Репост из: بنر کانال های من
مهرداد اخم کرد:
- شرمنده مثل اینکه حرفای دیشب من یادت رفت. گفتم که زندگی شبای من به هیچ وجه نباید با زندگی روزم قاطی بشه. یادته که؟
پشت تلفن مکث شد و بعد نگین گفت:
- من کل زندگیم رو برات گفتم ولی تو فقط گفتی از زنت جدا شدی. توضیح دیگه ای نمی خوای بدی؟
مهرداد دندان هایش را روی هم سائید:
- توضیح دیگه ای لازمه؟ قراره یه مدت شبا به من سرویس بدی خبر دیگه ایه من نمی دونم؟
دوباره پشت تلفن مکث شد و بعد صدای نگین را شنید:
- با من درست صحبت کن مهرداد. مگه من فاحشه خیابونی ام . . . همین الان هم صد نفر دیگه منتظر یه اشاره منن. . . فکر نکن این همه تنهام که حاضر باشم با هر کسی بمونم . . .
- اول اینکه حرف دهنت رو بفهم الان هر چی باشه زنی منی . . . بعدم من یه قراری باهات گذاشتم. قرار نبود دم به ساعت سرمون تو زندگی اون یکی باشه . . .
نگین وسط حرفش پرید:
- اوکی . . . متوجه شدم. . . فقط امیدوارم راست گفته باشی و تو زندگی روزات زن دیگه ای نباشه . . . چون من همه چیزو تحمل می کنم الا این یک مورد رو.
لب مهرداد به یک سمت کش آمد:
- و یک نکته دیگه . . .
کمی صبر کرد تا حرفش بیشترین تاثیر را داشته باشد و بعد با خونسردی گفت:
- دیگه ام برای من تعیین تکلیف نکن . . . که می رم صیغه رو فسخ می کنم که بری ور دل اونایی که می خوانت. . .
@BaharehSharifiii
@BaharehSharifiii
- شرمنده مثل اینکه حرفای دیشب من یادت رفت. گفتم که زندگی شبای من به هیچ وجه نباید با زندگی روزم قاطی بشه. یادته که؟
پشت تلفن مکث شد و بعد نگین گفت:
- من کل زندگیم رو برات گفتم ولی تو فقط گفتی از زنت جدا شدی. توضیح دیگه ای نمی خوای بدی؟
مهرداد دندان هایش را روی هم سائید:
- توضیح دیگه ای لازمه؟ قراره یه مدت شبا به من سرویس بدی خبر دیگه ایه من نمی دونم؟
دوباره پشت تلفن مکث شد و بعد صدای نگین را شنید:
- با من درست صحبت کن مهرداد. مگه من فاحشه خیابونی ام . . . همین الان هم صد نفر دیگه منتظر یه اشاره منن. . . فکر نکن این همه تنهام که حاضر باشم با هر کسی بمونم . . .
- اول اینکه حرف دهنت رو بفهم الان هر چی باشه زنی منی . . . بعدم من یه قراری باهات گذاشتم. قرار نبود دم به ساعت سرمون تو زندگی اون یکی باشه . . .
نگین وسط حرفش پرید:
- اوکی . . . متوجه شدم. . . فقط امیدوارم راست گفته باشی و تو زندگی روزات زن دیگه ای نباشه . . . چون من همه چیزو تحمل می کنم الا این یک مورد رو.
لب مهرداد به یک سمت کش آمد:
- و یک نکته دیگه . . .
کمی صبر کرد تا حرفش بیشترین تاثیر را داشته باشد و بعد با خونسردی گفت:
- دیگه ام برای من تعیین تکلیف نکن . . . که می رم صیغه رو فسخ می کنم که بری ور دل اونایی که می خوانت. . .
@BaharehSharifiii
@BaharehSharifiii