هوا تاریک بود
هر چند دقیقه یک ماشین از خیابون رد میشد
نسیم ملایمی میومد صدای خش خش جاروی رفتگران ریتم عجیبی در ذهنم ایجاد کرده بود در فکری عمیق فرو رفته بودم کنارم بودی با همان لبخند دلنشین همیشگی نگاهم میکردی برق چشمانت منو مات و مبهوت کرده بود دوست نداشتم نگاهم را از نگاهت بردارم
دوست نداشتم این خیابان تمام شود
میخواستم تمام شب را تک تک خیابان های این شهر را دست در دست تو قدم بزنم
وقتی کنار توام خستگی نمیفهمم
انقدر قلبم تند تند میزند که تو سکوت این موقع شب خیابان ها میتوان صدایش را شنید
ای کاش این لحظات تمام نشود
ناگهان رفتگری به شانه هایم میزند
+اقا حالتون خوب است؟
-...
+اقا با شمام چند ساعته که خیره شدید به یه گوشه
چقدر این خیال بافی ها زیبا بود برای لحظاتی فکر میکردم در بهشتم
بهشتی که تو با وجودت برایم ساختی هرچند واقعی نیست ولی دلخوشی اش واقعیست
اونقدر تو فکر عمیق رفته بودم و تورا با تک تک جزئیات صورت زیبایت کنار خودم تصور کرده بودم که نمیتوانستم باور کنم تمام این ها فقط ی فکر و خیاله
تمامش توهمات ناشی از نبودنته
هر شب این فکر خیال ها به سراغم میایید
هر روز به امید انکه شب باز با توهم با تو بودن به سر ببرم زندگی میکنم...
#امین_ونجانی