در جستجوی معنا


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
این کانال به پیام رسان داخلی منتقل نخواهد شد.

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


‍ ‍‍ مسیح علی نژاد و دختری که می رقصید
وحید حلاج

🔹چند روز پیش و در شب شهادت امام جعفر صادق، دختری مقابل یکی از مساجد که پارچه عزا هم بر در آن آویخته شده بود می رقصید و از رقصیدنش فیلم گرفته می شد. به فاصله اندکی مسیح علی نژاد، این فیلم را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد و همان موقع هم کامنت های مخالفت آمیز زیادی زیر پست گذاشته شد و البته کسانی هم در حمایت از آن دختر و رفتار علی نژاد کامنت گذاشتند. همانطور که قابل پیش بینی بود به فاصله اندکی، خبر دستگیری آن دختر منتشر شد.

🔹در این یادداشت نمی خواهم به اشتباه بودن یا نبودن کار آن دختر و تحریک احساسات مذهبی، و اشتباه بودن یا نبودن دستگیری دختر رقصنده و همچنین چرایی عکس العمل سریع نیروهای نظامی-امنیتی در چنین مواردی و تاخیر و تعویق در دستگیری مفاسد اقتصادی بپردازم بلکه میخواهم بگویم مسیح علی نژاد دقیقا چه دارد می کند.

🔹مسلما علی نژاد با سال ها سابقه روزنامه نگاری در ایران از عواقب چنین حرکتی برای آن دختر باخبر است. می داند که شناسایی دختری که با چهره آشکار در مقابل دوربین می رقصد کار سختی نیست و دیر یا زود آن دختر دستگیر خواهد شد. اصولاً رفتارهایی چنین جسورانه، از کسانی که سیاسی اند و فضای سیاست را می شناسند بر نمی آید. آن دختر به احتمال زیاد هیچ چیزی از سیاست نمی داند و حتی چندان هم از عواقب کار خود مطلع نیست اما علی نژاد حتما از عواقب این کار برای آن دختر بی اطلاع نمی‌توانست باشد.

🔹این که کسی بر ساحل عافیت نشسته باشد، حقوقش را به دلار بگیرد و دختران از همه جا بیخبر را تهییج کند که تحت عنوان «چهارشنبه های سفید» حجاب بردارند و پارچه ای سفید به دست بگیرند، در حالی بیم دستگیر شدن و محبوس شدنشان می رود، چندان نشانی از خیرخواهی ندارد.

🔹 سال هاست که فعالان مدنی در داخل ایران تلاش می کنند که هرچند اندک، اما بتوانند قوانین حاکم بر ایران را به نفع زنان برگردانند. این کار مانند هر حرکت اصلاحی دیگری، تدریجی، گام به گام اما عمیق و پایدار است. بسیاری از زنان و دختران داخل ایران بدون این که خبری از «چهارشنبه های سفید» داشته باشند یا مسیح علی نژاد را چندان بشناسند، با همان حجاب نیم بند کنار آمده اند و گاهی بدون حجاب هم در معابر عمومی ظاهر می شوند بدون این که دوربین به دست بگیرند یا پارچه سفید را بر چوب بزنند و مشکل چندانی هم برایشان ایجاد نمی شود.

🔹 رفتار مسیح علی نژاد تلاش اصلاحگران را در تغییر تدریجی اما عمیق قوانین و دگماهای حاکم بر جامعه کم اثر می کند، حاکمیت را نسبت به هرنوع تحرکی حساس می کند، نفرت را بین قشرهای مختلف جامعه شدت می بخشد و حرکتی که گرچه آرام ولی در طی سال ها نتایج مثبتی را به بار آورده، تبدیل به رفتاری سیاسی-امنیتی کرده و در تقابل جدی با حاکمیت قرار می دهد.

🔹رفع تبعیض در قوانین و برطرف کردن اجبار حکومتی حجاب، خواسته بجایی است با این حال راهی که مسیح علی نژاد تبلیغ می کند، شاید برای او نانی داشته باشد اما برای مردم راه به ترکستان خواهد برد.

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ جانِ نَماز بِه از نَماز...

سوال کرد که از نماز فاضلتر چه باشد؟
یک جواب آنکه گفتیم جان نماز به از نماز، مَعَ تقریرِه.
جواب دوم که ایمان به از نماز است، زیرا نماز پنج وقت فریضه است و ایمان پیوسته، و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تأخیر باشد. و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تأخیر نباشد و ایمان بی نماز منفعت کند، و نماز بی ایمان منفعت نکند_ همچون نماز منافقان. و نماز در هر دینی نوع دیگر است، و ایمان به هیچ دینی تبدیل نگیرد؛ احوال او و قبلهء او و غیره متبدل نگردد. و فرقهای دیگر هست، به قدر جذب مستمع ظاهر شود. مستمع همچون آرد است پیش خمیر کننده؛ کلام همچون آب است در آرد: آن قدر آب ریزد که صلاح اوست.....


فیه ما فیه
مولانا جلال الدین محمد بلخی


کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


سرنوشت متفاوت این 5 نفر !
شهادت در جبهه
حبس ابد
طرد و خانه نشینی
قتل با ضربات چاقو
رهبری نظام


کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


نوشته ای زیبا از میلاد عظیمی

کفش پارچه‌ای

از وقتی خبر درگذشت عباس امیرانتظام را شنیدم کلامی بلند از مولای متقیان در ذهنم می پیچد... مثل موج... که بالامی‌گیرد و به ساحل می خورد و دامن برمی‌چیند و می‌رود و بازمی‌گردد...

یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ
روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است...
راست گفت امیر مؤمنان... دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد و آن طوفان که بیاید همه را با خود خواهد برد حتی آن کس را که بر کوه بلند پناه گرفته است...لاَ عَاصِمَ‌ الْيَوْمَ‌ مِنْ‌ أَمْرِ اللَّهِ‌ إِلاَّ مَنْ‌ رَحِمَ‌...

- این کفشه؟
- بله
- با پتو درست شده؟
- بله
- شما مگه خودتون کفش نداشتید؟

- کفش به ما نمی دادند.

لبخند محو... سرش را تکان می دهد... بغض به سخنش می دود...

- پابرهنه بودیم.

چشمش را به زمین دوخت و گریه‌اش را خورد... همسرش آمد توضیح دهد. میان گریه خندید. یا به خنده گریست. اشک از چشم زندانی پیر جوشید. اشک از چشم همسر زندانی پیر جوشید. مصاحبه گر نگاهش را دزدید. خوب کرد. به جای همه ما شرمنده شد . زندانی پیر میان سخن همسرش دوید...

- ببخشید...

زندانی پیر خواست این قصه را خودش برای تاریخ روایت کند... تا یادگاری شود و در این گنبد دوار بماند... خواست داور تاریخ سخنش را بشنود و از او اعاده حیثیت کند... آبرو بهای عمر رفته... خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش...

- یعنی در طول مدت زندان پابرهنه راه می رفتید؟
- نه... در طول مدت زندان نه... اما برای مدت شش هفت سال من پابرهنه راه می رفتم... اجازه خرید دمپایی موقت زندان را حتی...

باز گریه اش را خورد... باز به خود پیچید ... باز اشکش جوشید... دوباره سرش را به زیر افکند. آخر از که شرم داری مرد؟ گریستن بر ستمی که بر تو رفته که خجالت ندارد...

- به من نمی دادند... به همین دلیل من اینو درست کرده بودم ...[پتوی زندان] را بریدم و باهاش کفش درست کردم اقلاً تو راهروهای زندان پام کنم. بعد متوجه شدند و اجازه ندادند.
- یعنی حتی اینو هم اجازه نداشتین بپوشین؟
- نه...

و می اندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بسکه بی شرمانه و پست است این تزویر.
چشم را باید ببندد تا نبیند هیچ
و می اندیشید که نبایستی بیندیشد.
چشم ها را بست.
و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید...


@searchformeaning


‍ ‍‍ سر بلند رفت...
امیر انتظام آنگاه که فهمید قاضی اش در بیمارستان بستری است در حالی که حال خودش نیز وخیم بود با ویلچر به بیمارستان و به عیادت او رفت. درسی که از امیر انتظام میگیریم این است که او به چرخه خشونت و نفرتی که علیهش آغاز شده بود دامن نزد و آن را ادامه نداد. گریست و مظلوم بود اما قدرت و بزرگی اش را با بخشش نشان داد . بزرگان چنین اند چنان که ماندلا وقتی بعد از دو دهه از زندان آزاد گشت اولین کسی که به مراسم تحلیف ریاست جمهوری اش دعوت کرد زندانبانش بود . باید بیاموزیم که چرخه خشونت را ادامه ندهیم،فراموش نکنیم اما ببخشیم .روحش شاد و یادش گرامی باد .
متن از نوید کلهرودی

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ زندگیِ امثالِ مجتهدِ شبستری ، یعنی زندگیِ کسانی که دغدغه یِ اصلاحِ اجتماعی-فرهنگیِ جامعه یِ خود را دارند، بسا که برایِ خودِشان بیش از لذت رنج ، بیش از شادی اندوه ، و بیش از آرامش اضطراب به بار آوَرَد ؛ اما ، بیشک، برای همنوعان و شهرتاشانِ شان مایه یِ خیر وبرکت است...
به گمانِ من ، سرگذشتِ مجتهد شبستری عبارت است از: سیر از دغدغه یِ روحانیّت داشتن به دغدغه یِ دیانت داشتن ، سیر از فقه به اخلاق، سیر از ظاهر نگری به باطن بینی ، سیر از سیاست پردازی به فرهنگ ورزی ، و ، از همه والاتر، سیر از ادعّایِ مالکیّتِ حقیقت به عشق به طلبِ حقیقت. اگرچنین باشد خوشا به حال و روزِ او و خوشا به کار و بارِ او!

استاد مصطفی ملکیان

عکس نوشت:
استاد مجتهد شبستری ، استاد محمدعلی موحد و استاد مصطفی ملکیان
عکس از : سعید شریعتی


کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


داریوش شایگان:
من هرآنچه را که درباره شکستگی‌های شیوه های بودن و معرفت دریافته‌ام همه را قبلا به شدت زیسته ام.
همواره بر این عقیده بوده‌ام که معرفت تنها زمانی ارزش می‌یابدکه از صافی تجربه بگذرد.


Репост из: در جستجوی معنا
تصنیف دلم دلم👆👆👆

شعر: #عارف_قزوینی
با صدای: #محمدرضاشجریان

ﺩﻟﻢ ﺩﻟﻢ ﺩﻟﻢ، ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻱ، ﺑﻪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻢ یار
ﻏﻤﻢ ﻏﻤﻢ ﻏﻤﻢ ﻧﺨﻮﺭﺩﻱ، ﺯ ﭼﻪ ﺟﻮﻳﻢ یار
ﺳﺮﻭ ﺭﻭﺍﻧﻢ، ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻧﻢ، ﺑﻲ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﻧﻢ، ﺩﺭدت به ﺟﺎﻧﻢ

ﮔﺮ ﻳﺎﺭ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺍﻓﻜﻨﺪ
ﺍﺯ ﺭﺥ ﻧﻘﺎﺏ ﺭﻭﻳﺶ
ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻣﻲﺯﻧﺪ
ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻣﻮﻳﺶ

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning




Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
تصنیف دوش دوش

ترکیبی فوق العاده از اجراهای:
استاد شجریان
همایون شجریان
علیرضا قربانی
وحید تاج
و
هاله سیفی زاده

@searchformeaning


کانال در جستجوی معنا


@searchformeaning


‍ ‍‍ تاملی در باب اصل هشتم متمم قانون اساسی

اصل هشتم: اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود.

همانطور که می دانیم نگارش متمم قانون اساسی به دو دلیل عمده رخ داد: نخست ابهامات راه یافته در پیش نویس قانون اساسی مشروطه و دوم فشار فقهای شیعه برای نظارت بر روند تدوین قوانین در مجلس. پدیدار شدن قید «قانون دولتی» در این اصل حاکی از پیروزی آن دسته از فقها بود که بر اساس مبانی فقهی شان معتقد بودند اهالی مملکت ایران در برابر احکام شریعت برابر نیستند. این اصل از آنجا اهمیت دارد که مکان ظهور تقابل میان قوانین عرفی و احکام شریعتْ درست در زمانه ای است که ایران در آستانه دوران جدید خود ایستاده است. مساله برابری از چنان اهمیتی برخوردار بود که یکی از نمایندگان در یکی از جلسات مجلس که از قضا شیخ فضل الله نوری نیز در آن حضور داشت، وی را مخاطب قرار داده و گفته بود: «اين ماده چنان اهميت دارد كه اگر اين باشد و همه مواد را تغيير بدهند، دول خارجه ما را به مشروطه مي شناسند و اگر اين ماده نباشد لكن تمام مواد باقيه باشد، ما را به مشروطگي نخواهند شناخت.» و شیخ در جواب او گفته بود: «فعلي الاسلام السلام ... حضرات جالسين! بدانيد مملكت اسلاميه مشروطه نخواهد شد؛ زيرا كه محال است با اسلام حكم مساوات.» و در ادامه: «اي بي شرف و اي بي غيرت! ببين صاحب شرع براي اينكه تو منتحل به اسلامي، براي تو شرف مقرّر فرموده و امتياز داده تو را و تو خودت از خودت سلب امتياز مي كني و مي گويي: من بايد با مجوس و ارمني و يهودي برادر و برابر باشم؟ الا لعنةُ اللّهِ علَي مَن (لا) يعرفُ قدرَه.»

این مساله که در اسلام حکم مساوات محال است در آن زمان هم بر کسی پوشیده نبود. به عبارت دیگر، شیخ فضل الله نوری، که از نظام مشروطیت جز اجرای کامل احکام شرع نمی خواست، نه صرفا از روی خصومت با مجلس و قانون و مشروطه بلکه با تکیه بر حقیقتی سخن می گفت که بر همگان آشکار بود: «محال است با اسلام حكم مساوات.» اما آنچه در این میان اهمیت داشت کوشش کسانی بود که می خواستند تفسیری نو از مساوات یا برابری ارایه کنند و بر اساس آن تفسیر، اولین قانون اساسی ایران را تدوین نمایند. لذا کاملا روشن است که قید «قانون دولتی» برای راضی کردن مخالفان از فقهای شیعه آن هم در زمانه ای که می رفت تا این مخالفت ها به انحلال مجلس بیانجامد در این اصل گنجانده شد. حاصلِ کارْ مصالحه ای بود موقت تا پیکار برای حکومت قانون ادامه پیدا کند.

آنچه اهمیت دارد این است که پس از گذشت 110 سال از مشروطه و مطرح شدن مباحث جدی در باب تقابل قانون عرف و قانون شرع و ضرورت غلبه بر این تقابل، هنوز نتیجه ای درخور اعتنا حاصل نشده است. این تقابل ما را به یاد تقابلی می اندازد که هگل در نمایشنامه آنتیگونه سوفوکلس آن را کشف کرده بود: تقابل میان قانون الهی و قانون بشری. در این نمایشنامه، برادر آنتیگونه به جرم خیانت به کشور به اعدام محکوم می شود اما بر اساس قوانین کشور، کفن و دفن او نیز ممنوع اعلام می گردد. اما آنتیگونه که معتقد است کفن و دفن بر اساس قوانین الهی صورت می گیرد از این حکم سرپیچی می کند. یعنی در برابر قوانین شهر می ایستد. از نظر هگل یونانیان در آن زمان هنوز قادر نبودند میان قوانین الهی و قوانین بشری جمع کنند و درست به همین دلیل بود که دولت شهرهای یونان از هم پاشیدند. هگل از یونان روز و یونان شب سخن می گوید. در یونان روز قوانین بشری حاکم اند و متولیان آنها مردان در شهر. در یونان شب قوانین الهی حکومت می کنند و نگهبان این قوانین، زنان در خانه. عدم توفیق در برقراری نسبت دیالکتیکی میان این روز و آن شب، دولت شهرهای یونان را به فروپاشی سوق می دهد. لذا با نظر به دیدگاه هگل در این باره شاید بتوان گفت تا زمانی که نتوانسته ایم ربط و نسبت میان حقوق عرف و حقوق شرع و تبدیل دومی به اولی را در سطح نظریه ای منسجم صورتبندی کنیم، همچنان در نوعی از آشفتگی به سر خواهیم برد. وجدان ایرانی به سبب این تقابل ها و تضادهای عمیق، به زبان هگلی، مصداق دقیق یک وجدان نگونبخت است، و به سبب اینکه باید در دو دنیای از اساس متفاوت شرع و عرف به حیات خود ادامه دهد، گرفتار گسستی ژرف تر. درست مثل وجدان نگونبخت مسیحی قرون میانه که بر روی زمین راه می رفت اما شهروند آسمان بود.

مهدی میرابیان

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ هیچ چیز در جهان ملال‌آورتر از آن نیست که صبح از خواب بیداری شوی و ببینی که هنوز «خود»ت هستی؛ همان که دیروز بودی، همان «خود»ی که در واپسین لحظه‌ی بیداری به یادمی‌آوری. خسته از «خود» بودن، تمنای سوزانِ جَستن از پرچینِ تن و ذهن خود، تمام روز بر تو چیره است. همان‌اندازه که میل به تقلید از دیگری و مثل او شدن، میان‌مایگی است، جاخوش‌کردن در خود و خرسندی همیشگی داشتن از آن هم، زبونی و بزدلی است. ما از «خود»مان تصویری می‌سازیم و بعد، خود، در قاب آن اسیر می‌شویم. تعریفی از خود جعل می‌کنیم و آن تعریف جعلی را زنجیری در پا و زنگوله‌ای بر گردن می‌بندیم و دیگر جرأت تکان‌خوردن نداریم تا مبادا شکل دیگری شویم و دیگران ما را بازنشناسند؛ خودِ اکنون‌مان مثل بوی نفت در آفتاب واقعیتِ مدام دگرگون‌شونده بپرد و ما در بی‌رنگی و بی‌بویی مطلق گم ‌شویم. ترس ما از خدشه‌ و خراش افتادن به این «خود»، بر ملالت ما از آن غلبه می‌کند. دوباره، خشت عادت‌ها را دور خودمان می‌چینیم و دیوار را بالا می‌بریم.
ما به دلیری رسوایی و رسوایی دلیری نیاز داریم تا مدام «خود»مان را ابداع کنیم. باید تاریخ مصرف نامرئی هر ابداع و تعریفی را که پشت آن نوشته، بتوانیم بخوانیم. باید «خود»های پوسیده و پژمرده‌ی قدیمی را بی‌پروا و پرهیز دور بریزیم، خطر کنیم، تصویرها را پاره کنیم، آینه‌ها را بشکنیم، فریاد بکشیم، بلندتر از هر وقت دیگری، تا انتهای رشته‌ی آوازمان را یک بار دیگر بیازماییم، باید در کوچه‌های فرعی بی‌انتها، برهنه‌پا، بدویم، تند و چابک؛ ببینیم استخوان‌های پای ما هنوز سر جای خود هستند یا این‌که در راه‌رفتن یک‌نواخت همیشگی، ما به توهم پا، توهم راه‌رفتن، توهم بودن و خود بودن دچار بوده‌ایم. باید از این خود بجهیم، برهیم، بکوچیم، خانه را بر سرش ویران کنیم و آوارگی پیشه کنیم. این تنها راهی است که می‌توانیم باشیم، زنده باشیم و ثانیه‌ها را مثل تکه‌ریزه‌های یخ در دهان خود آب کنیم.

مهدی خلجی
کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد
نه تشنه عشق.چون تشنه عشق روزی سیراب می شود.

ویکتور هوگو

@searchformeaning


دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من


آواز: استاد شجریان
شعر:صفای اصفهانی

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ نو شته ای از علی قمصری :

سالها پيش تار گران قيمتى را به شاگردى قرض دادم كه تا فراهم شدن شرايط خريد ساز ، امكان تمرين داشته باشد. او با ساز غيب شد در حالى كه نمى دانست كه آن ساز از بيخ دسته شكسته و به شكل استادانه اى ترميم شده. تا اينكه قصد فروش آن ساز ، او را ناخواسته با شكايت خريدار و مراجعه ى او به سازنده ى ساز مواجه كرد و در نهايت ساز به من بازگشت. گاهى نمى توانيم باور كنيم كه اتفاقى ، ظاهرا بديمن ، حكمتى پنهان در نهادش دارد. آن ساز براى بازگشتن به من نياز به شكسته شدن داشت. همه ى شكست هاى من تا امروز برايم درس هاى ارزشمندى بوده اند. من به اين مثنوى زيباى مولانا اعتقاد زيادى دارم:

دزدکی از مارگیری مار برد
ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد

وا رهید آن مارگیر از زخم مار
مار کشت آن دزد او را زار زار

مارگیرش دید پس بشناختش
گفت از جان مار من پرداختش

در دعا می‌خواستی جانم ازو
کش بیابم مار بستانم ازو

شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد

بس دعاها کان زیانست و هلاک
وز کرم می‌نشنود یزدان پاک


کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ داستان‌های بزرگ پایان‌های بزرگ دارند. تماشای یک درام جان. لمسِ کامل اشک و لبخند، غرور و غم. تیم فوتبال ما قصه‌ای رقم زد که تراژیک نیست دیگر. دیگر کسی نمی‌تواند مسخره‌مان کند. مقابل پرتغال مثل مبارزی کهنه‌کار. جنگید و آن ستاره‌ی مشهورش نیز کار به جایی نبرد. یادمان نرود این تیم کم‌پول، کم‌ امکانات، بدون بازی‌های تدارکاتی زیاد و در شرایطی به روسیه رفت که کسی چندان باورش نداشت. رویایی نبود. قرار بود گل‌خوردن‌های بیرانوند سوژه شود، جا ماندن‌های روزبه چشمی جک، سرگردانی فرمانده امید ابراهیمی دست‌مریزاد شوخی و اشتباه‌های پورعلی گنجی مایه‌ی تفریح. این تیم اول ما بخش مهمی از ذهن ما جنگید. اول ما را شکست داد که به شکست خورد کرده‌ایم انگار. دولت‌مردانی را که یک ذره از شور کی‌روش در جان‌شان نیست و فریب‌کارارانی که پرچم ایران فقط نمای عکس مصاحبه‌هاشان است. یا برخی حاضران همیشه در صحنه که جهان برایشان فقط بین بورژوازی و خلق زحمت‌کش تقسیم شده و هرچه قرار است تسکین بر زخم های خون‌خورده‌ی این مردم باشد افیون است...این تیم همه‌ی این‌ها را شکست داد. تن بود. جنسی از بدنی یک‌پارچه. روایت پرتغال را نابود کرد. تیمی که داور کمک‌حال‌اش بود و البته همیشه تیم‌های بزرگ چنین ملاطفت‌هایی را تجربه می‌کنند.این فوتبال نبود. بخشی از فانتزی من نوعی بود که حال‌ام خوش نیست این روزها. این تیم جنگیدن را یاد آورد. باشکوه بودن و نرمیدن را.و زبان طاعنان قطعن دراز که بردن جنگ با این سبک را خوش ندارند! نداشته باشید. من ابایی ندارم بگویم بعد سال‌ها کنار تیم کشورم و پرچمی که بازی‌چه‌ی انواع یقه‌دران‌ها شده بود ایستادم و حظ بردم. ما پرچم را پس گرفتیم، یادتان هست که چگونه مصادره شده بود؟ مگر یک ملت به چه نیاز دارد برای خون‌داربودن جز امیدی برای زیستن. در تاریکی نور ممکن است از جایی بیاید که گمان نمی‌رود.حالا باید به این تیم افتخار کنیم که بسیاری از ما را، ذهن‌مان و باورهای خوکرده به تراژدی‌مان را شکست داد.شاید اشک بریزند بسیاری اما این اشک پالایش‌کننده است، صافی‌ست. چه‌قدر این روزها هم را بیشتر دوست داشتیم؟ به‌گمان‌ام بسیار زیاد. آن هم در فضایی که مهر به دیگری بی منفعت کودکی‌ست گم‌شده.و ما به هم مهر ورزیدیم. این تیم یادم آورد می‌شود بی‌توقع کنار دیگران شاد شد، گریست و برای روزهایی که پیش رو داریم قوی‌تر بود.جنگ‌جوهایی که انگار رفته بودند خاک از کف‌رفته‌مان را پس بگیرند از روسیه. و من دل‌بسته‌ی استعاره‌ها هستم. هرچه می‌خواهند بگویند‌، من با تمامِ جان‌ام می‌نویسم زنده باد ایران. زنده باد ایران. زنده باد ایران.

متن از یزدانی خرم

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ زندگی معناپذیر است اما بخودی خود معنا ندارد. باید به آن معنا بخشید. مثل یک بیت نیمه تمام است، اما هر واژه ای در آن خوش نمی نشیند. کشف معنای زندگی از جنس آفرینش هنری است: برآیند شناخت و خلّاقیت است- نخست باید ساختار ناتمام بیت را شناخت، تا بعد خلّاقانه گل واژه ای برایش یافت- گل واژه ای که تا در جایش نشست، در جایش خوش بنشیند، و آهنگ و معنای ناتمام بیت را کمال بخشد.اما گل واژه ای که در تن ناتمام بیت من خوش می نشیند، چه بسا بر تن ناتمام بیت تو زار بزند. آنچه برای من معنابخش است، چه بسا برای تو بی معنا باشد. معنای زندگی برای همه یکسان نیست.

دکتر آرش نراقی
کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ هنوز کسی مانده که باور نداشته باشد ما به جهان بازگشته‌ایم؟ ولو به اندازه‌ی نود دقیقه؟ هنوز کسی هست که بگوید دفاع کردن تنها هنر ماست و اگر باشد چه مبارک هنری‌ست.به تجربه‌ی اندک‌ام در مبارزه‌های کیوکوشین یاد گرفته‌ام دفاع تکنیک مبارزان بزرگ است.دفاع سنتی‌ست که بسیاری از تکه‌های تاریخ ما آن‌ را خوب بلد شده و چنین است که تاب آورده‌ایم.که می‌گوید فوتبال افیون است؟ فلان جامعه‌شناس که از رویاسازی‌های فوتبال چیزی نمی‌داند یا بهمان رفیق روزنامه‌نگار که فکر می‌کند اگر شکوه یا غمِ برد و باخت را درک کنیم یادمان می‌رود کجاییم و روزگارمان چگونه...تیم ایران دو شب میلیون‌ها زن و مرد را کنار هم نشاند. میلیون‌ها قلب را مهربان‌تر کرد، در ته روستایی خشکی‌زده ساعتی چند جوانِ از نفس افتاده را نشاند کنار دخترانی که از دانشگاهی گران در قلب شهری بزرگ دور هم بازی می‌دیدند.نه، این مخدر نیست. این رویاسازی‌ست برای مردمی که در این باخت نیز چیزی جز روایت ندیدند و فراموش نخواهند کرد که فردا روز دیگری‌ست. سپ هربرگر مربی افسانه‌ای آلمان‌ها در جام پنجاه و چهار بین دو نیمه و زمانی که آلمان توانسته بود دو گل مجارستان را جواب دهد گفته بود « بروید بجنگید و بدانید این‌جا کسی شما را دوست ندارد» و آلمان قهرمان شد تا روح خموده‌ی ملت‌اش نه سال بعد جنگ به وجد آید، حالا قصه‌ی ماست. این‌جا ما هستیم و روحی که زخم خورده می‌تازد. شاید کمتر ما را دوست داشته باشند، شاید تمام‌ تندروهای داخلی و خارجی بخواهند ما را از داشتن رویا بی‌میل کنند اما این پسرها با جانی که زنان ساختند در این چند سال نشان دادند ما رویا داریم. رویایی ورای برد یک بازی فوتبال. ورای یک شکست غرورانگیز، بلکه رویای درک هم. کنار هم به تماشای جهان نشستن.چیزی که حتا سدهای ستبر هم مقابل‌اش کم می‌آورند. ما امشب بی‌آن‌که فراموش کنیم تلخی‌ها و نامُرادی‌ها را به تلویزیون چشم دوختیم تا در عیشی همه‌گانی کنار هم باشیم و در تنهایی گمان کنیم کل این روایت مال ماست. بولعجب من عاشقِ این هر دو ضد...ما دفاع را یاد داریم. دفاعی که مهاجم را گیج می‌کند و از نفس می‌اندازد. به شکوه دفاع فکر کنید و این‌که چه‌قدر می‌توان وجود داشت حتا جایی که ما را دوست نداشته باشند. حال اگر شقه کنند کنار هم نشستن را و حتا اگر ببازیم. نتایج فراموش می‌شوند، آن‌چه می‌ماند ضربان قلب‌هاست و این‌که این تیم ثابت کرد ایران یک مفهوم مصادره‌شده نیست دیگر. ایران فقط در غم معنا نمی‌دهد. ایران یک ایده‌ی فکری‌ست تا خودمان را به یاد بیاوریم.حماسه‌ها گاه در شکست‌های ساخته می‌شوند. باور کنید...

متن از یزدانی خرم

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning


‍ ‍‍ آدمهای خاکستری تو را در فضای خاکستری رابطه معلق نگه می دارند تا شهد عشقی را که نثارشان می کنی بمکند،....

یکی از تجربه های دردناک زندگی این است که فرد دلبسته آدمهای خاکستری شود. آدمهای خاکستری همیشه تو را در وضعیت تعلیق نگه می دارند: نه به تو دل می دهند و نه می گذارند که از آنها دل بکنی. تو را در میانه زمین و هوا معلق می خواهند. تا وقتی که تو را دل داده خود می یابند با تو سرد و با فاصله اند و تا احساس می کنند که از آنها دل می کنی با تو گرم و نزدیک می شوند- اما فقط تا آنجا که بدانند رشته را نمی گسلی و از چنگ شان نمی گریزی. به تو دل نمی دهند اما مانع دل کندت می شوند.

بعضی از این آدم های خاکستری خودشان بلاتکلیف و معلق اند، یعنی تکلیف خودشان را با خودشان نمی دانند، و این سردرگمی و پادرهوایی را در روابط عاطفی شان با تو بازمی تابانند. گاهی هم دچار نوعی بیماری روانی اند- ملغمه آشفته ای از عدم اعتماد به نفس و اعتماد به نفس مفرط. یعنی چندان به خود اعتماد به نفس دارند که تو را مفتون خود کنند، اما چندان به خود بی اعتمادند که به محبت ات پاسخ درخور بدهند. تو را در فضای خاکستری رابطه معلق نگه می دارند تا شهد عشقی را که نثارشان می کنی بمکند، اما چیزی از جان شان برای ات مایه نگذارند.

آدمهای خاکستری خواسته یا ناخواسته تمام خون عاطفه ات را می نوشند اما بر مرده ات فاتحه هم نمی خوانند. لحظه های تلخ زندگی شان را با تو تقسیم می کنند، اما خوشی های شان را با دیگران شریک می شوند. با جذابیت های شان آرام آرام به دورت تار می تنند، و تا به خود می آیی خود را گرفتار دام شان می یابی. ته دل می دانی که شهدت را می نوشند و تفاله ات را تف می کنند، اما برای بی مهری هایشان مدام بهانه می تراشی. می دانی که وضعیت هرگز بهتر نمی شود، اما مدام برای آنها عذر و برای خودت امیدهای واهی می تراشی. آنقدر می مانی تا بپوسی.

عشق آدم را آسیب پذیر می کند، و آدمهای خاکستری دقیقا از همان نقطه آسیب پذیر است که دست شان را تا آرنج در قلبت فرو می کنند. این رابطه ها عشق نیست، بیماری است- نوعی اعتیاد ویرانگر است. و اگر کسی در این دام بلا افتاد باید هوار بزند و از دیگران برای نجات جان اش کمک بخواهد. هرچه بیشتر در این دام بمانی، گرفتارتر می شوی. از آدمهای خاکستری باید مثل طاعون گریخت.

دکتر آرش نراقی

کانال در جستجوی معنا
@searchformeaning

Показано 20 последних публикаций.

2 421

подписчиков
Статистика канала