📝«خانۀ پدری» چند میارزد؟
در توصیف کشتار سپاهیان تیمور در سدۀ هشتم در اصفهان، خواندمیر تعبیر جالبی به کار برده است: «در اصفهان غیر از زندهرود کسی زنده نماند!». زندهرود تاریخ طولانیای را مشاهده کرده. از کشتارها و غارتهای بسیاری جان به در برده. منظر پادشاهان بزرگی بوده. تا اصفهان بوده زندهرود هم بوده و شاید بهتر است بگوییم زندهرود اصفهان را اصفهان، نصف جهان، کرده. بدین اعتبار زندهرود «زمین» نیست «زمینه» است. همانطور که دماوند «زمینه» است؛ زمینۀ به بند کشیدن ضحاک، آشیانۀ سیمرغ. «زمینه» زمینی است که در بوتۀ روزگاران، کدورتهای مادی و طبیعی آن زدوده و حیثیت معناییاش باقی مانده است. «زمینه» زمینی است که محمل روایتها شده. زمین در ملکیت اشخاص است و «زمینه» میراث و سرمایۀ اهل یک فرهنگ. زمین قابل خرید و فروش است و «زمینه» غیرقابل معاوضه. ارزش زمین را بازار تعیین میکند و ارزش زمینه را روزگار. زمین مشتی خاک است که به ما تعلق دارد و «زمینه» همان «سرزمین» است که ما به آن تعلق داریم. زمینه «جایی» بودن «جایهاست». خانۀ پدری هر کدام از ما برای خودمان نه صرفا یک قطعه زمین با ارزش ریالیِ معین که «جایی» است. اما سیطرۀ سوداگری میل دارد همه چیز را کمّی و قابل معاوضه کند. لذا سوداگران میل به فراموشی معانی دارند تا بتواند زمینه را به زمین فروبکاهند و آن را کالا کنند. اینکه جایی برای ما خانۀ پدری است برای بنگاههای معاملات املاک فقط امری دست و پا گیر است. آنان سعی میکنند ما از «زمینه» بودن خانۀ پدریمان صرفنظر کنیم و باور کنیم که این هم یک قطعه زمین مثل بقیۀ زمینهاست. تا زمانیکه یک مکان «جایی» است سوداگران مستأصلند. همه چیز باید «ناچیز» و همه جا باید «ناکجا» شود تا سیطرۀ سوداگری محقق شود. کشمکش میان زمین و زمینه وقتی منجر به تفوق زمین شد، آسمان را از زبان ما گرفت و آن را مغشوش، مضطرب و زمینی کرد.
از زمانیکه زبانمان دچار اضطراب شده، همۀ ما مبتلای به معیارهای سوداگری شدهایم. رفتار ما با زایندهرود در چند دهۀ اخیر آیا جز این است که آن را چون حجمی از آب دیدیم که میتواند دستگاههای خنککنندۀ صنایع فولاد و آهن ما را کار بیندازد. نه فقط زایندهرود، بسیارند زمینههایی که از زمینهبودنشان صرفنظر کردیم. با اینحال هرقدر ذهن سوداگر و نسیانزدۀ ما میل به فراموشی معانی دارد و میخواهد «زمینه» بودن را در پشتِ حجاب «زمین» پنهان کند، اما باز هم در لحظاتی حجاب مادیت از روی برخی جاها کنار میرود و «زمینه» بودن خود را آشکار میکند. اگر خشکی زایندهرود اهل اصفهان را افسرده و پریشان میکند و بازگشت دوبارۀ آب، دیدگان آنان را تر میکند و جمعیت کثیری را به کنارۀ رود میکشاند، صرفا به خاطر کم شدنِ حجمی از آب نیست، خشک شدن زایندهرود ما را با خلأیی معنایی مواجه میکند؛ پنداری پارهای از وجودمان گم شده. در این لحظه است که ما ملتفت ارزش زمینهای آن میشویم. تقلیل دادن زایندهرود به هزاران رود بینام و نشان دیگری که چیزی نیستند جز حجمی از آب، مثل این است که روزی تصمیم بگیریم نوروز را بفروشیم. پیداست که خیالش هم مضحک است. نوروز را نمیشود نقد کرد. همانطور که دماوند را نمیشود فروخت. هرچند ارزش و معنای همۀ اینها را میتوان نادیده گرفت.
اما با نادیدهگرفتن معانی چیزی از ارزش زمینهها کاسته نمیشود چراکه زمینهها همچون گنجهاییاند که محجوب شدنشان آنها را از زیر دست و پای نسیان ما حفظ میکند و این ماییم که بیبهره میشویم. از دست دادن مختصات معنایی، «زندگی» را به «زنده بودن» فرومیکاهد چرا که زندگی امری معنایی است. ما با فروختن زمینهها در واقع به زندگیمان چوب حراج میزنیم و حواسمان نیست که به خاطر میل ناخودآگاهمان به زندگی معنادار، در ازای این خسران شروع به ایجادِ زمینههای اعتباری و بهتر است بگوییم تقلبی میکنیم. زمینههای اعتباری چیزی نیست که تاریخ پدید آورده باشد. آنها حاصل تصمیم عدۀ محدودی از آدمها و در تاریخی مشخص است. زندگی در زمانه و زمینههای اعتباری، مثل فروختنِ زر و سیم به بهایِ به دست آوردن پول سیاه است. هرقدر که در این معامله پول سیاه گیرمان آمده باشد باز هم بازندهایم. زر و سیم چیزی نیست که با اراده و تصمیم جمعی از ارزش بیفتد؛ ارزشش ذاتی است. اما پول سیاه هر لحظه ممکن است از اعتبار ساقط شود و زندگی ما را نیز از ارزش بیاندازد.
در عوض برای زندگی کردن و خوب زندگی کردن، کافیست زمینهها و جایی بودنها را به یاد بیاوریم. جایی بودن باطلالسحر سوداگری است. اصلا لازم نیست جایی را جایی کنیم. جایی شدن هر جا از ید ارادۀ ما و عمر ما خارج است. خوشبختانه در سرزمینی کهن زندگی میکنیم که هیچ جایش نیست که بالاصاله «جایی» نباشد. کافیست از جایی بودنها و کسی بودنها و چیزی بودنها غبارروبی کنیم.
@seyedmohammadbeheshti