.
ذکری زیر لب می‌گوید و در تاریکی راهرو به پیش می‌رود ، هر از گاهی زنانی با روبنده مشکی همانند زن دم دروازه میبند اما چیزی به روی خود نمیاورد تا زمانی که داخل اتاقی که به درون آن احضارش کرده بودند میشود.
تماماً جلوی خود را گرفته بود که با وجود بوی شدید اجساد متعدد و انباشته شده روی هم عق نزند ، در دل آرزو میکرد کاشکی همان بوی تلخ گندم زیر بینی اش میماند.

- آه ، اومدی.

زنی که سر تا پایش را با چرم مشکی تنگ پوشانده بود و موهای بلند بلوندش را محکم بالای سرم خود بسته بود از کنار یکی از اجساد بلند میشود و با لبخندی که رد خون قرمز قربانی مزینش کرده بود به سمت او برمیگردد.
افسانه ها راست میگفتند زیباییش به قدری زیبا بود که لحظه ای با خود فکر میکرد نکند پریسفونه یونانیان از افسانه های کهن سر به بیرون آورده و جلوی او ایستاده است.

- خب مثل‌ اینکه میخواستی باهام قرارداد سه ساله ببندی ، پسر جون.

از پشت به تپه اجساد فاسد شده تکیه میزند و پسر با خود فکر میکند شاید واقعا بویی حس نمیکند ، سپس با دستپاچگی‌ و درحالی که بینی اش از بوی تند مردگی چین خورده قدمی به سمت زن برمیدارد.

- بله ، البته اگر شما صلاح بدونید.

قهقهه ای از سمت زن باعث میشه نگاهشو بالا بیاره ، که همون موقع مشتی توی صورتش فرود میاد ، روی زمین پرت میشه ، برای چند لحظه توی بهت زدگی سیر میکرد جوری که حتی درد گونش رو احساس نمیکرد ، ناگهان جوری که انگار تازه به او مشت خورده درد به گونه اش هجوم میاورد و طعم آهنی خون را درون دهانش مزه مزه میکرد ، اخمی از شدت خشم و حقارت میکند.
انتظارش را نداشت ، نه انتظار ضربه را و نه انتظار چنین قدرتی از سمت یک زن.

- دردت گرفت؟

زن را با آن مردمک های سبز زمردی ایستاده در بالای سر خود پیدا میکند و سپس انگشتان کشیده و سردش را در بین موهای حالت دارش.
ناگهان گونه اش به بین پای زن میچسبد ، بار دیگر هجوم خون را در گونه هایش حس میکند ، با بهت زدگی به زن نگاه میکند و با پلک های افتاده اش و لبخند زیبایش به او نگریسته بود.

- میخوام ببینم چجوری با زبونت قرارداد رو امضا میکنی.

گونه اش بیشتر به بین پای زن فشرده میشود ، نفسی عمیق میکشد و دست سمت دکمه شلوار زن میبرد ، لبخندی شیطنت وارد میزند ، دکمه را باز کرده و میگذارد شلوار زن ازادانه پایین بیوفتد.
ناگهان بلند میشود ، محکم او را میگیرد و برش میگرداند ، صورتش را به تپه اجساد میچسباند و با یک ضرب کل مردانگی اش را وارد زن میکند ، زیر دستان قوی مرد میلرزد و نفسی بریده میکشد.
مرد صورتش را نزدیک لاله گوش او میبرد و ملایم زمزمه میکند :

- کار زشتی میکنی به کسی که روحتو بهش فروختی مشت میزنی ، خوشگلم.

─᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘚𝘮𝘶𝘵 𝘚𝘩𝘪𝘱 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└───────────➤
@erfan19_daily@itsHelloKitty69

گردبند صورتی سیرشو روی گردن نحیف سفیدش جا به جا میکند تا جواهر ارزنده راس آن میان چاک سینه اش بیشتر خودنمایی کند ، نیم تنه مزین با جواهرات پی یا پی اش که با دامن سرخ حریرش ست بود بخاطر تنگی ای که داشتند کمی آزارش میدادند اما مهم نبود ، مهم آن بود که بدن تو پر و سفیدش در ان زیباتر از همیشه به نمایش گذاشته شود
در آینده قدی قدیمی چرخی میزند و برای بار دیگر خود را مشاهده میکند که همچون حوریان بهشتی زیبا و مزین شده درحال آماده شدن به خدمت بود ، لبخندی کوتاه میزند و رو بنده حریر سرخش را از روی میز چوبی کنار اینه برمیدارد و به صورتش میبندد ، موهای لخت منجعدش آزادانه روی شانه های برهنه اش ریخته بودند و هر از گاهی با حرکتی کوچک روی سینه هایش نیز میلغزیدند

- زیباتر از همیشه شدی دختر … وقتشه زودتر برم …

سرخوشانه عرض اتاق را طی میکند و به قصد رفتن به مقصد خاصشم از آن خارج میشود پس از حدود ۵ دقیقه به سالن بسیار پهناوری میرسد که با مجسمه خدایان متعدد پر شده بود ، نماد های اژدهایان روی دیوار های سرخ و مشکی رخ می نماییدن و زنان رقاصه در کنار مهمانان نشسته ، برای آنان لوندی میکردند و یا با سینی هایی پر از جام های پر شده از شراب سرخ از آنان پذیرایی گرمی میکردند ، اما هدف او جذب این مهمانان سطح پایین و گذارا نبود ، هدف بزرگش به جلد کشیدن رهبر بزرگ آنان بود که با افتخار تمام روی سریر ساخته شده از استخوان دشمنانش نشسته بود و درحالی که جرعه جرعه از جام پرش میخورد به رقص رقاصان ساده در وسط سالن نگاه میکرد ، حتی از این فاصله نیز عضلات قدرتمندش و بال های عریض و پهناورش که بر جای جای آن زخم های قدیمی به چشم میخورد نیز قابل مشاهده بود
با تصور خود در آغوش داغ و آتشینش قند در دلش قنج می‌رود و بیش از پیش مصمم بر دلبری لازم روی او میشود
منتظر میماند تا آهنگ مناسب توسط نوازندگان نواخته شود ، سپس با حرکتی موزون خود را به مبدا سالن میرساند

- الان نوبت منه که رخ نمایی کنم …

لبخندی پر افتخار میزند و در نهایت رقص از پیش تمرین شده اش را هماهنگ با تن آهنگ به پیش میبرد ، کمر تو پر و جذابش را میلرزاند و از عمد رون های بسیار درشتش را در معرض دید دیگران از جمله رهبر اژدهایان کهن میگذارد ، میتوانست در حین رقصش سنگینی مردمک هایی زرد از محلی که انتظارش میرفت را روی خود احساس کند ، انگیزه میگیرد ، چندین دور ، دور خود میچرخد ، در پایان رقص سر جایش می ایستند و با باز کردن بازوانش به دو طرف تعظیمی نمادین به سمت سریر استخوانی و رهبری که مطمئن بود تا کنون بسیار مجذوب او شده میکند

- تو ، بیا جلو.

تیرش به هدف خورده بود ، همین را میخواست ، بدون اتلاف وقت با قدم هایی بلند خود را به رو به روی سریر و رهبر اژدهایان میرساند که با چشمانی به زردی خورشید به او نگاه میکرد ، حالت خاصی در اجزای صورتش نمایان نبود
تعظیمی تقریبا دستپاچه میکند و با سرش پایین منتظر فرمان او میشود

- رقصی که کردی دختر جون … قابل تقدیر بود. مخصوصا با برجستگی هایی که بیرون انداخته بود.

خنده ای خشک میکند که باعث میشود کمی ته دل دخترک دستپاچه خالی شود اما سعی میکند لبخندی با لوندی تمام به آن رهبر خشن بزند
آن اژدها نیز در جواب لبخند او سری تکان میدهد و جرعه ای دیگر از جام مینوشد

- ببینیم توی خدمات رسانی هم انقدر قهاری یا نه … ازت میخوام همین الان همین جا لخت شی و تا جایی که به کام برسم با اون دهن خوشگلت ازم پذیرایی کنی

دخترک شوکه میشود ، اصلا در فکرش چنین چیزی نمیگنجید ، کمی تته پته میکند که ناگهان اخم رهبرشان را میبند ، اصلا نمیخواست او را خشمگین کند پس آهسته بند های نیم تنه سنگینش را از روی شانه هایش پایین میندازد ، در نهایت تمام این تردید ها رهبر اژدهایان بی حصله میشود
محکم موهای منجعد دخترک را میگیرد و صورتش را به برجستگی بین پای خود میچسباند

- زود باش حصلمو سر بردی ، میخوام اون ملون های خوشگلت روش بکشی و بعدش به خوبی با اون حفره های پایینیت ازش پذیرایی کنی

مردانگی اش را درمیاورد و تا دختر دست به عقب نشینی میبرد آن را به ته حلق دختر میکوبد ، لبش را از شدت لذت میگزد ، متاسفانه پایان داستان چیزی نبود که در تصور دختر میگنجید تا آخر با بدنی خیس از منی رهبر درحالی که جانی در تنش نمانده به او خدمت میکند و در نتیجه آن یکی از معشوقه های رهبرشان میشود

─᜔ミ @CallMeYourGod




─᜔ミ 𝘚𝘮𝘶𝘵 𝘚𝘩𝘪𝘱 𝘊𝘩𝘢𝘭𝘭𝘦𝘯𝘨𝘦'
└───────────➤
@my_c_daily@SelfLiyin

نفسش از شدت ضربه مهلکی که به او وارد شده بود به خس خس افتاده بود ، عین جنین در رحم مادر از شدت درد در خود جمع شده بود ، طعم خون در دهانش مزه آهن زنگ زده ای را میداد که گویی همچون ابنبات درحال مکیدنش باشد

- خیلی سریعتر از اونچه انتظارشو داشتم از پا دراومدی

ضربه زننده جمله را ادا میکند ، به صورت آشکارا طعنه میزند و تحقیر را با چاشنی خشم درون خنده هایش میچپاند
حامل ضربه مهیب به سختی با فشار دست بروی زمین به پهلو مینشیند و با تمامی نفرتی که از عمق وجودش سرچشمه میگرفت به او چشم میدوزد ، لب باز میکند که به تیزی تیر جواب طعنه اش را بدهد که با عق عمیقی دسته ای دیگر خون بالا میاورد ، توان مقاومت نداشت ، نمیتوانست کلمه ای بیان کند چه برسد به آنکه پاسخ ضربه های وحشتناک این غول آتشین را بدهد ، از طرفی نمیخواست چنین شکست بخورد و چشم به مرگ ببندد ، او شوالیه الف های روشن اصیل بود ، جاودانه و مستحکم که به سادگی تسلیم نمیشد ، چه بسا دشمن خود
این بدترین ذلتی بود که میتوانست تحمل کند ، باید حرکت آخر را میزد ، باید تا تک قطره مانا ای که در وجودش باقی مانده بود سرونت فالن آنجل خود را احضار کرده و برای اولین بار از او استفاده میکرد
تنها یکبار طرز احضار او را از استاد پیر خود یاد گرفته بود ، اکنون وقتش بود از آن هدیه گرانبها استفاده میکرد ، تیر آخر بود ، یا خودش و سرونت با هم در آتش غول کریح میسوختند و یا به صورت غافلگیرانه ای نجاتش میداد

- هنوز تموم نشدهـ…

چشمانش را میبندد ، ورد احضار را زیر لب زمزمه میکند و سپس از هوش می‌رود ، در میان سایه ای از هوش و بیهوشی صحناتی تار و محو همانند کابوسی بسیار زنده میبیند ، جرقه هایی که از فرط کشیده شدن تیغه به تیغه به هوا بلند میشد ، صدای فریاد هایی از درد و از قدرت و سپس صدای برخورد بدنی سنگین و بی جان بر روی کف خاکی و قرار گرفتن جفت پایی ضعیف و کشیده مقابل چشمانش و سپس سیاهی مطلق پشت پلکانش را میپوشاند

- آقا ، آقا ، هی …!

چشمانش را که باز میکند با خطی عمود و سینه هایی برنز درشت مواجه میشود که انقدر به صورتش نزدیک شده بودند که نوک بینی اش بر نرمی و گرمی آنان کشیده بود ، از شدت بهت نفسی پر صدا میکشد که دخترک نیز هول شده به عقب سکندری میخورد ، با دیدن چشمانش باز پسر سرفه ای مصلحتی میکند و همانند قبل مینشیند ، موهای سفیدش تضاد بسیار زیبایی با پوست برنز و پیراهن مشکی بدن نمایش داشت و به طرز زیبایی اندام های درشتی نیز داشت از جمله برجستگی سینه هایش و تو پر بودن رون هایش
پرنس الف نفس نفس زنان روی تخت نااشنا مینشیند و به دخترک زیبا نگاه میکند ، کمی که بیشتر دقت مینماید دو بال ، همانند بال های فرشتگان بهشتی میبیند که با نظم خاصی پشت سرش نگاه داشته شده بودند ، با این تفاوت که همرنگ شب سیاه بودند

- فکر کنم خیلی تعجب کردید که من رو دیدید. من سرونت تحت فرمان شما هستم ، پس از احضار شما من با دشمن شما جنگیدم و اون رو از بین بردم ، سپس شما رو به یکی از خیمه های کمپ جنگی‌تون آوردم و با قدرتی که در اختیار داشتم زخم هاتون رو درمان کردم ، آسیب جدی ای ندیده بودید پس فقط قسمت هایی از بدنتون رو با بانداژ بستم و …

- نه مشکلی نیست!

پرنس جوان میان کلام فالن انجل جنگجو میپرد ، انقدر دخترک زیبا بود و مردمک های سبزش‌ روی تمام نقاط بدن او میلغزیدند ، درخواستی از دختر داشت که میان بیان یا عدم بیان آن دو دل مانده بود

- تو … فقط وظیفه حفاظت از من در برابر دشمنان رو داری یا … میتونی زخم های من رو جور دیگه ایم تیمار کنی …؟

اخمی معذب میکند و دخترک با چشمان سوالی درشت شده منتظر ادامه سخن پسر مینشیند ، کمی این پا و اون پا میکند سپس با انگشت به برامدگی روی شلوارش اشاره میکند
دختر اخم میکند و پرنس الف هول شده چشمانش را به جای دیگر کمپ میدوزد ، دستی به پشت گردنش میکشد

- ببخشید ، فهمیدم ، اصلا منظور بدی نداشتم فقط تو زیادی هاتیـ…!

سنگینی و گرمی وزنی بر روی پایین تنه اش باعث میشود حرفش نیمه تمام بماند ، سرش را به سمت دخترک برمیگرداند اما او را نشسته بر روی برامدگی خود میابد ، فالن انجل زیبا کمرش را به سمت عقب قوسی میدهد و پایین تنه آتشین و وِت خودش را با موجی موزون روی برجستگی پسر میکشد ، دست شوک شده پسر را میگیرد و از زیر سینه بندش روی ملون نرم خود میگذارد

- امیدوارم بتونم بهترین خدمات را بهتون ارائه کنم

لبخندی سکسی از جانب فالن انجل باعث میشود که الف جوان از خود بی خود شده و کمر دختر را محکم در آغوش گیرد و لبان حریصش را به لبان سرخ دختر بچسباند مثل آنکه قصد داشت تمام شیره اش را به خورد فالن آنجل زیبا تقدیم کند

─᜔ミ @CallMeYourGod



Показано 20 последних публикаций.

34

подписчиков
Статистика канала