روزمرگی های یک ژورنالیست!


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


برای برخی
نوشتن سخت ترین کار دنیاست
برای برخی دیگر
لذت بخش ترین کار دنیا
حد وسطی وجود ندارد
علی کیانی موحد

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


در جستجوی الدار
کورتانیدزه عشاق چند رنگ
علی کیانی موحد

سیاه
کافه ای کوچک در تفلیس. صدای موسیقی گرجی و مردمی سرخوش. شهر پر از زندگی و رنگ اما رنگ من سیاه است! چند روزی ذهنم درگیر پیدا کردن «الدار کورتانیدزه» شده و نمی دانم چطور باید او را دید؟
گربه سیاه علیرضا حیدری در گرجستان درگیر سیاست شده، نماینده مجلس و رییس فدراسیون کشتی است و به خود می گویم مگر می شود چنین فردی را به سادگی پیدا کرد؟

خاکستری
صدای دریا من رو به خود می آورد:
چرا تو فکری؟
داستان را توضیح می دهم. به چند نفر ایرانی مقیم تفلیس زنگ می زند اما او هم موفق نمی شود پیدایش کند. دوست قدیمی من که مدتی است در گرحستان زندگی می کند و هنگامی که ایران بود به عنوان عکاس در اکثر مصاحبه هایم حضور داشت، به اندازه من علاقمند به پیدا کردن کورتانیدزه است.

سفید
به سختی یک اکانت اینستاگرام از کورتانیدزه پیدا می کنم و نمی دانم اصل است یا تقلبی؟
دریا می گوید مسیج بده بهش، شایدم واقعی بود. سه دقیقه نگذشت که جواب داد. هیجان زده ام، واقعا خودش است؟
به انگلیسی توضیح می دهم که چند روزی تفلیس هستم و اگر امکان داشته باشد مصاحبه ای داشته باشیم. چند ثانیه بعد می نویسد زبان انگلیسی اش قوی نیست و اگر می شود با مترجم در دفترش حاضر شوم. به معجزه ایمان آوردم!

سبز
دوشنبه ساعت یازده همراه دریا به آکادمی پلیس گرجستان در حومه شهر تفلیس می روم. ماشین را کنار خیابان پارک می کنیم که دو افسر پلیس نزدیکمان می شود.
به دریا می گویم اینجا هم درگیر مجوز و کاغذبازی و ماشین پارک نکن شدیم.
افسرها نزدیک می شوند و به گرجی چیزی می گویند. متوجه نمی شویم. یکی از آنها به زبان فارسی گفت:
سلام. خوش آمدین. با لوکا کار دارین؟
چشم ما از تعجب گرد شد!
- بله، قرار مصاحبه داریم!
- سوار ماشین شده و وارد آکادمی شوید، چرا بیرون پارک کردید؟
شگفت زده ایم! در این یک دهه فعالیت در مطبوعات تا به حال چنین برخوردی ندیده بودم، آنهم از پلیس! ماشین را در پارکینگ آکادمی می گذاریم که همان دو افسر نزدیکمان می شوند. دریا دوربین دستش است و می گویم زود قایمش کن تا بهمون گیر ندادن!
افسری که فارسی حرف می زد با خنده می گوید:
- این آقا فرمانده دژبانی است و به استقبال شما آمده. از صبح لوکا گفته که مهمان از ایران قرار است برایش بیاید و ما منتظر شما هستیم. برای عکس گرفتن هم مشکلی نیست، راحت باشید.
به دنبال آن دو افسر می رویم و برای ما توضیح می دهد که در دانشگاه تفلیس زبان و ادبیات فارسی خوانده و امروز در پلیس مشغول خدمت است. ما را به سمت اتاق لوکا راهنمایی می کند و می رود.

بنفش
شالی بنفش که لوگوی آکادمی پلیس گرجستان روی آن حک شده، یکی از یادگاری هایی است که لوکا به دریا می دهد.
در پایان مصاحبه می گویم دوست دارم با «کاخا کالادزه» هم گفتگو کنم. بازیکن سابق میلان که امروز شهردار تفلیس است. موبایل کالادزه را می گیرد و چند دقیقه ای صحبت می کند. می گوید امروز با وی قرار ملاقات دارم و خودم برای شما هماهنگ می کنم که با او هم حرف بزنید، نگران نباشید.
تا در خروج همراهی مان می کند. من و دریا ذهنمان پر از علامت تعجب است. یاد روزهایی می افتیم که قرار مصاحبه داشتیم و لحظه آخر طرف کنسل می کرد و یا زمانی که در استادیوم آزادی راهمان ندادند چراکه بدون مجوز حراست می خواستیم با بهداد سیلمی در ورزشگاه مصاحبه کنیم.
به زبان فارسی از ما تشکر کرده و خداحافظی می کند. به دریا می گویم:
این اسطوره کشتی بیش از حد خاکی و صمیمی هست یا برخورد قهرمان های ما درست است که حتی جواب تلفن ما را هم نمی دهند؟!
.
@rozmaregijournalist


🇬🇪 TBILISI, Georgia 🇬🇪
The City Full Of Life...
Photo by ALi Kiyani


به بهانه فیلترینگ اپلیکیشن ها
آنها که ماندن، آنها که رفتند
علی کیانی موحد

دوران راهنمایی برای اولین بار با اینترنت آشنا شدم. صدای قیژ قیژ مودم از کیس که باعث شده بود همیشه یک پتو دور کیس بپیچم تا صدایش اهالی خانه را اذیت نکند. قطع شدن مکرر اتصالی که از خط تلفن ممکن بود و سرعت بسیار پایین نت. یک آهنگ را دو ساعت دانلود می کرد، آنهم همیشه از شانس من به 90 درصد که می رسید قطع می شد و روز از نو...
آن روزها هرچقدر که اینترنت کند بود، یک حسن داشت: فیلترنت نبود! دوران خاتمی بود و اینکه گفته می شد قرار است برخی سایتهای مخرب از دسترس خارج شوند. خیلی حرفشان را جدی نگرفتیم و اتفاق زیادی در زمینه فیلتر شدن نیفتاد. ما هم با جاهای فیلتر شونده کار خاصی نداشتیم...
رشد روزافزون سرعت اینترنت باعث شد که دانلودهایمان زیاد شود، به ویژه فیلمهای روز دنیا و از آن روز مشکل ما با دولت آغاز شد! تمام سایتهای دانلود آهنگ و فیلم به خاطر جلوگیری از فساد فیلتر شده بودند و کم کم با مقوله جذاب فیلترشکن آشنا شدیم. هر روز یک نرم افزار جدید برای باز کردن سایتها نصب می کردیم اما هنوز دسترسی به بسیاری از نقاط اینترنت محدود نبود.
شبکه های اجتماعی کم کم مورد اقبال عموم واقع شدند، عضویت در اورکات افتخاری بود که نصیب هرفردی نمی شد و به تلافی اش کلوب باز شدیم. بعد هم که فیسبوک همه این شبکه ها را با خاک یکسان کرد! هرچند گویا نمونه داخلی اش یعنی فیس نما طرفدارانی داشت.
سال 88 بود، همه چی خوب بود، مملکت گل و بلبل بود، هیچ تقلبی هم نشده بود، رای هم جابجا نشده بود، دسترسی به اینترنت اما محدود شد و در اولین قدم ها توئیتر و فیسبوک از دسترس خارج شدند. فیلتر فیسبوک برای ما حرکتی ناجوانمردانه تلقی شد، دیگر سایت دانلود فیلم نبود که به سادگی از کنارش بگذریم. به این ترتیب جدال بین فیلترشکنان و فیلترکنندگان وارد مرحله جدید شد! مرحله ای که تا امروز ادامه دارد.
هر چند مدت یکبار اقبال عمومی سمت یک نرم افزار می رفت و آن را قربانی می کرد! ماهها با «وی چت» زندگی کردیم و به یکباره گفتند به واسطه ترویج بی بندوباری باید فیلتر شود و به سادگی شد. کوچ عاشقانه به وایبر هم خیلی دوام نیاورد و واتس اپ جایش را گرفت. بعد هم که واتس اپ را از دسترس خارج کردیم تا یک وقت مخابرات کشور دچار مشکل نشود و مردم به تلگرام روی آوردند. اینستا هم که جای خود را باز کرده بود اما...
اما گویا دوستان علاقه فراوان دارند همیشه یک پایشان روی سیم اینترنت و اپلیکیشن ها باشد. چند روزی است به واسطه اعتراضات که به طور حتم به واسطه تحریک بیگانگان بوده وگرنه ممکلت به این خوبی در هیچ کجای جهان وجود ندارد، تلگرام و اینستاگرام از دسترسمان خارج شده! برای مایی که فضای مجازی تبدیل به دنیای مجازی شده، بسیاری از کسب و کارمان در این فضاست، این ساعات به کندی می گذرد. و البته با ترس اینکه بعد فیلتر شدن این نرم افزارها، قرار است با چه پیام رسانی کار کنیم؟
آنها که از میان ما رفتند و دیگر بازنگشتند یا بازگشتشان دیگر برایمان جذاب نیست حداقل امنیت داده های کاربر را تضمین می کردن. حال ما مانده ایم و آنها که هستند، سروش و بیسفون و امثالهم که مشخص نیست با چه سطح دسترسی به گوشی های ما قرار است نصب شوند و چه با اطلاعات شخصی ما کنند.
به نظر گردن اپلیکیشین ها همانند گردن مردم سرزمین مان از مو نازکتر است و هر بلایی که سرشان بیاید، دم نمی زنند. گویا به زودی بازگشت به عصر «اس ام اس» را به شما دوستان عزیز باید تبریک گویم!
.
@rozmaregijournalist


شوفر خوبی به نام «شفر»
علی کیانی موحد

اوضاع این روزهای استقلال قابل قیاس با دو ماه گذشته نیست و این تغییرات را مدیون مربی کهنه کار آلمانی اش است. روزی که وینفرد شفر، سکان کشتی پرتلاطم استقلال را به دست گرفت شاید بسیاری از هواداران فکر نمی کردند که بتواند این تیم را از طوفانی که گرفتارش شده خارج سازد اما او نشان داد که مرد روزهای سخت است.
مربی پرانرژی آلمانی هدایت تیمی را عهده دار شده بود که به گل نزدن و نتیجه نگرفتن عادت کرده بود. تیمی که میلیاردها برای خرید بازیکنانش خرج شده بود اما نتوانسته به واسطه ضعف کادرفنی سابق به موفقیت دست یابد. هرچند استقلال سال گذشته هم در نیم فصل دوم نتیجه گرفت اما بسیاری معتقدند آن نتایج تنها از سر خوش شانسی بوده نه کارهای تاکتیکی و هدف و برنامه خاصی. امروز اما تیم «شفر» خوب بازی می کند، پلن های مختلف برای گلزنی دارد و از همه مهمتر گل هم نمی خورد!
شفر در یازده بازی که روی نیمکت استقلال نشسته توانسته به 7 پیروزی، 3 تساوی و یک شکست دست یابد. شکستی که برابر رقیب دیرینه بود و بسیار امیدوار است بتواند آن را جبران کند. جالبتر آنکه شفر توانست در خط دفاعی تیمش هم تحولی اساسی راه اندازد و دروازه بان جوان تیمش امروز مدعی پوشیدن پیراهن تیم ملی است.
این همه تغییر و تحول در یک بازه زمانی کم نشان داد اگر گزینه خوبی برای هدایت تیم خود داشته باشید، موفقیت هم به سرعت برای شما دست یافتنی خواهد شد. امروز استقلال باعث شده لیگ جذابتر از قبل دنبال شود و از سوی دیگر مدعی قهرمانی جام حذفی هم هست. تمام این حس های خوب را مدیون مربی پرسابقه ای است که همچون جوانی 20 ساله کنار زمین جنب و جوش داشته و برای موفقیت تیمش دست به هرکاری می زند.
نتایج این روزهای شفر، فشار را از هیات مدیره و مدیرعامل استقلال برداشته و از سوی دیگر نشان داده بسیاری از کارشناسان ما در اسم کارشناس هستند. همین دو ماه پیش بود که برخی از پیشکسوتان و کارشناسان معتقد بودند هرفردی دیگری جای منصوریان بیاید وضعیت استقلال همین است و تنها راه خروج از بحران، رفتن مدیرعامل است!
.
@rozmaregijournalist


«سوپاپ اطمینان» از بین رفت!
علی کیانی موحد

گویند پادشاهی پس از اشغال سرزمینی به وزیر خود دستور داد برای مردمان قوانینی وضع کند و هر فردی که از آن پیروی نکند را سر ببرند. وزیر چند روزی به تفکر مشغول بود و سپس این قوانین را وضع کرد:
یک آنکه مالیات ها سه برابر شوند.
دو آنکه حقوق همه نصف شده و مابقی آن به خزانه واریز شود.
سه شاه صاحب مال و جان رعایا است.
چهار درآوردن صدای گاز معده از هر نقطه بدن ممنوع!
پادشاه قوانین را خواند و با عصبانیت به وزیر گفت این قانون چهارم چیست؟! وزیر گفت یک هفته صبر کنید تا متوجه شوید. چند روز بعد شاه با لباس مبدل بین مردم قدم زد و در کوی و برزن صدای گاز معده پیچیده بود! شاه با تعجب از آهنگری که مشغول کار بود پرسید چرا اینقدر مردم از خود صدا در می آورند؟! گفت شاه جدید در قوانین خود گفته درآوردن صدای گاز معده ممنوع و ما هم برای آنکه مخالفت خود را با او اعلام کنیم، این قانون را زیرپا می گذاریم!
پس از یک هفته وزیر به دربار مراجعه کرد و شاه با خنده ای گفت الحق که تو دیو(انه) ترین وزیر دنیایی چراکه دیگر هیچ یک از اهالی با سه قانون ابتدایی کار نداشته و تنها در حال مخالفت با من هستند.
*
چند روزی است سوپاپ اطمینان از بین رفته و دیگر درآوردن صدای گاز معده هم جوابگوی مردم نیست چراکه حتی خوراکی مورد نیاز برای این کار را هم ندارند! « آن چنان رونق اقتصادی ایجاد بکند و آن چنان مردم را از لحاظ درآمد سرشار بتوانند در اختیارشان قرار بگیرد اصلا به این چهل و پنج هزار تومان خودشان نیاز نداشته باشند» یکی از ماندگارترین جملات حسن روحانی بود. اتفاقا چند صباحی است که مردم هم می گویند احتیاجی به این یارانه نداریم و لطفا آن را پس بگیرید اما قیمت ها را هم به هفت سال پیش بازگردانید!
آنقدر فشار اقتصادی در این مدت بر مردم افزایش یافت که هر روز شاهد اعتراض در یک گوشه کشور هستیم. اعتراضات امروز مشهد و شعار «مرگ بر روحانی» زنگ خطری است برای دولتی که گویا تدابیرش به پایان رسیده و مردم هم امیدشان به آن را از دست داده اند.
وقتی مسوولی به مردم می گوید اگر پول ندارید سفر نروید، اگر پول ندارید خرید نکنید، اگر پول ندارید نخورید یعنی آنکه دیگر مردم ولی نعمتان نیستند. یعنی آنکه دولت دست به قتل طبقه متوسط زده و در راهی گام برمی دارد که تنها طبقه ثروتمند و طبقه فقیر در جامعه وجود داشته باشد و به این صورت خطر انقلاب های آتی از بین می رود! هرچند انقلاب تهی دستان همیشه فاجعه به بار آورده!
*
گویند اسفندماه سال 1353 شاه در سخنرانی خطاب به مخالفان عضویت در حزب رستاخیز گفت:« هر كسي نمي‌خواهد عضو حزب رستاخيز شود پاسپورتش را بگيرد و برود.» آن زمان حداقل معترضین می توانستند از کشور بروند، امروز آنقدر پاسپورت ایرانی معتبر است که با آن تا تاجیکستان هم نمی توانند بروند! حتی پولی هم برای رفتن در بساط ندارند...
*
تا امروز فضای مجازی قانون چهارمی بود برای آنکه مردم به شوخی و جدی حرف هایشان را بزنند و کمی آرام شوند اما به نظر می رسد عمر این سوپاپ اطمینان به پایان رسیده و دیگر اطمینانی به آن سوپاپ نیست...
.
@rozmaregijournalist


به طور حتم شما هم شنیده اید که «زلزله» های تهران طبیعی نبوده و کار «هارپ» است. برای شما به صورت مفصل می خواهم توضیح دهم این شایعه از کجا آمده، توسط چه فردی و چرا مطرح شده و اصلا چقدر آن به واقعیت نزدیک است؟! این یادداشت را به دقت مطالعه کرده و برای افرادی که این روزها دچار ترس از «هارپ» هستند بفرستید.
@rozmaregijournalist

http://telegra.ph/%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%B9%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-12-27


«هارپ» را به ما چه کار؟!
علی کیانی موحد

یک مکالمه واقعی
آرایشگر در حال کوتاه کردن موهایم هست و مونولوگی را ادامه می دهد:
این هارپ هم کار خودشونه. اینها زیرزمین در حال آزاد کردن گازهای نیتروژنی هستن که باعث می شه زمین لرزه بیاد، وگرنه قبلا از این زلزله ها داشتیم؟! نداشتیم دیگه. یه کم سرت رو ببر پایین، آها الان خوبه. می گفتم، هارپ می زنن اون زیر که مردم سرشون گرم شه و نفهمن چه بلایی داره سرشون میاد. همینقدر خوبه یا کوتاه تر؟!

یک داستان واقعی تر
سالها پیش در آمریکا مرکزی یک «عمو»یی داشتیم که رابطه مان با او خوب بود چون معتقد بودیم خوب بودن با او یعنی نفوذ به حیاط خلوت شیطان بزرگ! این عمو «هوگو چاوز» نام داشت و «پوپولیسم» را تفسیری جدید کرده بود!
هشت سال پیش همین ایام سال بود که زلزله ای فجیع هائیتی را ویران کرد. بلافاصله هوگو چاوز درباره این زلزله جملات جالبی را بیان کرد. هرچند تا پیش از آن اساتید «تئوری توطئه» از هارپ حرف می زدند اما سخنان چاوز، حساسیت را بیشتر کرد. ریشه سخنان چاوز هم به یک وبسایت ونزوئلایی بازمی گشت که به نقل از یک منبع روسی که گزارشی تایید نشده را ارسال کرده، مدعی بود نیروی دریایی آمریکا قصد داشته به وسیله هارپ در ایران زلزله ای به وجود آورد که به اشتباه زلزله در هائیتی رخ داد.
ما هم مشغول کف و دست و سوت زدن بودیم که دم عمو هوگو گرم چون به فکر ماست و آمریکای جهان خوار زلزله ساز را افشا کرده. پس از صحبتهای عمو چاوز، هر اتفاق طبیعی و وحشتناکی در سطح جهان می افتاد به هارپ مربوط می شد. حال بماند که اصلا هارپ مربوط به نیروی هوایی آمریکا بوده، نه نیروی دریایی و چنین وسیله ای با این همه ضریب خطا، واقعا به درد ضربه زدن به دشمن می خورد یا خیر!

ماجرای واقعی واقعی
در زمان جنگ سرد، یعنی اوج اختلافات آمریکا و شوروی، زیردریایی های اتمی فراوانی در اقیانوس ها به صورت مخفیانه حرکت می کردند و هر لحظه امکان داشت با پرتاب یک موشک، کشوری را با خاک یکسان کنند. ارتباط با این زیردریایی ها به سختی ممکن بود و به همین دلیل دولت آمریکا تصمیم گرفت با استفاده از ابزاری خاص ارتباط را برقرار کند. به این صورت پروژه هارپ به وجود آمد. اینکه به وسیله آنتن هایی بزرگ بتوان تغییرات در بخشی از جو به نام یونوسفر داد. یونوسفر بالاترین بخش جو زمین است که پرتوهای خطرناک خورشید را جذب می کند و از سوی دیگر می تواند برای انعکاس امواج رادیوی به کار رود. یعنی یک موج رادیویی به سمت آن فرستاده شده و یونوسفر آن را به سوی دیگری منعکس می کند، ساده تر بگویم که مثل آیینه عمل می کند!
آمریکا برای ارتباط با زیردریایی های خود می خواست از این لایه جو استفاده کند اما پروژه آنقدر زمان بر و طولانی شد که جنگ سرد به پایان رسید و پروژه از حالت نظامی به حالت مطالعاتی درآمد اما روسیه تصمیم گرفت این پروژه را در چشم مردم عادی، یک پروژه خطرناک نظامی جلوه دهد. در حالیکه قدرت هارپ 6/3 مگاوات می باشد، روسیه دستگاهی 190 مگاواتی در اختیار دارد که دقیقا همان کار هارپ را انجام می دهد! نروژ هم دستگاهی 1300 مگاواتی در اختیار دارد.
هارپ نه می تواند اشعه ایکس به سوی ساختمانی شلیک کند و نه با استفاده از امواج موشک ها را در فضا منفجر کرده و به قول دوستان حتی مانع تابش پرتوهای خورشید به زمین شود! هارپ صرفا پروژه علمی است که بسیاری از کشورهای جهان نمونه آن را دارند و برای تحقیقات آب و هوایی از آن استفاده می کنند. و هنوز هیچ کشوری به این قدرت نرسیده که بتواند با یک دستگاه به اسم هارپ، هم زلزله ایجاد کند و هم سونامی را روانه کشورهای دیگر کند و هم با فعال کردن آتشفشان باعث وحشت مردم شود. هرچند عمو هوگوی قصه ما اعتقاد داشت آمریکا در حال «خدابازی» است. به هرحال از سردمدار پوپولیسم نوین، توقعی بیش از این نداشتیم.
اینکه یک «هوکس» قدیمی تبدیل به خبر یک کشورمان شود، جای تاسف دارد. هنگامی که سرانه مطالعه جامعه پایین باشد، هر خبر و بهتر است بگویم دروغی به سرعت بین مردم رواج پیدا می کند چراکه حتی به خودشان زحمت نمی دهند درباره چیزی که می شنوند، تحقیق کنند. اینگونه است که بازار شایعات تلگرامی از خبرهای واقعی گرمتر شده و هر رویداد و اتفاقی را به سمت «تئوری توطئه» و سیستم «دایی جان ناپلئونی» جلو می بریم. به هرحال زمانی «کار، کار انگلیسها» بود و امروز «کار، کار آمریکایی ها» و «هارپ» می باشد.
.
@rozmaregijournalist


مضحکه ای شبیه انتخابات
علی کیانی موحد

چند ماه قبل سلطانی فر مرا فراخواند و گفت که در انتخابات حاضر شوم؛ اما با رییس فدراسیون رقابت نکن! من هم گفته بودم قصد حضور ندارم؛ اما تکلیف شد که باشم. امروز هم آماده بودم برنامه هایم را ارائه دهم؛ اما فضا طوری است که به صلاح نیست در انتخابات بمانم. بدین ترتیب انصراف خودم را ارائه می کنم. به من گفته بودند که در انتخابات بمان؛ اما تصور این بود که پولادگر انصراف می دهد. امروز دیدم که این اتفاق رخ نداد و مشخص بود که چه کسی رای می آورد. به من گفته بودند پولادگر قطعا در انتخابات شرکت نمی کند. از وزارت ورزش هم با من صحبت شده بود و حتی گفتند اگر پولادگر هم ماند، تو هم بمان. با این وضعیت فعلی مشخص بود که فدراسیون فعلی انتخابات را برگزار می کند و چه کسی رای می آورد.
*
این جملات را «مختار کلانتری» رییس اسبق فدراسیون تکواندو در مجمع انتخاباتی بیان کرد، رییس اسبقی که آمده بود به حکمرانی پولادگر پایان دهد اما حتی یارای رقابت با او را هم نداشت! خلاصه حرفهای کلانتری این بود که به من گفتند ثبت نام کن و ما کاری می کنیم رییس فدراسیون شوی، بعد پشیمان شدند و من هم انصراف دادم.
این شیوه انتخابات و رقابت انتخاباتی را تنها و تنها در ایران می توان مشاهده کرد. اینکه بیست سی نفر برای ریاست فدراسیونی ثبت نام کنند. بعد با وزارت و شخص آقای داورزنی لابی صورت گیرد تا «یار که را خواهد و میلش به که باشد!»
پس از آنکه لابی های پشت پرده صورت گرفت، وزارت مشخص می کند که چه فردی انتخاب شود! شیوه هم به این گونه است که چند ماه مانده به انتخابات به یکباره روسای هیات ها که حق رای دارند دچار تغییر و تحول شده و مهره هایی که وزارت می داند قرار است به کاندیدای مورد نظر رای دهند بر سر کار می آیند. به این ترتیب شیوه جدید دموکراسی را در انتخابات فدراسیون های ورزشی به رخ جهانیان می کشیم. فرآیند سخت و دشوار و پیچیده ای که تنها در ایران وجود دارد.
البته امکان این هم وجود دارد که برخی مواقع وزارت بازی بخورد! انتخابات فدراسیون دوومیدانی جز همین بازی خوردن های وزارت بود. به یکباره در روز انتخابات رای ها چرخید و فردی که اصلا قرار نبود رییس شود، رییس شد. به تلافی آن وزارت تا جایی که توانست سنگ سر راه رییس جدید انداخت تا استعفا دهد اما وی هنوز به مرحله استعفا نرسیده است!
مدل دیگر انتخابات سالمی هم وجود دارد که وزارت در حال پیاده سازی آن است. یعنی کاندیدایی که ممکن است با وزارت هم نظر نباشد ثبت نام می کند اما توسط مراجع ذی صلاح، تایید صلاحیت نمی شود و حق حضور در انتخابات را ندارد. نمونه اخیر این مدل انتخابات، انتخابات فدراسیون والیبال است. بهنام محمودی که جز اسطوره های والیبال ایران محسوب می شود توسط مراجعی که مشخص نیست دقیقا چه افرادی هستند، رد صلاحیت شده و خیال داورزنی برای انتخاب رفیق قدیمی اش راحت شده.
جالب آنکه قرار بود در مقطعی این شیوه انتخابات دچار تغییر و تحول شود اما از داخل برخی «راپورت» به کمیته بین المللی المپیک دادند که دولت قصد دخالت در امور فدراسیون ها را دارد! به همین دلیل هم تغییر و تحول به کل از دستور کار خارج شد. با تغییر یا بدون تغییر، وزارت ورزش در حال دخالت در امور فدراسیون ها و نشادن مهره های مد نظرش در فدراسیون ها می باشد. کاش حداقل این مضحکه را جمع کرده و همان انتصابات را به صورت رسمی ادامه می دادند. هر شیوه و روالی بهتر از انتصابات انتخابات نما هست !
.
@rozmaregijournalist


.
دنیای وارونه
انسانهایی درست لازم ندارد...
.
کاخ سعدآباد، دی ماه 96
.
@rozmaregijournalist




#MusicTime
یک عاشقانه زیبا و جذاب از آلبوم جدید علیرضا عصار
@rozmaregijournalist


تا کی گریزی از اجل...
علی کیانی موحد

ساعت حدودهای دوازده بود. برای کار بانکی از محل کارم خارج شدم. آلودگی هوا به شدت آزار دهنده شده.گویی درون شهر پر از خاکستر است. به سختی صدمتر جلوتر خود را می بینم. چند دقیقه قبل از خروج از شرکت به همکارم گفتم به طور حتم این روزها از هوای کثیف خواهیم مرد. او هم با خنده گفت بالاخره که قراره بمیریم، حالا چه الان با کثیفی و چه بعدتر با تصادف...
درون بانک منتظر نشسته بودم تا نوبتم شود و سرم با گوشی موبایل گرم بود که باد سری را حس کردم. لرز خاصی بدنم را فرا گرفت و باعث شد گوشی را کنار بگذارم. نگاهی به اطراف انداختم و خبر خاصی نبود. فقط برای من سرما محسوس بود، دیگران هر یک سرگرم کار خود بودند. در حین نگاه کردن به اطراف چشم به غریبه ای خورد که گوشه ای ایستاده و از هیاهوی جهان فارغ بود. نگاه کردنم به او باعث شد باز لرزی در بدن حس کنم! غریبه مرموز سمت مردی که پشت باجه بود رفت. جز من هیچ فرد دیگری به او توجه نداشت. غریبه به کارمند بانک نزدیک شد اما کارمند به او نگاه هم نکرد. انگار زیر لب چیزی گفت و برگشت. به خود گفتم حتما سوالی داشته که پشیمان شده. باز سرم را سمت گوشی بردم که صدای جیغ یکی از کارمندان بانک من را شوکه کرد. به خود گفتم حتما از بانک دزدی شده اما اتفاقی شگفت انگیزتر افتاده بود. کارمند بانک که غریبه سمتش رفته بود بیهوش پشت میز افتاده بود. غریبه از کنارم عبور کرد و سمت در خروجی رفت. باز سرما و اینبار حس کردم با من حرف می زند. سمت کارمند دویدم و متوجه شدم سکته کرده! یعنی غریبه چه فردی بود؟!
ترس همه وجودم را فرا گرفت. نکند من با چهره ای از مرگ مواجه شده بودم؟! به سرعت از بانک خارج شدم. همه ذهنم درگیر بود که چرا فقط من او را دیدم؟! تا به خانه برسم نزدیک بود چندبار تصادف کنم و عابرین را زیر بگیرم. به سرعت وارد اتاق خوابم شده و یک چمدان از وسایل مورد نیاز جمع کرده و برای فرار از شهر خودم را آماده کردم. همه ذهنم درگیر این بود که هرچه زودتر از دست مرگ بگریزم. با مدیرم تماس گرفته و یک هفته مرخصی بدون حقوق گرفتم. با سرعت زیاد خود را به فرودگاه رسانده، یک بلیط برای خارج از کشور گرفتم و با کمترین سرعت از شهر آلوده فرار کردم. ترس همه وجودم را گرفته بود و فکر نمی کردم روزی اینقدر به مرگ نزدیک باشم.
چند روز اقامت در هتلی پنج ستاره باعث شد تمام فکر و خیالهای مرگ و آن روز کذایی از ذهنم خارج شود و آرامشی را تجربه کردم که تا به آن روز در زندگی نداشتم. غروب دل انگیزی را کنار ساحل می گذراندم که نسیمی خنک کمی مرا لرزاند. سراسیمه اطراف را نگاه کردم و متوجه شدم بقیه هم سردشان است. خیالم آسوده شد. به قدم زدن ادامه دادم که متوجه شدم فردی کنارم است. مرگ بود! خود خودش با همان هیبت مرموز. حس کردم لبخند می زند. گفت: اینجا چه می کنی؟!
پای من توان حرکت نداشت. با ترس گفتم: از دست تو فرار می کردم!
خندید. با صدای بلند اما هیچ فردی به او توجه نداشت: چرا فرار؟! اتفاقا تو جایی هستی که قرار بود باشی!
متعجب گفتم اما تو درون بانک بودی!
بازهم خندید: اتفاقا من هم تعجب کردم آنجا چه می کنی؟! آخر قرار بود تو را در اینجا و لب ساحل ملاقات کنم.
حال چه اتفاقی می افتد؟!
هیچ، آسوده بخواب که بی نهایت در انتظار توست...
چند روز بعد از پیدا شدن جسدم کنار ساحل، جواب کالبدشکافی آمد:«مرگ به علت آلودگی هوا!»
*
پ.ن: برداشتی از آزاد از حکایت نخچیران و شیر که مولانا سرود و پائولو کوئلیو با اقتباس از آن و نوشتن «کیمیاگر» به شهرت رسید...
.
@rozmaregijournalist


ترس هایی از یک زلزله
علی کیانی موحد

1
خیلی کودک بودم که با تکان خوردن لوستر خانه و صدای فریاد حاج خانم متوجه شدم اتفاقی در حال افتادن است. به سرعت من را بغل کرد و از خانه خارج شد و برای اولین بار با زلزله آشنا شدم. پس لرزه زلزله رودبار بود که خانه ما در کرج را هم تکان داد.
2
یکی از بزرگترین پیشگوهای جهان که در هند زندگی می کند گفته تا چند ماه دیگر زلزله ای به بزرگی 10 ریشتر تهران را خواهد لرزاند!
به جرات می توانم بگویم از همان زمان کودکی که زلزله را شناختم، این جمله را بارها و بارها و در مقاطع مختلف زندگی شنیدم. یکی از ترسهای دوران کودکی من، همین زلزله 10 ریشتری بود. با اینکه حتی نمی دانستم ریشتر چه چیزی هست اما حس می کردم خیلی مهم باید باشد!
3
پشت کامیپوتر در گیم نت نشسته بودم و مشغول کشتن دوستان در بازی کانتر بودم که صندلی ام تکانی خورد. بی توجه به بازی ادامه دادم و چند لحظه بعد متوجه شدم در گیم نت هیچ فردی وجود ندارد! گویا زلزله ای آمده بود و من آنقدر مشغول بازی بودم که متوجه اش نشدم. دومین برخورد من با زلزله به من اثبات کرد اگر اتفاقی بیفتد، هیچ کاری از دستم ساخته نیست.
4
تجربه زلزله دیشب بسیار تلخ بود. نه اینکه برای من یا اطرافیانم اتفاقی افتاده باشد بلکه به دلیل اتفاقاتی که از نزدیک شاهدش بودم. زلزله ای کوتاه چند لحظه کرج و تهران را لرزاند و پس از آن مردم بودند که نشان دادند از زلزله خطرناک تر هستند. برخورد نزدیک من با زلزله برای بار سوم بسیار تکان دهنده شد. ماشینهایی که ترافیک ایجاد کرده بودند و نمی دانستند به کجا قرار است فرار کنند! مردمی که در همان ترافیک باهم دعوا می کردند. صف بنزین و هجوم مردم به آن. زخمی شدن 97 نفر آن هم نه به خاطر زلزله، بلکه به خاطر فرار از زلزله! همه این اتفاقات به من اثبات کرد که برای زلزله به هیچ وجه آماده نیستیم.
5
هنوز از شوک زلزله خارج نشده بودم که شوک بعدی را در تلگرام مشاهده کردم. شوخی های مردم با نمک همیشه در صحنه با زلزله را کنار بگذارم، برخی خبررسانی های رعب آور بیشتر من را شوکه کرد. گویی مردم با هیجان خاصی منتظر نشستند تا مصیبتی بر سرشان نازل شود! از سوی دیگر در خیابان همه کارشناس زمین شناسی شده بودند و هر فردی برای خود صاحب نظر. یک وقتهایی قطع بودن اینترنت هم چیز بدی نیست!
6
زلزله بالای 7 ریشتر در تهران برابر است با فاجعه. به طور حتم امدادرسانی با توجه به فرار مردم به حداقل خواهد رسید و از سوی دیگر برخی همانند «زامبی» ها به دیگران حمله ور خواهند شد. قانون بقای جنگل را بعد زلزله شدید می توان به چشم دید. دیشب درسی بود برای مسوولان که خود را برای چنین روزی آماده کنند. راستی، رییس ستاد مدیریت بحران کشور همان نبود که پس از زلزله کرمان گفت یکی از دیوارها نریخته بود چون عکس احمدی نژاد به آن نصب بود؟!
.
@rozmaregijournalist


به بهانه کنسرت محمدرضا گلزار
قاتلین بالفطره
علی کیانی موحد

بسیاری از قاتلین سریال پس از به دام افتادن هنگامی که از دلایل قتل و کشتن مقتولین صحبت می کنند، حرفی مشترک می زنند. اینکه آنها پس از چند قتل به کشتن دیگران عادت کرده و اگر این کار را نمی کردند خلا بزرگی در زندگی شان به وجود می آمد. به همین دلیل قتل های دیگری انجام می دادند تا این میل و عطش درونشان از بین برود. برخی از آنها حتی از قتلهایشان لذت نمی برند و تنها به خاطر از بین رفتن میل درونی آن را انجام می دهند، همانند یک کارگر که هر روز باید سر کار رود!
*
چند روزی است بیلبورد تبلیغاتی کنسرت «محمدرضا گلزار» در سطح شهر تهران همراه با اسپانسر به شدت جلب توجه می کند. و البته این سوال را برای بسیاری از مردم به وجود می آورد که مگر گلزار تا به امروز چند ترانه خوانده که کنسرت هم می خواهد برگزار کند؟!
محمدرضا گلزار به عنوان نوازنده گیتار در گروه آریان مشغول به فعالیت بود که به صورت اتفاقی با ایرج قادری آشنا شده و به این ترتیب وارد دنیای بازیگری می شود. حضور گلزار در سینما باعث به وجود آمدن اصطلاح «بازیگران چشم رنگی» شد. بازیگری که سالها عکسش سر در سینماهای ایران بود و حضورش تضمینی بود برای فروش فیلمها اما به تدریج با ظهور چشم رنگی های دیگر و بالاتر رفتن سن و اینکه دیگر نمی شد جوان 20 ساله عاشق پیشه را بازی کند، کمرنگ و محو شد. سوپراستاری که دیگر این روزها حضورش در فیلم برای فروش تاثیرگذار نیست و مردم برای دیدنش در سینما، صف نمی کشند.
زمانی که به اوج شهرت برسید و در کانون توجه باشید، به تدریج تبدیل به «قاتل بالفطره» می شوید! یعنی میل به دیده شدن و در کانون توجه قرار گرفتن باعث می شود کارهای خارق العاده ای انجام دهید. تغییر مدیوم داده و از سینما به سمت بازی در تئاتر می روید، بعد سراغ تلویزیون و شبکه خانگی خواهید رفت و باز به سینما باز می گردید!
همانطور که گفته شده قاتل به محل ارتکاب جرم بازخواهد گشت، گلزار هم سرانجام به نقطه شروعش بازگشت و وارد دنیای موسیقی شد. هرچند شروع کارش با نوازندگی بود اما با تغییر کاربری، امروز به عنوان خواننده مشغول فعالیت شده!
برای رفع کنجکاوی که گلزار چه می خواند، کلیپی از یک اجرای زنده او را در اینترنت پیدا کردم. با مشاهده آن و شنیدن صدای گلزار و اجرایش تا چند روز نتوانستم هیچ موسیقی گوش کنم، به اصطلاح موسیقی زده شدم! صدایی سرد، فالش خواندن و حتی در قسمتی فراموش ترانه! جالب تر آنکه برخی از قسمتهای ترانه را که می خواست مردم بخوانند، جز صدای دو سه دختر، صدای دیگری شنیده نمی شد. یعنی حتی علاقمندانش کارهایش را هم بلد نیستند! چهره علاقمندان مشخص بود که تنها آمده اند گلزار را از نزدیک ببینند و شاید شانس به آنها روی بیاورد و چند عکس یادگاری هم بتوانند در پشت صحنه بیندازند.
اینکه گلزار از برند خود برای درآمدزایی به هر صورتی استفاده می کند، اشتباه نیست. به هرحال سوپراستارهایی قبل از او بودند که امروز برای گذران زندگی شان دچار مشکل شده اند و او باید آینده نگر باشد اما چرا وی سعی نمی کند در کاری که کمی بهتر بلد است، خود را امتحان کند؟! آیا به صرف چهره بودن باید به خود اجازه خوانندگی داده و به راحتی هم کنسرت برگزار کند؟!
البته روی سخن تنها با محمدرضا گلزار نیست. پیش از گلزار هم بسیاری از بازیگران بودند که بنا به علاقه و کنجکاوی سمت خوانندگی رفتند. محمدرضا فروتن، شهاب حسینی و امین زندگانی از جمله این نمونه ها بودند. نمونه هایی که هیچ کدام موفق نشده و پس از مدتی به حرفه اصلی شان بازگشتند.
*
برای رفع میل دیده شدن و در کانون توجه بودن هزاران کار دیگر می توان انجام داد اما لطفا اگر استعداد خوانندگی ندارید و صدایتان اصلا برای این کار مناسب نیست، با این هنر زیبا و حرفه سخت شوخی نکرده و آن را کنار بگذارید.
.
@rozmaregijournalist




مرا در گور می خواهی...
علی کیانی موحد

مرگ، واژه ای ترسناک برای بسیاری و شیرین برای برخی دیگر. دنیای که هیچ تصوری از آن نداریم و نمی دانیم چه سرنوشتی قرار است برایمان رقم بخورد. دنیایی که برخی دوست دارند چهره های مشهور را زودتر از موعد مقرر روانه اش کنند!
هفته گذشته باز هم شایعه مرگ یکی از هنرپیشه های قدیمی و مطرح کشور در فضای مجازی و حتی برخی خبرگزاری ها منتشر شد. خبری قدیمی که سالهای سال است در حال انتشار است:« ناصر ملک مطیعی، هنرپیشه قدیمی سینمای ایران، در بیمارستان ولیعصر تهران فوت کرد.» این خبر نزدیک به پنج سال است که در بازه های زمانی مختلف منتشر شده و هربار هم به سرعت تکذیب شده. امیرعلی ملک مطیعی درباره وضعیت پدر و شایعات این روزها می گوید:« خوشبختانه پدر نه در بیمارستان بستری است و نه مشکلی دارد بلکه در خانه است و به لحاظ جسمی هم در سلامت به سر می برد ولی نمی دانم چرا این چند وقت مدام شایعاتی منتشر می شود. گویا عده ای از خبر مرگ یک هنرمند که شاید عده ای طرفدارش باشند و عده ای هم نه، چیزی عایدشان می شود یا شاید برایشان جنبه تفریحی دارد ولی به نظر من این حرکت بسیار ناشایست است. خود این افراد اگر در محل کارشان به سر ببرند و به ناگاه به آنها بگویند که پدر یا یکی از عزیزانشان فوت کرده چه حالی خواهند داشت؟نمی دانم چرا علاقه عده ای به مرگ زیاد است. بهتر بود به جای اینکه خبر مرگ یک هنرمند با این سرعت منتشر شود، این اتفاق برای سالروز تولد هنرمند رخ می داد. آیا اینکه مدام خبری کذب منتشر شود که هنرمندی در فلان بیمارستان بستری است و یا به فلان دلیل درگذشت، اقدامی انسانی یا شرافتمندانه است؟»
یاد حرفهای داریوش اسدزاده می افتم. روزی که به خانه اش برای گفتگو رفتم، بخشهای از حرف ما درباره مرگ بود و شایعاتی که برای هنرمندان به وجود می آید. وی خنده ای تلخ کرد و در جواب من گفت:«مردم ما را دوست دارند! چون ما را دوست دارند، شایعه مرگ ما را می سازند. اگر مدتی از ما خبری نباشد، آنها فکر می کنند ما مرده ایم و به همین دلیل این شایعه را درست می کنند. اگر خبرنگاران یا مسوولان چند وقت یکبار یادی از ما کنند، شاید این شایعات کمتر شود.»
البته اگر یادی از داریوش اسدزاده کنند، دوستان شایعه ساز سراغ دیگر هنرپیشه ها می روند.به جرات می توان گفت تا امروز ده بار شایعه مرگ رضا رویگری پخش شده! شاید از دید برخی اگر چهره مطرحی فوت کند، جذابیت پس از مرگش بیشتر از زنده بودنش است. همانطور که امروز امامزاده طاهر کرج و قطعه هنرمندان بهشت زهرا همیشه پر از علاقمندانی است که با سنگ قبر افراد معروف، عکسهای یادگاری می گیرند...
.
@rozmaregijournalist


فرار به سوی ناشناخته ها
علی کیانی موحد

هنگامی که از سرناچاری در گفتگویی بیان کرد که برای تامین هزینه های ورزش مجبور است مدالهایش را حراج کند، فکر نمی کرد به جای حمایت مسوولان، فشار بیشتری رویش وارد شود و حتی به تیم ملی هم دعوتش نکنند! «محمد رشنونژاد»، جوان اندیمشکی است که افتخارات کمی هم برای جودوی ایران به دست نیاورده: نقره مسابقات نوجوانان آسیا (۲۰۱۰تایلند)، برنز مسابقات قهرمانی نوجوانان آسیا(۲۰۱۳چین)، برنز مسابقات قهرمانی جوانان آسیا (۲۰۱۴هنگ کنگ)، برنز مسابقات قهرمانی جوانان آسیا(۲۰۱۵تایلند) و مدال طلا مسابقات قهرمانی جوانان آسیا(۲۰۱۶هند)
یکی از استعدادهای درخشان جودو که در این برهوت چند ساله عدم کسب نتایج مناسب، همیشه به او و مدالهایش افتخار می کردند اما امروز گم شده است! چند هفته پیش بود که تیم ملی جودوی کشورمان برای حضور در مسابقات گرندپری راهی هلند شد و هنگام بازگشت خبری از «رشنونژاد» نبود. ابتدا گفتند مشکلی پیش آمده و سپس مشخص شده گم شده و قرار شد «محمدرضا رودکی» همانند شرلوک هلمز به دنبالش گشته و او را به ایران بازگرداند! نکته اینجاست که برای چه باید به ایران بازگردد؟! قهرمانی که در خرج زندگی اش مانده و جز ورزش کار دیگری هم بلد نیست، بهتر نیست حداقل در جایی بماند که قدرش را بدانند؟! «رشنونژاد» سختی های فراوان کشیده بود، از پاداش کم بعد از قهرمانی در آسیا تا نداشتن لباس برای حضور در تاتامی!
هنوز فدراسیون جودو از شوک گم شدن این جودوکار جوان نگذشته بود که خبر دیگری جودو را به کما برد! البته باید گفت خبر دوم مدتها پیش اتفاق افتاده بود اما امروز دیگر جدی شده است. پس از وحید سرلک که سالها پیش به آلمان رفت، شاخص ترین چهره جودو که از ایران خارج شد «شایان نصیرپور» است. وی خردادماه امسال به ترکیه رفت و برای حضور در تیم ملی ترکیه با آنها به توافق رسید اما سکوت و یا بایکوت خبری مانع این شد که رسانه های فراوانی به آن بپردازند. سابقه عضویت در تیم های رده های سنی نوجوانان، جوانان و بزرگسالان را دارد و عناوین متعددی نیز کسب کرده اما همانند بسیاری دیگر از قهرمانهای جودوی ایران آنقدر شرایط برایش سخت شد که تصمیم به مهاجرت گرفت. نصیرپور همین چند روز پیش در مسابقات قهرمانی کشور ترکیه شرکت کرد. مسابقاتی که در آن رقبایش قهرمان اروپا، قهرمان کشورهای اسلامی و قهرمانان جوانان اروپا بودند و با کسب عنوان سومی توانست به عضویت تیم ملی ترکیه درآید.
با گذشته و آنها که رفته اند کار نداریم اما بهتر است این سوال را در ذهن خود مرور کنیم که چه اتفاقی رخ می دهد که قهرمانهای کشورمان به سادگی حاضر می شوند از کشور خارج شده و برای کشور دیگری مسابقه دهند؟! به طور حتم آنها عرق به پرچم کشورشان دارند اما شرایط ورزش و زندگی آنقدر برایشان سخت شده که تصمیم به خروج می گیرند. متاسفانه در جودو این مهاجرتها بسیار بیشتر از رشته های دیگر شده و به نظر می آید تغییر رییس فدراسیون هم نتوانسته از این خروجها جلوگیری نماید. «رشنونژاد» در گفتگویی عنوان کرده بود پاداش مدال طلای آسیایش یک سکه و دومیلیون تومان پول نقد بوده. پاداشی که حتی خرج یک ماه تمرینش هم نمی شد.
مسوولان فدراسیون و به طور کل وزارت ورزش باید فکری به حال این قهرمانها کنند. قهرمانهایی که در همین کشور تربیت می شوند و به عناوین مختلف می رسند، نباید آنقدر ناامید شوند که از کشور بروند. بین این همه ریخت و پاش و هدر دادن پولهای بیت المال در رشته های مختلف مثل فوتبال، نمی توان بودجه ای برای این قبیل قهرمانهای مدال آور در نظر گرفت که امید در دلشان زنده بماند و بدانند در همین ایران برای آنها ارزش قائل هستند؟! سطح توقع آنها هم بالا نیست. تنها کمی حمایت لازم است تا مانع خروج قهرمانهای خوب کشورمان شویم.
.
@rozmaregijournalist


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
کار کمتر شنیده رادیو چهرازی در سوگ محمد اوراز ... با توجه به فوت تعدادی از کوهنوردان در هفته گذشته، بد نیست این کار را باهم بشنویم.
.
@rozmaregijournalist


پشت پرده فروش مدال در وزنه برداری
علی کیانی موحد

به طور حتم همه شما علاقمندان به ورزش شنیده اید که مدتی است می گویند مدالها در وزنه برداری به فروش می رسد و ورزشکاران نه بر اساس حق، بلکه بر اساس زد و بند پشت پرده به مدال می رسند! اگر این حرف صحت داشته باشد که باید تمام عناوین خودمان را هم زیر سوال ببریم اما سخن چیز دیگری است. اینکه آیا واقعا این اتفاق و به این صورت می افتد؟!
سه سال پیش با کوروش باقری که پرافتخارترین مربی وزنه برداری کشورمان محسوب می شود درباره همین موضوع گپ زدم. زمانی که حتی درباره خرید و فروش مدال حتی حرفی زده نمی شد، کوروش با سیاستمداری خاصی جواب داد. جوابی که با خواندن سوالها و پاسخهایش، خودتان آن را متوجه می شود...
**
*فدراسیون مرادی پس از عدم موفقیت در مسابقات جهانی، در اولین قدم زالای را از کار برکنار کردد...
حتما به دردشان نمی خورده!
*کارش چطور بود؟
خیلی به کار من می آمد!
*از چه لحاظ؟
این قضیه را نمی توانم زیاد باز کنم. زالای زمان آقای افشارزاده به کادر فنی تیم ملی اضافه شد. با توجه به رابطه ای که با زالای با آیان داشت، در خیلی از موارد کمک حال تیم ملی بود
*می گفتند دنبال فردی هستند که آیان معرفی کند تا هوای ما را بیشتر داشته باشد.
یعنی از زالای نزدیکتر به آیان؟! بعید می دانم چنین فردی پیدا شود. زالای نایب قهرمان المپیک بوده و مربیگری اش هم بد نبود. با من هماهنگ بود، تا همینقدر می توانم به شما بگویم. او کمک خوبی در مسائل فنی و روحی بود.
*از چه لحاظ برای شما خوب بود؟ چرا اینقدر طفره می روید؟
یک وقتی مربی با شما هماهنگ هست و به دردتان می خورد اما همان مربی با کادر فنی بعدی به مشکل برخورده یا باهم خوب نمی توانند کار کنند. رابطه من و زالای هم همین بود، باهم هماهنگی خوبی داشتیم و نتیجه اش هم که مشخص است. زالای هرچه ازش می خواستی بدون کم و زیاد انجام می داد و تحت تاثیر افراد دیگر قرار نمی گرفت.
*پس چرا همان اول عوض نشد؟
در ابتدا فکر می کردند که جای دیگر می تواند به وزنه برداری کمک کند اما متوجه شدند که کمک خاصی نمی کند!
*یعنی در جای دیگر به شما کمک می کرد؟
در رده های سنی نوجوانان و جوانان...
*و پیش آیان چطور؟
(باتعجب) آیان؟!
*یکسری نکات مبهم وجود دارد...
درباره چه کسی؟
*درباره وزنه برداری...
خوب بپرسید تا جواب دهم.
*ما می پرسیم اما شما جواب نمی دهید. خیلی سیاستمدارانه برخورد کرده و از جواب دادن طفره می روید...
وزنه برداری و در کل ورزشهای حرفه ای، مثل کوه یخ هستند. شما فقط بخش کوچکی از آن که بیرون آب هست را مشاهده می کنید و قسمت عمده آن که درون آب هست را خیلی از مردم نمی بینند.
*پس بیایید کمی درباره یخهای درون آب صحبت کنیم...
به چه درد می خورد؟
*خودتان می گویید سوال بپرسید تا شفاف سازی کنم، خودتان جواب نمی دهید. اگر امروز روابط فدراسیون با آیان خوب بود، امکان داشت که وزنه برداران ما مدال بیشتری بگیرند؟
خیر، اصلا اینگونه نیست. یک طرز فکر عجیبی در وزنه برداری وجود دارد که مردم فکر می کنند می توان مدالهای وزنه برداری را خرید. یعنی مثلا قبل مسابقات چند فدراسیون به توافق می رسند که مدالها بین چه کشورهایی توزیع شود! این حرف واقعا خنده دار است و اصلا صحت ندارد. ممکن است برخی کشورها هماهنگی هایی بیشتری با فدراسیون جهانی داشته باشند و فدراسیون جهانی نیز به آنها کمکهایی بکند. مثلا اگر قرار باشد سالی پنج آزمایش دوپینگ از ورزشکارانشان گرفته شود، سالی یک آزمایش بگیرند. اینگونه حمایتها در فدراسیون جهانی وجود دارد نه مزایده مدالها!
**
با جمع بندی حرفهای «کوروش باقری» به این نتیجه می توان رسید که آیان نمی رود در گوش فلان ورزشکار و بگوید تو نباید مدال بگیری و یا تو مدالت قطعی است! مسائل به پشت پرده هایی مربوط است که ریاست فدراسیون شاید بهتر بتواند درباره آن توضیح دهد. این روزها چقدر جای خالی «زالای» در کادر فنی تیم ملی محسوس است!
و سوالی بی پاسخ... عدم نتیجه گیری کیانوش رستمی هم به آیان مربوط است؟!
.
@rozmaregijournalist



Показано 20 последних публикаций.

278

подписчиков
Статистика канала