#ضربه نهایی
#چهارصد_پونزده
لحظه ای در آن موقعیت دلش برای صدای بم و کلمه ی جانم گفتن او ضعف رفت . دختر بود دیگر !!
_یسنا
از صدای مجدد او ،به خود امد .
بغض گلویش را فشار داد .
آیا امکان داشت که این بار اخری باشد که با طاها صحبت می کند .
قلبش فرو ریخت و قطره اشکی ناخواسته از گوشه ی چشمانش سرید . ،
نهیبی بر سر خود کشید وگوشی را به لب های خود نزدیکتر کرد.
فاصله ی موتور سوار ها با ان ها کم تر شده بود .
_خوب گوش کن طاها وقت زیادی ندارم !!
_یسنا ، دختر، صدای باد می پیچه تو گوشی صدات رو واضح ندارم !! یکبار دیگه بگو
کجایی تو !!
یسنا سعی کرد بلند تر صحبت کند. جمله ش را تکرار کرد و ادامه داد
_ احتمال خیلی زیاد من وسرمه هر دوباهمگیر بیفتیم . مقاومت ما الان بی فایده س وممکنه به قیمت جونمون تموم شه
پیش سراج برو وبهش بگو که من تمام سعیم رو می کنم که مواظب جون سرمه باشم . بگو منتظرش می مونیم !!
صدای متحیر وبلند طاها در گوشش اکو شد
_یسنا ! کجایی تو !!
هرجا هسی ادرس بده من زود خودم رو می رسونم .
باتوجه به نزدیکی ان ها و خیابان فرعی خلوت محال بود بتوانند از چنگ ان ها بگریزند و منتظر طاها بمانند .
مخصوصا که سرمه مکالمه ی او راشنیده بود و چون موتور سوار ها را دیده بود کاملا دستپاچه شده بود به طوریکه می خواست موتور را وسط اتوبان خاموش کند .
یسنا به موقع سر او فریاد کشید
_سرمه فقط برو
_ یا خدا یسنا !!
بگو کجاین لعنتی!!!
صدای محکم طاها اورا به خود اورد
بغضش را فرو خورد و محکم تر از هرزمان دیگری گفت
_تا چند دقیقه دیگه گیر میفتیم و می خوام قبلش بهت یه چیزی بگم
لحظه ای سکوت بینشان برقرار شد ویسنا خیره به موتور سواری که با اسلحه برای او خط و نشان می کشید ادامه داد
_دوست دارم
چند موتور سوار کمی جلوتر از خلوتی خیابان استفاده کرده و خیابان را برای آن ها بستند .
صدای فریاد وحشتزده ی سرمه و جیغ لاستیک بر اسفالت داغ خیابان، براثر ترمز ناگهانی را هردو شنیدند.
قبل از اینکه بخواهد گوشی را خاموش کند صدای گرفته و مصمم طاها رو شنید
_منتظر هردوی ما بمونین !! خیلی زود نجاتتون می دیم . بهت قول می دم !!
یسنا قلبش لرزید . کاسه ی چشمانش پر از اب شد ولبخندی کمرنگ لبش رازینت داد .
#چهارصد_پونزده
لحظه ای در آن موقعیت دلش برای صدای بم و کلمه ی جانم گفتن او ضعف رفت . دختر بود دیگر !!
_یسنا
از صدای مجدد او ،به خود امد .
بغض گلویش را فشار داد .
آیا امکان داشت که این بار اخری باشد که با طاها صحبت می کند .
قلبش فرو ریخت و قطره اشکی ناخواسته از گوشه ی چشمانش سرید . ،
نهیبی بر سر خود کشید وگوشی را به لب های خود نزدیکتر کرد.
فاصله ی موتور سوار ها با ان ها کم تر شده بود .
_خوب گوش کن طاها وقت زیادی ندارم !!
_یسنا ، دختر، صدای باد می پیچه تو گوشی صدات رو واضح ندارم !! یکبار دیگه بگو
کجایی تو !!
یسنا سعی کرد بلند تر صحبت کند. جمله ش را تکرار کرد و ادامه داد
_ احتمال خیلی زیاد من وسرمه هر دوباهمگیر بیفتیم . مقاومت ما الان بی فایده س وممکنه به قیمت جونمون تموم شه
پیش سراج برو وبهش بگو که من تمام سعیم رو می کنم که مواظب جون سرمه باشم . بگو منتظرش می مونیم !!
صدای متحیر وبلند طاها در گوشش اکو شد
_یسنا ! کجایی تو !!
هرجا هسی ادرس بده من زود خودم رو می رسونم .
باتوجه به نزدیکی ان ها و خیابان فرعی خلوت محال بود بتوانند از چنگ ان ها بگریزند و منتظر طاها بمانند .
مخصوصا که سرمه مکالمه ی او راشنیده بود و چون موتور سوار ها را دیده بود کاملا دستپاچه شده بود به طوریکه می خواست موتور را وسط اتوبان خاموش کند .
یسنا به موقع سر او فریاد کشید
_سرمه فقط برو
_ یا خدا یسنا !!
بگو کجاین لعنتی!!!
صدای محکم طاها اورا به خود اورد
بغضش را فرو خورد و محکم تر از هرزمان دیگری گفت
_تا چند دقیقه دیگه گیر میفتیم و می خوام قبلش بهت یه چیزی بگم
لحظه ای سکوت بینشان برقرار شد ویسنا خیره به موتور سواری که با اسلحه برای او خط و نشان می کشید ادامه داد
_دوست دارم
چند موتور سوار کمی جلوتر از خلوتی خیابان استفاده کرده و خیابان را برای آن ها بستند .
صدای فریاد وحشتزده ی سرمه و جیغ لاستیک بر اسفالت داغ خیابان، براثر ترمز ناگهانی را هردو شنیدند.
قبل از اینکه بخواهد گوشی را خاموش کند صدای گرفته و مصمم طاها رو شنید
_منتظر هردوی ما بمونین !! خیلی زود نجاتتون می دیم . بهت قول می دم !!
یسنا قلبش لرزید . کاسه ی چشمانش پر از اب شد ولبخندی کمرنگ لبش رازینت داد .