❌رمان #عشق_ناخواسته
لینک
قسمت اول#قسمت_بیستو_دوم
بهزاد- ا اذیت نکن دیگه. ببین اگه کمکم کنی قول میدم اولین تخم طلایی که
میزارم مال تو باشه ها.
باشه ببنیم چی کار میتونم بکنم فقط تو باز جو نگیرتت مرغ بشی. فقط عکس و
مشخصاتشو برام ایمیل کن.
بهزاد- باشه.
کاری باری؟
بهزاد- نه دیگه فقط یه چیزی شیطونی نکنی ها.....
بهزااااد
بهزاد- باشه بابا چرا داد میزنی پرده گوشم پاره شد. فعلا.
قبل از این که قطع کنه دوباره گفتم
بهزاد. راستی تو که این همه دختر درو برت هست برای چی اینقدر دنبال این
دختره ای؟ آخه تا اونجایی که من میدونم تو جون به جونتم بکنن منت کشی از
کسی نمیکنی!!
بهزاد- اخه این یه ذره فرق داره.
اونوقت چه فرقی؟
بهزاد- این فضولیا به تو نیومده.
ا خب منم باهاش صحبت نمیکنم چون به من ربطی نداره.
بهزاد- ای یاسمین خدا ازت نگذره که منو جلوی این یسنا داری ضایع میکنی.
باشه بابا یه ذره دوسش دارم.
پس اسمش یاسمین. فقط یه ذره؟
بهزاد- یه کوچولو بیشتر از یه ذره.
فقط یه کوچولو بیشتر از یه ذره؟
بهزاد- دو کوچولو..... . منو سرکار گذاشتی پدر سوخته. برو برو به اندازه یه هفته
تخلیه اطلاعاتیم کردی دیگه.خدافظ
باشه بابا. سلام برسون خدافظ.
گوشی رو قطع کردم و چند دقیقه همینطوری رو نمیکت نشستم که احساس کردم یه
نفر کنارم نشست. نگاش که کردم دیدم یه پسر بود که داشت با وقاحت تمام نگام
میکرد.
پسر- خوشگله چرا تنهایی؟
تست فضول سنجیه. مزاحم نشو
بعدشم سریع بلند شدمو رفتم سمت رستوران. وقتی رسیدم داشتن غذا ها رو روی
میز میچیدن.
آیلین- کجایی تو پس؟ نبودی من به جات سفاش دادم.
کنار آیلین نشستمو گفتم
بهزاده دیگه فکش که گرم بشه دیگه دیگه.
ارسان در حالی که داشت کره شو روی برنجش میذاشت گفت
ارسان- داداشتون؟
نه.
اینو گفتم و مشغول غذا خوردن شدم بدون این که حتی یه توضیح اضافه تر بدم.
اون شب، شب خیلی خوبی بود. حدودای ساعت 1 بود که رسیدیم خونه.
آیلین با این که ظهرم نخوابیده بود ولی بازم خیلی سرحال بود. معلوم بود که
تنهایی با ارسان بدجور بهش ساخته. الهی خواهر گلمو تا حالا اینقدر شاد ندیده
بودم. امیدوارم شادیش پایدار باشه..........
صبح با صدای آیلین چشمامو باز کردم.
آیلین- یسنا ببین من دارم میرم کلاس. ظهر اومدم ناهار درست کرده باشیا.
خیلی بچه پرویی. خیلی خب برو اما فقط به خاطر خودم درست میکنم.
آیلین- خب حالا. خدافظ.
دوباره چشمامو بستمو خوابیدم.
نمیدونم چقدر گذشته بود که با صدای در واحدمون چشمامو باز کردم. به ساعت
روی دیوار نگاه کردم. 8 بود. آیلین که نیم ساعت پیش رفته کلیدم داره پس
کیه؟
بدون توجه به لباس خواب نیم آستین و شلوارک خرسیم رفتم تا درو باز کنم.
درو که باز کردم ارسان پشت در بود. با دیدن من همینطور وایستاد و منو نگاه
میکرد. آخرسرم خودم خسته شدمو گفتم
ادامه دارد ...
❌رمان #عشق_ناخواسته هر روز ساعت 12 و 18 در کانال قرار میگیرد
🖤
@SpecificMemories