Analys


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


اسکیزوفرنی فرهنگی
🌐 دکتر گفت : جناب کنت، بیماری شما به قدری بزرگ است که تیمارستان ما گنجایش آن را ندارد..
🎥 🎹 📚 💃
Link : https://t.me/joinchat/AAAAAEFy1dg-E-95D-lJ2w

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


نقد محمود معتقدی
بر کتاب سه‌گانه‌ی خاورمیانه/ جنگ، عشق، تنهایی/سروده‌ی گروس عبدالملکیان، نشر چشمه (چاپ هفتم) تابستان ۹۸
«منتشر شده در روزنامه آرمان»

«شب است و چهره‌ام پیش‌تر
به جنگ رفته است
تا به مادرم/
شب است
و چشم‌هام
چون چاه‌های خرمشهر
به خون می‌رسد/
شب است
وآنکه تاریکی را با هزار میخ
به آسمان می‌کوبد
انتقام چه چیز را از ما می‌گیرد» (بخشی از شعر ۱، ص ۸)

سخن بر سر روایت‌های «جنگ» و «عشق» و «تنهایی» (سه‌گانه خاورمیانه) از چشم شعر اینجا و اکنون است. گویی همه چیز در زمانه‌ی امروز، در این تریلوژی شاعرانه، خلاصه می‌شود. شاعر مدام در این گذرگاه، گرده عوض می‌کند. بیان دراماتیک این فضاهای تراژیک، گویی از سقوط ارزش‌هایی می‌گوید که صدای بسیاری از حادثه‌ها و قصه‌های ناتمام را، در گوشه و کنار این خط، همچنان به گوش می‌رسانَد.
شاعر، در این فضاهای پرحادثه و خونین، پیوسته به درون زندگی‌ها خم می‌شود و گاهی از درون؛ و زمانی هم از بیرون قضایا، حضور وقایع را به مدد شعر، صید می‌کند و از روزگار خاکستری و زخم‌های انسانی، سخن می‌گوید. با نگاهی روان و واقع‌گرایانه به طرح نشانه‌ها و تلخی‌های جاری اشاره‌هایی فراوان دارد. چراکه در «خاورمیانه» طبل ستیز و جنگ، دیگر سالهاست به صدا درآمده است.

«دستی که آزادی را فهمیده است
دیگر به بازوی انسان باز نمی‌گردد» (ص ۳۲)

بی‌شک آنچه که دستمایه سروده‌های شاعر را با خود دارد، همانا منظری میان نبودن و بودن آرمان‌های فروریخته‌‌ی سرزمین‌های پدری مردمی است که همچنان در آتش بی‌سرنوشتی، روز را به شب و شب را به روز می‌رسانند. چرا که انسان معاصر همواره، در چنبره‌ی ستمگرانه اهالی زور و قدرت گرفتار است.


« فقط یادم هست/چون درختی خشک/ به خانه آمدم
و در را/به روی همه فصل‌ها بستم
مگر چمدانت چقدر بود
که تمام زندگی‌ام را با خود بردی؟» (ص۴۹ و ۵۰)

بی‌گمان، در چنین چشم‌انداز سیال و لغزنده، روایت‌هایی از این دست، در این مجموعه، خود، یک گراوه‌ی دور از دسترس و آشنا‌زدایانه است. دفتر تنهایی آدمی اینگونه ورق می‌خورد.

«در آغاز تنهایی بود/ و در میانه تنهایی بود
و در پایان تنهایی بود
پس چگونه می‌شود/انسان را تعریف کردید؟» (ص۶۴)

گروس عبدالملکیان، شاعر با دانش شعر امروز، در این مجموعه، لحظه‌هایی از دشواری زمانه در عرصه‌ی ستم‌ و آتش‌ جنگ‌های نابرابر را به تصویر می‌کشد. و سعی می‌کند از منظری آسیب‌شناسانه، رنج تنهایی و زخم‌های عشق که محصول بی‌عدالتی و فروپاشی هستی انسانی در این بخش از جهان است را به شعر بدل کند.
شاعر، در بسیاری از سروده‌هایش، از بی‌فردایی و تاثیر مدرنیته بر تقابل انسان و طبیعت را یادآور می‌شود و انگار در اینجا و آنجا، از خواب‌ها و کودکی‌های خود می‌گوید.

«سال‌ها خودم را تراشیدم
تا کودکانم را بنویسم
حالا چطور بخوابم
وقتی که بیدار هستم» (شعر ۲۶ ،ص۷۴)

در این چشم‌انداز، شاعر به سادگی و زیبایی از «من» خودش، به تصویر بسیاری از آسیب‌ها و رنج‌ها و فاصله‌های طبقاتی دست می‌یازد. از آرمان‌گرایی تا آرمان‌گریزی؛ گویی منظری از دربدری‌های تاریخی انسان‌های بی‌لبخند این روزگار را به مخاطب یادآوری می‌کند.

غم مهاجرت و آوارگی، طعمه‌ی آب‌ها و دریاها شدن، همه و همه، دستمایه‌های شاعر در این گذرگاه دشوار و استخوانسوز است:

«می‌گذارم خونم بیاید بیرون/هرچه می‌خواهد بر خاک بنویسد/در خاک برو رود/زیر خاک بنویسید/ کاری کند که مرد‌ه‌ها هم شعر بخوانند...می‌گذارم خونم بیاید بیرون/ از زیر سیم‌های خاردار رد شود/از زیر دیوارها رد شود/از زیر جهان رد شود/و در این همه سیاهی/ به سرخی‌اش ادامه می‌دهد» (بخشی از شعر ۲۸، ص ۸۲ و ۸۳)

در این چشم‌انداز آنچه به قلب وقایع و حادثه‌ها و آسیب‌های قهری می‌انجامد، همانا تنهایی و بی‌عشقی بخشی از مردمان خاورمیانه است.

« درست چون خدایی
که انسانش را زمین گذاشته
تا بر آسمان بنویسد:
دیگر نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ» (ص ۹۶)

باری، سخن بر سر برزخ و دوزخی است که در این زمانه بر شانه‌های این سرزمین‌ خسته سنگینی می‌کند. «سه‌گانه‌ی خاورمیانه» خود در آغاز این قرن پرهیاهو، برآمدی از سیاست‌ها و زیاده‌خواهی‌های صاحبان زور و قدرت است که همواره دل به بحران‌های بی‌ریشه می‌سپارند.
گروس عبدالملکیان بر بنیاد نگرشی محتواگرایانه، عرصه‌های غافلگیری را به تصویر می‌کشاند و با حسی خاص، روایت و تصویر را با زبانی عاطفی و پرسشگرانه به خواننده بیدار یادآور می‌شود.

براستی از عشق، تا جنگ، تا تنهایی کدام یک، سهم انسان معاصر را بر دوش می‌کشد؟ شاعر در چشم‌اندازی مردم‌شناسانه، از تلخی‌ها می‌گوید؛ و در این رهگذر می‌توان گفت سرچشمه‌های تخیلش با بهره‌گیری از ایجاز و زیرساخت آغازبندی و پایان‌بندی سروده‌هایش، یک پازل بزرگ را بازاندیشی می‌کند.


ولی مثلا اگر یک شاعر همواره شعر کوتاه را تجربه کرده باشد و امکانات محدودی داشته باشد، هر ایده‌ای به سراغش بیاید، می‌خواهد آن را به شعری کوتاه تبدیل کند. در صورتی که ظرفیت آن ایده ممکن است در شعر بلند بهتر به سرانجام برسد. بنابراین اول مهم است که یک شاعر درباره الهامی که در او رخ می‌دهد به این پختگی و شناخت رسیده باشد که بداند دانه چه گیاهی را در دست دارد.دانه‌ی گل رز یا درخت سرو؛ و بعد امکانات این را داشته باشد که در بهترین حالت آن را پرورش بدهد.

۷.ما در طول این سال‌ها با طیف وسیعی از مولفان مواجه ایم که اگر همین ها سروسامانی به وضع مطالعات خود بدهند، اوضاع ادبی کمی بهتر خواهد بود، مولف امروز باید مولف فرهیخته تری بوده باشد، ولی نیست. شما این وضعیت را چطور می‌بینید؟ یا آینده آن را؟

با شما موافقم. و در راستای صحبت پیشین باید اشاره کنم، بخش عمده‌ای از همان امکاناتی که اشاره کردم، فراتر از شعر از طریق هنرهای دیگر به دست می‌آید. از خواندن رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه. از دیدن فیلم و آشنایی با نقاشی و موسیقی. یعنی همه این‌ها فارغ از گسترش جهان محتوایی ذهن شاعر به امکانات بیانی او نیز خواهند افزود. یا آشنایی مستقیم با فلسفه و یا درک غیر مستقیم آن از طریق مطالعه شعرهای عمیق و رمان‌های فلسفی به ساختن جهان و جهان‌بینی یک شاعر بسیار کمک می‌کند. و شاعری متفکر می‌سازد که اندک اندک می‌آموزد با اشیا و عناصر اطرافش بیاندیشد و از طریق تخیلش، تفکر کند. به هر حال در کنار استعداد، متفکر بودن و همچنین سواد ادبی از ویژگی‌های شاعری‌ست که می‌تواند پنجره بسازد و پنجره بگشاید تا شناخت مخاطب از جهان اطرافش گسترش و عمق بیابد. و این آغاز روشنایی‌ست.


۸.فصل فارغ شعر شما، در نسبت به آنچه در این یکی دو دهه اخیر در شعر ما می گذرد «اندیشه» است و توجه شما به موضوعات و مفاهیم فلسفی، می خواهم بپرسم در این نگاه هستی شناسانه، در جای جای شعرِ شما «تنهایی انسان» را همراه با «ناتوانی»اش در برابر هستی به تصویر می کشید، یعنی قائل به ناتوانی انسان در دایرۀ حیات اید؟

در غایت‌ شعر من، ناتوانی به معنای عدم توانایی نیست.مرگ به معنای عدم زندگی نیست.رنج به معنای عدم لذت نیست.در شعر من این مقولات، غالباً در درون هم حضور دارند و این یکی از موتیف‌های تکرار شونده محتوایی در آثار اخیر بنده است.برای مثال در پذیرفتن می‌خوانید:دیوانه است او/ که دیروز تیربارانش کرده‌اند و/ هنوز به فرار فکر می‌کند.یعنی همانطور که می‌بینید مرگ در درونِ خود زندگی دارد.یا برای مثال:کسی که نیست/ کسی که هست را/ از پا درمی‌آورد.باز هم ملاحظه می‌کنید، کسی که نیست، نه‌ تنها هست، که حتی قدرتی بیش از آنکه هست دارد و او را شکست می‌دهد.و گویا انرژی بخش عمده این شعرهای من از دیالکتیکی میان وجود و عدم شکل گرفته است. وجود و عدمِ
مقولات مختلف؛و نسبتی که با هم برقرار می‌کنند.اما انسان شعر من در کتاب سه‌گانه خاورمیانه، پس از عبور از سه بخش این مجموعه؛ و در پایان این کتاب به موقعیتی فراتر از دو‌گانی‌های مرگ و زندگی می‌رسد و می‌گوید: دیگر / نه اصراری به زندگی دارم/نه اصراری به مرگ. و با مصداق‌های مختلفی این نگاه را اجرا می‌کند.احساس می‌کنم انسان کتابم در اینجا به جایی فراتر از دیالکتیک معمولِ میانِ مرگ و زندگی رسیده است.این سطرها برای من، ابداً معنا و حس پوچی در خود ندارند.احساس می‌کنم انسان شعرم در اینجا به دیالکتیکی تازه رسیده است.دیالکتیکی میان حضور و عدم دیالکتیک .


مسئله تقابل واقعیت و حقیقت نیز که بارها در این مجموعه به شکل‌های مختلف پرداخت شده است، از همین منظر شکل گرفته‌اند

۳.با این همه این «لحن برآشوبنده» است که در سرتاسر کتاب حضور دارد؛ چرا به لحن رسیدید؟

یکی از مسائل اصلی این کتاب اعتراض است. اعتراضی تاریخی-اجتماعی که با سطرهایی از این دست نمود پیدا می‌کند: زیبایی‌ها فرو ریخته/ و از زنان چیزی جز مرد نمانده است./ ما با مردها ازدواج می‌کنیم/ و بچه‌هامان را از زخم دست‌هامان به دنیا می‌آوریم.
و به سمت اعتراض و عصیانی هستی‌شناسانه می‌رود که نمونه‌اش را در شعر پایانیِ کتاب می‌بینید:
دیگر نه اصراری به زندگی دارم/ نه اصراری به مرگ./ یعنی چاقو را از جیب درآورده‌ام/ و رابطه‌ی علت و معلول را بریده‌ام/ چراکه می‌خواهم بی‌دلیل تنها باشم


۴.درونمایه بخش عمده‌ای از شعرهای شما، تقریبا در همه کتاب‌ها ـ «مرگ» است و «جنگ»، که آن هم منتهی به مرگ است. آیا از این جهت است که فکر می کنید جهان را چندان اعتباری نیست؟ یا نوعی «یأس فلسفی» است؟

اگرچه این کتاب مسیر خود را از فضای جنگ و تاثیر عمیق و غم‌انگیزش بر جهان امروز آغاز می‌کند و به تنهایی می‌رسد. اما گمانم این است که در دل رگه‌هایی اگزیستانسیالیستی که در این مجموعه پررنگ می‌شود، نگاهی شکل می‌گیرد که تلفیقی از عصیان و پذیرفتن است و تلاش می‌کند تا با آشنازدایی از بسیاری نگرش‌های موجود و معمول، به واسطه و با تکیه بر تخیل، مسیرهایی تازه را برای شناخت و حرکت رقم بزند.برای مثال همان اصرار نداشتن به زندگی و مرگ در فضای شعر پایانی-که به آن اشاره کردم-برای من بیش از آنکه نمود یاس باشد، پیشنهاد حیاتی‌ست، که در فضایی فراتر از دوگانی معمول زندگی و مرگ می‌تواند رخ دهد. حیاتی که در نگاه تازه ما به هستی می‌تواند اتفاق بیافتد. و البته با رفتارهایی آشنازدایانه در بندهای مختلفِ همان شعر سعی کرده‌ام، تعادل مخاطب را برای غلتیدن به این ورطه به هم بزنم و مسیری -حتی شهودی-به این جهان بگشایم؛ که البته امیدوارم مخاطب با تعمق بیشتر به این فضا دست بیابد.


۵.رابطه شما با ادبیات کلاسیک ایران چگونه است؟ این را از این جهت می پرسم که به نظر می رسد شاعران جوان این دو دهه اخیر چندان تمایل و علاقه ای به مطالعه دقیق، به ویژه ادبیات کلاسیک از خود نشان نمی دهند. دلیل آن را چه می دانید؟

من نوشتن شعر را با قالب‌های مختلف کلاسیک و نو آغاز کردم.یعنی در نوجوانی، هم غزل، چهارپاره و مثنوی می‌نوشتم؛ هم نیمایی و سپید.از شعرهای کلاسیکم همان دوره سیزده چهارده سالگی در مجلاتی مثل سروش نوجوان منتشر شده است.اما بعد به شکل جدی قالب‌های نو را دنبال کردم.حتی در کتاب اولم یعنی «پرنده پنهان» هم از شعرهای نیمایی‌ام منتشر کرده‌ام.ضمناً در سال‌های بعد نیز، جدا از نظریه ادبی مدرن که دغدغه اصلی‌ام است، مطالعات بالنسبه گسترده‌ای در زمینه‌ی نظری شعر کلاسیک و سبک‌شناسی دوره‌های مختلف شعر سنتی داشته‌ام.به نظرم آشنایی با جهان شعر کلاسیک از مناظر متفاوتی برای شاعران امروز ضروری‌ست.هم از جهت آشنایی با ریشه‌های جهان شعر فارسی، هم از نظر آشنایی با حکمت‌های شعر کلاسیک و هم از منظر بهره‌گیری از موسیقی شعر گذشته که با تغییراتی قطعاً به کار موسیقی درونی شعر آزاد و سپید می‌آید.بنابراین برای شاعران جوانی که امروز شعر سپید می‌نویسند، آشنایی با جهان شعر کلاسیک، از مناظری که اشاره کردم، قطعاً می‌تواند قابل استفاده باشد.


۶.شمس قیس توصیه می کند شاعر باید بیست هزار بیت از گذشتکان در ذهن داشته باشد؛ من دوست منتقدی داشتم که معتقد بود شاعر امروز باید بیست هزار فرم قدرتمند جهان در پیش چشم داشته باشد، شما چطور فکر می‌کنید؟

توصیه شمس قیس از منظری نمادین درست است.به هر حال آشنایی با تجربه‌های دیگر شاعران به امکانات شعری شاعر می‌افزاید. و دقیقاً دارم به اصطلاحی مشخص اشاره می‌کنم، یعنی: امکانات .از نظر من مقوله گستردگی امکانات، یکی از مولفه‌های اکثر شاعران تمام عیار است.فراتر از فرم که دوست شما به آن اشاره کرده است، آشنایی با لحن‌های مختلف، آشنایی با حالت‌های مختلف شعری، تسلط بر شگردهای متنوع بیانی و بسیاری تکنیک‌های دیگر می‌تواند برای شاعر راهگشا و موثر باشد. و البته مهم است که آنقدر آن‌ها را تجربه و مرور کند که کاملا به شکلی درونی و ناخودآگاه، هنگام نوشتن شعر در اثرش اتفاق بیافتند. به عنوان نمونه وقتی الهام شاعرانه‌ای در ذهن شاعر اتفاق می‌افتد،امکانات شاعر به او کمک می‌کند که آن الهام برای مثال فرم درونی مناسب خود را از میان فرم‌هایی که شاعر بر آن‌ها مسلط است، پیدا کند و خود را در طبیعی‌ترین حالت به سرانجام برساند. البته همیشه چیزهای تازه‌ای نیز در مسیر نوشتن یک شعر کشف می‌شوند و تجربه‌های پیشین را تکامل می‌بخشند.


«گفتگو با روزنامه آرمان»

۱.پس از «گزینه اشعار»تان، «سه گانه ی خاورمیانه» تازه ترین مجموعه شعر شما است که شدیدا «بیان نوستالوژیک درون» است؛ چه شد به این «فردیت» توجه نشان دادید؟
از منظری می‌شود گفت که شعر، عمومی کردن یک حس خصوصی‌ست. یعنی از منظری مدرن می‌توان اشاره کرد که شاعر، فضا و جهان شخصی‌اش را بیان می‌کند، اما به گونه‌ای که گسترش بیابد و مخاطب با آن همزاد‌پنداری کند.ویژگی بیان شاعرانه‌ی این «فضای شخصی» در بهترین حالت گشودن دری‌ست که مخاطب به‌واسطه‌ی آن سفرش را آغاز می‌کند.سفری یگانه در مسیر تامل و شناخت و دریافت. به هر طریق حضور «جهان فردی» و «زیست شخصی» و ظهور و بروز آن در شعر، یکی از مولفه‌های شعر مدرن است که از زمان نیما بر آن تکیه و تاکید ویژه‌ای شد. هرچند بخشی از ریشه‌های حضور پررنگ زیست شخصی در شعر، به فلسفه شعری رمانتیسم و بخشی نیز به فلسفه شعری سمبولیسم برمی‌گردد و نیما هم از همین‌ها بهره برده بود. من نیز در محتوای این مجموعه به بیان زیست شخصی پرداخته‌ام. اما همین جا اشاره کنم که از نظر من زیست شخصی برای شاعر چیزی فراتر از زیست شخصی مستقیم است. و شاعر به‌واسطه همزادپنداری و همذات‌پنداری با اخبار و کتاب‌ها و فیلم‌هایی که می‌شنود و می‌خواند و می‌بیند، می‌تواند زیست شخصی غیرمستقیمش را هم به محدوده زیست شخصی‌اش بیافزاید. همراه با شخصیت‌ یک داستان عاشق شود، با شخصیت یک فیلم به جنگ برود و با شخصیت یک نمایشنامه بمیرد.یعنی این فضاهای به ظاهر بیرونی را به درون بکشد و آن‌ها را مال خود کند.حال زیست‌ شخصی من در این کتاب نیز تلفیقی‌ست از تجربه‌های شخصی من در خاورمیانه، به علاوه‌ی حیات مردمانی در این منطقه، که از راه‌های گوناگون به جهانم افزوده شده است. یعنی درون شاعر به درون انسانی نوعی‌تر که رنج و عشق و تنهایی را در خاورمیانه تجربه کرده است، تسری پیدا کرده. و البته این محتوای فردی که آمیزه‌ای خاص از مقولاتی‌ست که در بالا شرح دادم، بیان فردی و یگانه‌ی خود را نیز می‌طلبد تا دو ساحت اندیشگی و رتوریک یا اجرایی در یک شعر از درون با هم بیامیزند و فضایی طبیعی را رقم بزنند. و در همین راستا جنس بیانی این کتاب را از منظر مکتب‌شناسی، در فضایی میان رئالیسم و سوررئالیسم در رفت و آمد می‌بینم. و یقیناً محتوا و دغدغه‌های این مجموعه، خود جنس بیان ویژه خود را برگزیده‌اند.چرا که شعر شاعر را می‌نویسد، نه شاعر شعر را.

۲.این رفت و آمد میان رئالیسم و سوررئالیسم چطور در این مجموعه شکل گرفته است؟
ببینید، خاستگاه آغازین این مجموعه، فضای تاریخی-اجتماعی در خاورمیانه امروز است.هر چند همین‌جا دوست دارم اشاره کنم که از منظر من «خاورمیانه» در این کتاب نمادین است.یعنی مجازی از جهان و نمادی از زمان است.به هر طریق این کتاب با فصل جنگ به عنوان بستر رنج‌آمیز خاورمیانه آغاز می‌شود. باید قبول کنیم وضعیت اسفبار خاورمیانه در قرن بیست و یکم همان‌قدر که باورکردنی‌ست، باورکردنی نیست. و گویا از جنبه‌ای کلی این وضعیت باورکردنی با بیانی رئالیستی و آن وضعیت ناباور با بیانی سوررئال در این مجموعه هماهنگ شده است تا ترکیبی از واقعیت دیدنی و حقیقت پنهان را در این کتاب بسازد. بسیاری از شعرهای بخش اول این مجموعه از رئالیسم آغاز می‌شود و بعد به سمت سوررئالیسم سفر می‌کند.خاستگاه بیان رئالیستی با محتوای بخش اول که اجتماعی‌ست هماهنگ است، بنابراین شعرها در آغاز پایشان را روی زمین رئالیسم می‌گذارند اما شعر قرار است از حقیقت و روح پنهان در پس این وقایع سخن بگوید، بنابراین اکثر شعرهای بخش اول پس از سطرهایی رئال، به سوی بیانی سوررئالیستی برای راه یافتن به آن حقیقت پنهان بهره می‌جویند.برای مثال به شعر اول این دفتر نگاه کنید: شب است و هم‌زمان دارند بغداد، دمشق و من را می‌زنند/می‌نشینم روی مبل/دکمه را فشار می‌دهم/که شکنجه‌گرم را روشن کنم./ اخبار چیزی از من نمی‌گوید/ اخبار، اخبار را می‌گوید که خبرها را پنهان کند.
همانطور که می‌بینید رفتار بیانی غالب، در این سطرها رئالیستی‌ست.اما بلافاصله که آن سطر از خبرهای پنهان در این جهان سخن می‌گوید، سطرهای سوررئال آغاز می‌شوند: شب است/ و مورچه‌ها دارند اندوه زمین را جابه‌جا می‌کنند/شب است/و چهره‌ام بیشتر به جنگ رفته است تا به مادرم/شب است و چشم‌هام چون چاه‌های خرمشهر به خون می‌رسد
یا مثلا در شعری دیگر کار با این سطرها آغاز می‌شود: دست را در در دست گرفت/جراحی که می‌خواست دست بریده را پیوند بزند.
اما اندک‌اندک به سمت سوررئالیسم می‌رود تا جایی که در پایان به این سطرها می‌رسد: رفت دست را گذاشت روبه‌روی خدا/ گفت: / دستی که آزادی را فهمیده است/ دیگر به بازوی انسان برنمی‌گردد.




آنقدر از تو می‌نویسم
تا فارسی تمام شود

می‌خواهم این‌بار
از آخر به اول دوستت داشته باشم
وگرنه راه رفتن روی دو پا را
که هر آدمی می‌داند

می‌خواهم این‌بار
با جنازه‌ام تو را بغل کنم

با خونِ رفته‌ام به رودها
تو را بنویسم
با دجله
با فرات
با کارون

آنقدر از تو می‌نویسم
تا دریا تمام شود

زخمی برسینه‌ی من است
که با من حرف نمی‌زند
با دکترم حرف نمی‌زند
با دوستانم حرف نمی‌زند
زخمی
که منتظر مانده است شب شود
و از اعماقِ خونی‌اش تو را صدا کند

یادت هست؟
روبه‌روی دریا نشسته بودیم و
دریا رفته بود برایمان موج بیاورد

یادت هست؟
روبه‌روی هم نشسته بودیم و
پیش از آنکه دست‌های هم را بگیریم
جمله‌هامان بلند شدند
جمله‌هامان به هم پیچیدند
و بچه‌هاشان را به دنیا آوردند

یادت هست...؟

حالا که نیستم
پیراهنم را اتو بزن
دکمه‌هایم را ببند
کفش‌هایم را برق بیانداز
بُگذار
نبودنم مرتب باشد



از کتابِ سه‌گانه‌ی خاورمیانه
گروس عبدالملکیان


بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام مى‌آمدی
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم‌هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع‌های روی میز روشن نبود

من و تو بارها
زمان را
درکافه‌ها و خیابانها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت از ما انتقام مى گرفت

در زدی
باز کردم،
سلام کردی
اما صدا نداشتی،
به آغوشم کشیدی
اما
سایه‌ات را دیدم که دست‌هایش توی جیبش بود

به اتاق آمدیم
شمع‌ها را روشن کردم
ولی هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را پنهان کرده بود

بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی، گوشه ی تقویم نوشتم :
نهنگی که در ساحل تقلا مى كند
برای دیدن هیچ کس نیامده است


گروس عبدالملکیان


#گزیده_ای_از_کتاب


زمانی که کودکی می خندد ، باور دارد که تمام دنیا در حال خندیدن است ، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پای در می آورد ، گمان می برد که خستگی ، سراسر جهان را از پای درآورده است .
چرا ناامیدان ، دوست دارند که نا امیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانی ازلی ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچ گرایان ، خود را ، برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می جنگیم ، پاره پاره می کنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری شان به تن و روح دیگران سرایت کند ، دلیل بر رذالت بی حساب ایشان نیست؟
من هرگز نمی گویم که در هیچ لحظه یی از این سفر دشوار ، گرفتار ناامیدی نباید شد . من می گویم:
به امید بازگردیم . قبل از آن که ناامیدی ، نابودمان کند

✍️ نادر ابراهیمی
📚 یک عاشقانه آرام


🌐🇩🇪

راس حكومت آلمان

تصویری از قوی ترین زن سیاستمدار جهان خانم انگلا مرکل در حال خرید.

ایشان در راس حکومتی است که فقط یک شرکت خودرو سازان صرف نظر از سایر در آمدها سالانه 1550 میلیارد دلار درآمد صادراتی دارد.
با این حال خانم مرکل هیچ گونه امتیازی در استفاده از خدمات عمومی ازجمله آب و برق و گاز و مسکن و موبایل که منبع تامین آن بودجه دولتی است بر سایر شهروندان آلمانی ندارد.
خودش مایحتاج روزمره اش را تهیه می کند.
رانندگی را شخصا با خودروی شخصی انجام می دهد و راننده خصوصی ندارد و مانند بقیه مردم مالیات می پردازد و در صورت تخلف نیز مشمول پرداخت جریمه می شود و از جیب خودش می پردازد.

یکی از خبرنگاران عکاس از خانم مرکل سوال کرد :
خاطرم هست که ده سال پیش ازشما عکسی گرفتم که در آن شما همین لباس را برتن داشتید !

خانم مرکل درپاسخ گفت :
وظیفه من خدمت به ملت آلمان است مانکن لباس نیستم


داستان کهن دیار من و آمریکا...

یادداشتی از : (محمد نوری زاد)

اولین باری که من پرچم آمریکا را در دست گرفتم و تکان تکانش دادم، بچه دبستانی بودم. ما را سوار اتوبوسی کردند و به خیابانی به نام "آیزنهاور" رفتیم.... بیاد میاورم که مرد کچلی از درون اتومبیل بزرگ و سفید رنگی برای من دست تکان میداد و من پرچم آمریکا را برایش تکان تکان میدادم!
از آن روز بود که من وارد سیاست شدم... چند سالی گذشت. سالهای اول دبیرستان بودم. صبح که بمدرسه میرفتم شاهد گریه کردن مردم بودم پرسیدم چه شده است؟ گفتند کندی، رئیس جمهورآمریکا را ترور کرده اند... او مرده است و منهم گریه کردم.
در همان سالها کم کم فهمیدم هر اتفاقی در قاره آمریکا بیفتد، به من ایرانی ربط دارد و این دومین آشنائی من با سیاست بود.
دانشجو بودم، نیکسون رئیس جمهور آمریکا به ایران آمده بود تا در آرامگاه رضا شاه گل بگذارد. تروریستهای هموطن، دو آمریکائی را ترور کردند و چند جا بمب گذاشتند. نیکسون گل را گذاشت و از ایران فرار کرد.
من بزرگتر شدم. جرالد فورد به شاه گفت: "کمکم کن من رئیس جمهور دوباره آمریکا بشوم وگرنه تو رفتنی هستی" شاه خندید و گفت:
"من؟ بچه شدی، میخوای با پول نفت کاخ سفید رو یکجا بخرم تا تو توش بمونی؟"
شاه نصف درآمد یک روز نفت ایران را یعنی چیزی نزدیک به، 40 میلیون دلار، به ستاد انتخاباتی پرزیدنت فورد کمک کرد که او بماند و او ماند ولی نه بعنوان رئیس جمهور آمریکا.
20 مارس 1975 شاه در سر راه خود به مکزیک برای افزایش دادن دوباره قیمت نفت، در فرودگاه اورلی پاریس به "ژاک شامان دلماس" نخست وزیر فرانسه و "ژاک شیراک" شهردار پاریس گفت:
"از قول من به ژیسکاردستن، رئیس‌ جمهور فرانسه، بگوئید دوران مو بورها و چشم آبی ها تمام شده، فقط با چند روز فروش نفت ایران... پاریس و برج ایفل رو یکجا میخرم"
شاه 18 درصد قیمت نفت را افزایش داد و در عوض در یک ضیافت شام لباس تنش به پلوتونیوم آغشته شد و با تب خفیفی به ایران بازگشت. همان تب خفیفی که پایانش در بیمارستانی در مصر بود.
تب شاه قطع نشد. پزشکانی به بالینش آمدند و بعدها فاش شد این تب مربوط به تب مالاریا که شاه در کودکی گرفته بود نیست، شاه را بگفته ای سرطانی کرده بودند... تا تقاص افزایش قیمت نفت و در افتادن با مو بورها را بدهد. اما این پایان کار نبود.
کسی باخبر نشد که هویدا، با گزارشی که از طرف "اداره تحلیل و بررسی" های سازمان امنیت ایران تهیه شده بود، به دیدار شاه رفت وگفت: "قربان، با مو بورها و چشم آبی ها چکار دارید؟ با دم شیر بازی نکنید" شاه پاسخ داده بود : "آنها پدرم را از خاکش بیرون کردند، تا پدرشان را در نیاورم از پا نمی نشینم. می ترسی کنار برو، من نخست وزیر ترسو نمی خواهم"
هویدا برکنار شد و آموزگار کار آزموده نخست وزیر شد. شاه تا به خودش بیاید، "صدای پای انقلاب" را برایش به صدا در آورده بودند تا بداند... در افتادن با مو بورها چه قیمتی دارد.
شاه ملت فریب خورده و بازیچه مو بورها را قتل عام نکرد، آنها را به خدا سپرد و با چشمانی گریان ازایران رفت.
و...چشم آبی ها..."او را".... زیر درخت سیب در پاریس کاشتند تا با آن ادعای "آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند" پدر ملت را در بیاورند و.... سوغاتی بزرگ را وارد کردند .
بعد ما را از دیوار سفارتشان بالا بردند تا میلیاردها دلار پس انداز ایران و سهام کارخانه هایشان را که شاه برایمان خریده بود همراه با سپرده های میلیارد دلاری ایران را... یک شبه بالا بکشند.
بعد جنگ راه انداختند ، با یک میلیون کشته و هشت سال کشتارو دربدریِ میلیون ها ایرانی... تا از "راه کربلا به قدس مان برسانند"
بعد از جنگ، تحریم شدیم و بعد از تحریم حواله مند 5+1
فعلا هم مشخص است کی، دست نشانده چشم آبی ها ست، تا آخرین قطرات خون پیکر بی جان مملکتی را که می رفت تا به "دروازه های تمدن بزرگ" برسد را بمکند... تا از پیکر بی جان آنهم چیزی باقی نماند.
اما من پرچم به دست، 70 سال است... سرگردانِ طی کردن عرض و طول خیابان های "انقلاب" تا "میدان آزادی" ام !
آری، این است داستان کهن دیار منِ


🌐

چرا کشورهای اسکاندیناوی با بقیه دنیا فرق دارند؟

سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو
زبان مردم این سرزمین‌ها از ریشه زبان آلمانیست.

مردم اسکاندیناوی از نسل جنگجویان وایکینگ‌ هستند که در زمان‌های قدیم، با کشتی به سرزمین‌های مختلف حمله می‌کردند و مایملک آن‌ها را غارت می‌کردند.

گنده لات های شمال اروپا بسیار خرافاتی بودند و خدایان وایکینگی نظیر اودین و گرگ غول آسا فنریر را ستایش می‌کردند.

وایکینگ‌ها اعتقاد داشتند که اگر در جنگ کشته می‌شدند روح‌شان به والهالا (بهشت وایکینگ‌ها) وارد می‌شد و همراه با سایر جنگجویان افسانه‌ای بر سر یک میز بزرگ چوبی می‌نشستند و شراب ناب والهالایی می‌نوشیدند و می‌خندیدند.

مؤسسه لگاتوم هر سال با بررسی عواملی مانند اقتصاد، کارآفرینی، سیستم حکومتی، تحصیلات، بهداشت و سلامت، امنیت فردی و اجتماعی، آزادی‌های فردی و سرمایه‌ اجتماعی در بین تمام کشورهای دنیا، لیستی منتشر می‌کند که خوشحال‌ترین کشورهای دنیا را به ترتیب معرفی می‌کند.

با نگاهی به این لیست متوجه می‌شویم از ۶ کشور دنوردیک که نام بردیم، در سال ۲۰۱۴، نروژ عنوان اول را دارد، دانمارک چهارم است، سوئد ششم، فنلاند هشتم و ایسلند یازدهم است.

چگونه مردمی که گرز و شمشیر به دست بودند، به سطحی رسیده‌اند که می‌توانند کشورهای سردسیر خود را به این خوبی اداره کنند؟

اگر بخواهید کشوری داشته باشید که فقر، تبعیض و جهل باعث نشود مردمش دائم به جان هم بیفتند، باید در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عدالت برقرار کنید

اگر می‌خواهید اندیشه‌های پوسیده از سر مردم کشورتان بپرد
باید به تقویت علم روز و دانشگاه‌ها بپردازید

اگر می‌خواهید شیوع یک بیماری مردم را به وحشت نیندازد باید زیر ساخت‌های نظام سلامت و بهداشت را به خوبی در کشور پیاده کنید

اگر می‌خواهید مردم کشورتان رفتار بالغانه‌ای داشته باشند باید به آزادی‌های فردی بها بدهید و در نهایت اداره تمام این امور نیازمند دولتی با ثبات است که بدون شعار دادن، به مردم کشورش خدمت کند.

_سیستمی که دولت‌های اسکاندیناوی برای اداره کشورهای‌شان به کار می‌برند چیزی است که به “مدل نوردیک” معروف است که خودشان از آن به عنوان ”سیستم رفاقتی” نام می‌برند.

بارزترین خصوصیتی که در این سیستم وجود دارد این است که نفع عمومی بر نفع فردی ترجیح داده می‌شود.

_در این کشورها، دولت ۴۰ درصد تا ۶۰ درصد از درآمد شما را مشمول مالیات می‌کند و البته مردم این کشورها بدون هیچ گونه کارشکنی و اعتراضی این مبلغ را دو دستی به دولت تقدیم می‌کنند، چون می‌دانند که اگر کارشان به بیمارستان کشید یا به دانشگاه رفتند نیازی نیست پول پرداخت کنند.

_اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمی‌شود و اگر امشب شام مرغ دارید، خیال‌تان راحت است که بقیه هموطنان‌تان مثل گربه تا کمر در سطل آشغال فرو نرفته‌اند.

فقر که نباشد و هر کسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو می‌شود و جامعه به امنیت می‌رسد و مردم فرصت می‌کنند وقت‌شان را صرف کارهای مهم‌تری کنند.

_آگاهی یک شبه اتفاق نمیافتد، یا باید تجربه کرد و درونی بشود یا با تفکر عمیق و برنامه ریزی حادث میشود...

_وقتی یکی در بانک سپرده می گذارد یعنی توانمند است و کسیکه از بانک وام میگیرد محتاج
در سوئیس، بانك ها ماهيانه یک درصد جهت حق نگهدارى پول از مشتری می گیرند، ولی سود بانکی از وام گیرنده ها نمی گیرند.
در بانکهای ايران ،ماهيانه سودى حدود ٢٠درصد به سپرده ثروتمندان اضافه ميكند،در عوض ٢٨ درصد بهره از وام گیرندگان (افراد محتاج)ميگيرد.

چه خوب میشد که جای نصیحت های بیخودی و اینهمه ریاکاری، خودمان خالق بهشت بودیم...


🇩🇪🌐🇩🇪

راز موفقیت آلمانی‌ها با تعداد ساعات کم!

✍️شهباز مرادي
شاید شما هم تعجب کنید اگر بدانید در یکی از ثروتمندترین و صنعتی ترین کشورهای دنیا، ساعت کاری کارمندان در مقایسه با دیگر کشورهای پیشرفته صنعتی، پایین است.

طبق مقاله سایت «هافینگتون پست» در قانون کار آلمان، ساعت کاری 35 ساعت در هفته تعیین شده است؛ یعنی روزی پنج و نیم ساعت. اما چطور این کشور فوق پیشرفته می تواند با این میزان ساعت کار، همچنان جایگاهش را در صحنه رقابت با ژاپن و آمریکا حفظ کند؟

کارمندان آلمانی تحت هیچ شرایطی در زمان کار حق صحبت غیر کاری با یکدیگر را ندارند. استفاده از شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک، اینستاگرام و شبکه های پیام رسان نظیر تلگرام در محل کار تقریبا قدغن است و هیچ تماس تلفنی غیر کاری در ساعات کار نباید گرفته شود.

در مستند معروف BBC با نام «از من یک آلمانی بساز»، یک زن جوان آلمانی به انگلیس سفر می کند و از این که کارمندان در محل کار به راحتی با یکدیگر درباره مسائل زندگی خصوصی شان صحبت می کنند، بهت زده می شود. این زن می گوید آن ها در آلمان حتی حق بررسی ایمیل شخصی شان را هم در محل کار ندارند.

البته ساعات کاری خارج از کار برای آلمانی ها، کاملا فارغ از مسائل کاری است. طبق بررسی های نویسنده «هافینگتون پست»، آلمانی ها ارزش زیادی برای تفکیک کار از زندگی شخصی قائلند و مدیران در زمان غیر کاری حتی از ارسال ایمیل کاری به کارمندانشان هم خودداری می کنند.


برهنگی مجسمه‌ی معروف رودَن، مرد تنهای متفکر غرق اندیشه، حکایت از آن دارد که انسان، حیوانی است اندیشمند و خودآگاه و این چیزی است ویژه‌ی وضعیت انسان.

از کتاب سرگذشت فلسفه
نوشته‌ی براین مگی
ترجمه‌ی حسن کامشاد

مجسمه اثر اوگوست رودن - مرد متفکر (۱۸۸۰)


🔶 روزشمار چهره‌های تاریخی

🔷 پدر تاریخ هنر

👈 ۳۰ ژوئیه ۱۵۱۱؛ ۵۰۸ سال پیش در چنین روزی جورجو واساری در آرِتزو در ایتالیای کنونی زاده شد. او بهترین توصیف را از نگاره "مونالیزا" ارائه داده است.

🔻 با اینکه جورجو واساری (Giorgio Vasari) زندگی‌نامه‌ای از خود به جا گذاشته ولی از زندگی خصوصی او آگاهی اندکی در دست است چون او همواره در زندگی‌نامه‌اش به واژه‌پردازی اهمیت ویژه داده است. برای نمونه خود را تنها به این دلیل از یک خانواده کوزه‌گر معرفی می‌کند که لغت "واسارو" Vasaro کوزه‌گر معنی می‌دهد ولی تاریخ‌نگاران او را از یک خانواده فرادست می‌دانند.


شبي خروشچف كه بعد از استالين رهبرشوروي سابق شد گريم كرد و به سينما رفت.
قبل از فيلم اصلي يك فيلم خبري به نمايش درامد و تصوير او را نشان داد.
‏مردم همه باحترام او ايستادند،خروشچف كه نشسته بود از علاقه مردم اشك به چشم اورد. ناگهان مردي به شانه او زد و گفت:
احمق بلندشو، ما همه مثل تو فكر ميكنيم. چراميخواهي خودت را به كشتن بدهي؟




📚#دن_کیشوت

دن كيشوت،‌ داستان دوست داشتني يك شواليه ماجراجو و عجيب و غريب به نام دن كيشوت و پيشكار صادقش سانچو پانچو است. دن كيشوت امروزه يكي از ماندگارترين و اثرگذارترين شاهكارهاي ادبي جهان است. از دن كيشوت به نام انجيل بشريت ياد مي‌شود و بيش از چهارصد سال است كه نسل‌هاي مختلف در سرتاسر دنيا با اين كتاب ارتباط برقرار كرده‌اند و هنوز نيز در زمره پرطرفدارترين كتاب‌ها به شمار مي‌رود. اما به راستي رمز ماندگاري اين اثر ادبي در چيست؟

رمان دن كيشوت درباره سرگذشت مردي به نام الونسو كيخانو است. كيخانو يك نجيب‌زاده معمولي است كه پس از خواندن داستان‌هاي بيشمار درباره شواليه‌هاي ماجراجو، تحت تأثير شجاعت و دلاوري اين افراد قرار مي‌گيرد و تصميم مي‌گيرد خود نيز يك شواليه شود. كيخانو پس از اين تصميم نام خود را به دن كيشوت مانچا تغيير مي‌دهد و سوار اسب باركش خود به نام روسينا ننه مي‌شود و از روستايي ناشناخته در قلب اسپانيا به راه مي‌افتد تا زشتي‌ها و بدي‌ها را از بين ببرد و از حقوق ستمديدگان دفاع كند. با پيش رفتن داستان آنچه آن را جذاب و خواندني‌تر مي‌كند، شوخ‌طبعي و گفته‌هاي بامزه شخصيت اصلي داستان يعني دن كيشوت است. به عنوان مثال او آنچنان اسير توهمات و روياهاي خود شده است كه كاروانسراها را با قلعه‌هاي افسون شده و يا دختران دهاتي را با شاهزادگان زيبا رو اشتباه مي‌گيرد. او تصور مي‌كند آسياب‌هاي بادي هيولاهاي بزرگي هستند و در روياي او دوشيزه‌اي زيبا رو به نام دولسينه‌آ وجود دارد كه دن كيشوت دل در گرو وفاداري او نهاده است.

شخصيت ديگر داستان دن كيشوت، سانچو است، سانچو برخلاف دن كيشوت اسير توهمات نگشته است و به خوبي آگاه است كه همه اين‌ها مشتي توهم است اما با اين حال با صبر و حوصله پا به پاي استاد در اين سفر پر مخاطره همراه شده است. در ادامه داستان دن كيشوت پي مي‌برد كه اين سفر يك سفر ماجراجويانه بي‌سرانجام بوده است. پس تصميم مي‌گيرد كه بازگردد اما در بازگشت جان مي‌دهد.

بسياري از كارشناسان ادبي رمز ماندگاري دن كيشوت را پيام انساني نهفته در دل داستان مي‌دانند. هاوارد مانسينگ استاد ادبيات دانشگاه پوردو شهر اينديانا مي‌گويد: دن كيشوت كتابي است كه براي مردم به معناي همه چيز است. بعيد است با خواندن اين داستان خود را در قالب يكي از شخصيت‌هاي دن كيشوت و يا سانچو نديد.


در آن هنگام، سی تا چهل آسیای بادی در آن دشت دیدند و همین ‌که چشم دن کیشوت به آن ‌ها افتاد، به مهتر خود گفت:«بخت بهتر از آن ‌چه خواسته ماست، کارها را روبراه می ‌کند.تماشا کن سانکو، هم اینک در برابر ما سی دیو بی ‌قواره قد علم کرده ‌اند، و من در نظر دارم با همه ایشان نبرد کنم و هرچند تن که باشند همه را به درک بفرستم.با غنیمتی که از آنان به چنگ خواهیم آورد، کم‌ کم غنی خواهیم شد،چه این خود جنگی برحق است و پاک کردن جهان از لوث وجود این دودمان کثیف در پیشگاه خداوند تعالی عبادتی عظیم محسوب خواهد شد.

- سانکو پانزا پرسید:کدام دیو؟

- اربابش جواب داد: همان‌ ها که تو آن‌ جا با بازوان بلندشان می ‌بینی،چون در میان ایشان دیوانی هستند که طول بازوانشان تقریباَ به دو فرسنگ می ‌رسد.

– سانکو درجواب گفت:احتیاط کنید ارباب،آن‌چه ما از دور می ‌بینیم دیوان نیستند بلکه آسیاهای بادی هستند و آن‌چه به نظر ما بازو می نماید پره‌ های آسیا است که چون از وزش باد به حرکت درآید، سنگ آسیا را نیز با خود می ‌گرداند.


کتاب داستان صوتی
#دن_کیشوت
نویسنده: #میگل_د_سروانتس
ترجمه: #پ_سیروان
راوی: #امیر_اردلان_داودی



Показано 20 последних публикаций.

102

подписчиков
Статистика канала