مراتب تفکر آرامش دوستدار
۱- شيوه ی نگرش شرقيان و به ويژه ايرانيان «بينش دينی» است که اکنون در چهره ی اسلاميش حاکم است.
۲- اين بينش با ورود تفکر فلسفی يونانی، رنگی فلسفی می گيرد ولی ذاتن فلسفی نمی شود، بلکه فلسفه در اختيار بينش دينی در می آيد.
۳- از اين تلفيق نگرشی بر جهان از پايگاه «بينش دينی» و به ويژه اسلام افکنده می شود که در پهنه ی زندگی خاص جامعه دارای برد و زور می باشد و می تواند تفکر فلسفی را به عنوان ابزار استدلالی به خدمت گرفته، نگرش دستگاهی ايجاد کند و غولهايی را در درون خودش بی آفريند.
۴- جهان غرب با ارجاع به تفکر فلسفی يونانی و جدايی از بينش دينی جهان نو را پی می افکند و تعقل فلسفی را جدا از دين به کار می گيرد.
۵- دوره ی معاصر ما ايرانيان جامعه ای دينخو و روزمرهاست و در حالت احتضار و ميرندگی «بينش دينی» و همه ی استدلات قديمه آن که فرسوده شده اند می باشد. در چنين بعد و جايگاهی هيچگونه تفکر خلاق و برّنده وجود ندارد تا بتواند يا توانسته باشد هم زور با گذشته و برتر از آنان وضعيت خودرا توجيه نمايد. توجيه در رابطه با شرايط تازه. اکنون ما از توبره گذشته می خورد، بدون اينکه هيچگونه شناختی به گذشته داشته باشد، و اينکه آيا اين از توبره خوردن مجاز است يا نه؟
۶- تا زمانيکه زور خودمان تعيين نشده و شناخت نسبت به خودمان حاصل نشده، نمی توان با غرب هم سخن شد و از نظر تفکر با او هماوردی کرد. بايستی با شناخت خود و زوری که از انديشيدن در باره ی خود حاصل می شود، غرب را دريافت.
۷- ميان دين و عقل کاملا جدايی است و به هيچوجه با تعقل نمی توان به دين رسيد.
۸- ما که هنوز تکليفمان با حافظ، نيما و بوف کور تعيين نشده است چرا بايستی به جنگ فلسفه و تمدن غرب برويم. چيزی که شناختمان از آن در حد صفر است. بنا براين بايستی به خودمان بپردازيم. جنگ را از آغاز با خودمان شروع کنیم.
بخشی از اصطلاحات بنيادين #انديشه آرامش دوستدار:
فرهنگ: تماميت بنيادی و کليتی که جلوه های گوناگون فردی و جامعه ای (جمعی- گروهی) از آن می تراوند و معين می شوند.
دينی: چيزی بالاتر از همه ی نهادهای جامعه که هميشه خودرا معيار و داور زيست روحی و جسمی اين جهانی افراد می داند، يعنی مرجع ارزشهای حسی، فکری و اخلاقی آنها.
سيطره ی دينی: مانع شدن دين از هرگونه رويش و پرورش بر ضد بنياد و ارزشهای خودش.
فرهنگ دينی: اعتقاد به «ساحت برتر» است. حال اين ساحت می خواهد خدايی و آن جهانی باشد يا اين جهانی . د ر ساحت دينی من، تو، او وجود ندارد. همه «ما» ، يک دل و يک جان هستند تا منويات دين تحقق يابد. در فرهنگ دينی نسبت به حالتهای متغاير، متغير و متضاد آگاهی وجود ندارد.
فرهنگ دينی را می توان در سه بعد، سه مرحله يا سه دوره مشخص کرد:
۱- پديداری: طلوع، تاسيس و گسترش يک دين در جامعه و استيلای آن در پديداری. نيرويی ورای انسان و جهان حاکم می شود و آدمی و تاريخ را قبضه می کند. فرود آسمان به زمين.
۲- پيکرگيری و بالش: جريانهای فرهنگی و دگرگونيهای اجتماعی ناشی از آن تحقق می يابند. همه در اين مجموعه دارای منشا مشترکند که همانا بعد پديداری است. آسمانی کردن زمين.
۳- نازايی: نيروی سرچشمه ی فرهنگ دينی می کاهد و در عمل به پايان می رسد، بی آنکه به ميرد. بی مرگی آن از بقای ايمانی است که ديگر نازا شده ولی هنوز به سرچشمه معتقد است.
مرحله ی سوم، در وابستگی بی واسطه به مرحله دوم، در جريان سراسری فرهنگ دينی، رويدادی است سترون و انگلی. فرهنگ دينی در اين مرحله بی کاره است و نمی تواند منشا هيچ حرکتی باشد.
فرهنگ دينی پی آمد تعارض نيروهای بسيار، متفرد و خود ساخته نيست تا به تواند در جنبشی خودزا و خودخيز همواره از نو بزايد و ببالد.
مرحله دوم و سوم تفاوتشان در کميت و کيفيت افزون يکی بر ديگری نيست. زيرا دو مرحله به استقلال وجود ندارند و بنابراين نمی توان آنها را مقايسه کرد و در يکی از آنها خطا و کوتاهی يافت. خطا و يا کوتاهی نسبت به مرحله اول. بلکه مرحله سوم در خميره و قابليتش از مرحله دوم زاده شده و اثر دارد. و هر دو چه با واسطه چه بی واسطه از سرچشمه ی فيض، يعنی مرحله ی اول تغذيه می کنند. پس نمی توانسته اند جز اين شوند که شده اند. چه مرحله ی دوم و چه مرحله سوم هر دو ناخويشند، از خود برنخاسته اند. وابسته «ديگری» هستند. اين ديگری دوره يا دوره های پيشينند.
افاضه ی وحدانی: رايگان در اختيار همگان گذاشته می شود و بازارشکن و حريف ناپزير است. چشم ديدن هيچ کالا ديگر، به ويژه گرانبهايش را ندارد.
ايران اسلامی: در موارد اساسی مراد از اين اصطلاح فقط «ايران» است و در چارچوب عمومی فرهنگ اسلامی قرار نمی گيرد. ايران اسلامی پس يعنی آن چيزيکه در ايران زاده و زيسته و سازنده ی بعد فرهنگی اين سرزمين در تاريخ اسلاميش می باشد. آن چيز ويژه ايران چيست؟ زبان فارسی.
۱- شيوه ی نگرش شرقيان و به ويژه ايرانيان «بينش دينی» است که اکنون در چهره ی اسلاميش حاکم است.
۲- اين بينش با ورود تفکر فلسفی يونانی، رنگی فلسفی می گيرد ولی ذاتن فلسفی نمی شود، بلکه فلسفه در اختيار بينش دينی در می آيد.
۳- از اين تلفيق نگرشی بر جهان از پايگاه «بينش دينی» و به ويژه اسلام افکنده می شود که در پهنه ی زندگی خاص جامعه دارای برد و زور می باشد و می تواند تفکر فلسفی را به عنوان ابزار استدلالی به خدمت گرفته، نگرش دستگاهی ايجاد کند و غولهايی را در درون خودش بی آفريند.
۴- جهان غرب با ارجاع به تفکر فلسفی يونانی و جدايی از بينش دينی جهان نو را پی می افکند و تعقل فلسفی را جدا از دين به کار می گيرد.
۵- دوره ی معاصر ما ايرانيان جامعه ای دينخو و روزمرهاست و در حالت احتضار و ميرندگی «بينش دينی» و همه ی استدلات قديمه آن که فرسوده شده اند می باشد. در چنين بعد و جايگاهی هيچگونه تفکر خلاق و برّنده وجود ندارد تا بتواند يا توانسته باشد هم زور با گذشته و برتر از آنان وضعيت خودرا توجيه نمايد. توجيه در رابطه با شرايط تازه. اکنون ما از توبره گذشته می خورد، بدون اينکه هيچگونه شناختی به گذشته داشته باشد، و اينکه آيا اين از توبره خوردن مجاز است يا نه؟
۶- تا زمانيکه زور خودمان تعيين نشده و شناخت نسبت به خودمان حاصل نشده، نمی توان با غرب هم سخن شد و از نظر تفکر با او هماوردی کرد. بايستی با شناخت خود و زوری که از انديشيدن در باره ی خود حاصل می شود، غرب را دريافت.
۷- ميان دين و عقل کاملا جدايی است و به هيچوجه با تعقل نمی توان به دين رسيد.
۸- ما که هنوز تکليفمان با حافظ، نيما و بوف کور تعيين نشده است چرا بايستی به جنگ فلسفه و تمدن غرب برويم. چيزی که شناختمان از آن در حد صفر است. بنا براين بايستی به خودمان بپردازيم. جنگ را از آغاز با خودمان شروع کنیم.
بخشی از اصطلاحات بنيادين #انديشه آرامش دوستدار:
فرهنگ: تماميت بنيادی و کليتی که جلوه های گوناگون فردی و جامعه ای (جمعی- گروهی) از آن می تراوند و معين می شوند.
دينی: چيزی بالاتر از همه ی نهادهای جامعه که هميشه خودرا معيار و داور زيست روحی و جسمی اين جهانی افراد می داند، يعنی مرجع ارزشهای حسی، فکری و اخلاقی آنها.
سيطره ی دينی: مانع شدن دين از هرگونه رويش و پرورش بر ضد بنياد و ارزشهای خودش.
فرهنگ دينی: اعتقاد به «ساحت برتر» است. حال اين ساحت می خواهد خدايی و آن جهانی باشد يا اين جهانی . د ر ساحت دينی من، تو، او وجود ندارد. همه «ما» ، يک دل و يک جان هستند تا منويات دين تحقق يابد. در فرهنگ دينی نسبت به حالتهای متغاير، متغير و متضاد آگاهی وجود ندارد.
فرهنگ دينی را می توان در سه بعد، سه مرحله يا سه دوره مشخص کرد:
۱- پديداری: طلوع، تاسيس و گسترش يک دين در جامعه و استيلای آن در پديداری. نيرويی ورای انسان و جهان حاکم می شود و آدمی و تاريخ را قبضه می کند. فرود آسمان به زمين.
۲- پيکرگيری و بالش: جريانهای فرهنگی و دگرگونيهای اجتماعی ناشی از آن تحقق می يابند. همه در اين مجموعه دارای منشا مشترکند که همانا بعد پديداری است. آسمانی کردن زمين.
۳- نازايی: نيروی سرچشمه ی فرهنگ دينی می کاهد و در عمل به پايان می رسد، بی آنکه به ميرد. بی مرگی آن از بقای ايمانی است که ديگر نازا شده ولی هنوز به سرچشمه معتقد است.
مرحله ی سوم، در وابستگی بی واسطه به مرحله دوم، در جريان سراسری فرهنگ دينی، رويدادی است سترون و انگلی. فرهنگ دينی در اين مرحله بی کاره است و نمی تواند منشا هيچ حرکتی باشد.
فرهنگ دينی پی آمد تعارض نيروهای بسيار، متفرد و خود ساخته نيست تا به تواند در جنبشی خودزا و خودخيز همواره از نو بزايد و ببالد.
مرحله دوم و سوم تفاوتشان در کميت و کيفيت افزون يکی بر ديگری نيست. زيرا دو مرحله به استقلال وجود ندارند و بنابراين نمی توان آنها را مقايسه کرد و در يکی از آنها خطا و کوتاهی يافت. خطا و يا کوتاهی نسبت به مرحله اول. بلکه مرحله سوم در خميره و قابليتش از مرحله دوم زاده شده و اثر دارد. و هر دو چه با واسطه چه بی واسطه از سرچشمه ی فيض، يعنی مرحله ی اول تغذيه می کنند. پس نمی توانسته اند جز اين شوند که شده اند. چه مرحله ی دوم و چه مرحله سوم هر دو ناخويشند، از خود برنخاسته اند. وابسته «ديگری» هستند. اين ديگری دوره يا دوره های پيشينند.
افاضه ی وحدانی: رايگان در اختيار همگان گذاشته می شود و بازارشکن و حريف ناپزير است. چشم ديدن هيچ کالا ديگر، به ويژه گرانبهايش را ندارد.
ايران اسلامی: در موارد اساسی مراد از اين اصطلاح فقط «ايران» است و در چارچوب عمومی فرهنگ اسلامی قرار نمی گيرد. ايران اسلامی پس يعنی آن چيزيکه در ايران زاده و زيسته و سازنده ی بعد فرهنگی اين سرزمين در تاريخ اسلاميش می باشد. آن چيز ويژه ايران چيست؟ زبان فارسی.