بیاض | عاطفه طیّه


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Telegram


بیاض
@atefe_tayye

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Telegram
Статистика
Фильтр публикаций


رستم و پرده‌سرای سبز

می‌دانیم که پهلوانان بزرگ شاهنامه هر یک درفشی خاص خود داشته‌اند. برای مثال درفش رستم اژدهاپیکر، درفش گودرز شیرپیکر و درفش گیو گرگ‌پیکر بوده است. آیا سراپردهٔ بعضی از پهلوانان هم رنگی خاص داشته؟
دربارهٔ رستم دست کم در دو رزم، رنگ سراپرده‌اش سبز گفته شده است. اول در داستان رستم و سهراب؛ آنجا که سهرابِ جوان، هجیر را بر بلندی می‌برد؛ برای پیدا کردن رستم یکی یکی پهلوانان ایرانی را از دور نشانش می‌دهد، از رنگ سراپرده و شکل درفششان می‌گوید و نامشان را می‌پرسد:

بپرسید کآن سبزپرده‌سرای
یکی لشکری گشن پیشش به پای

یکی تخت پرمایه اندرمیان
زده پیش او اختر کاویان

بر اوبر نشسته یکی پهلوان
ابا فرّ و با سُفت و یال گوان؟...

و البته هجیر از بیم این که گزندی به جان عزیز رستم برسد راست نمی‌گوید:

چنین گفت کز چین یکی نیک‌خواه
به نوّی رسیده‌ست نزدیک شاه


جای دیگری که رنگ سراپردهٔ رستم سبز ذکر شده داستان کاموس کشانی است. ایرانیان پی‌درپی از لشکر پیران شکست خورده و در هم‌ شکسته‌اند. گودرزیان در سوگ عزیزانشان خاک بر سر می‌کنند، پسر بر پدر و پدر بر پسر زار می‌گرید که ناگهان رستم با درفش اژدهاپیکرش از راه می‌رسد تا نور امید را در تخم چشمان ایرانیان بیفروزد. هومان برادر پیران متوجه غوغای راه افتاده در لشکر تارومار ایران می‌شود، می‌آید نگاهی می‌اندازد و بی این که رستم را ببیند از نشانه‌هایی بو می‌برد که یار ایرانیان به یاری‌شان آمده است.

ز دیبا یکی سبزپرده‌سرای
یکی اژدهافش‌درفشی به پای

سپاهی به گرداندرش زاولی
سپردار با خنجر کاولی

گمانم که رستم ز نزدیک شاه
به یاری بیامد بدین رزمگاه (ص۵۶۳)


نمی‌دانم سبز بودن پرده‌سرای رستم در هر دو رزم را باید اتفاقی تلقی کرد یا خیر، این رنگ رنگِ همیشگی سراپردهٔ رستم بوده است.

مشخصات کتاب:
شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد اول از چاپ دوجلدی، ص ۲۸۲و ۵۶۳.

@atefeh_tayyeh

577 0 15 7 14

Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
امیرحسین طالبی شاگرد نه سالهٔ من است.🩵

علاقهٔ این بچه‌ها به شاهنامه موجب شادی و دلگرمی است.

@atefeh_tayyeh

1.1k 0 19 65 71

نوروز شد که جلوه کند از چهار سو
گل از میان گلشن و سرو از کنار جو

رمزی‌ست خندهٔ گل و آواز عندلیب
یعنی به‌رغم گردش ایامِ کینه‌جو

زآن باده‌ای که لاله دمانَد ز باغ تن
جامی بنوش و مطلع مستانه‌ای بگو

عید شما مبارک🌹

@atefeh_tayyeh


Репост из: بیاض | عاطفه طیّه
نوروز

مادر و مریم‌خانم فرش‌ها را می‌انداختند توی حیاط. آب را می‌گرفتند رویشان و خیسشان می‌کردند. من و دختران همسایه‌ها که خانۀ ما خانۀ دومشان بود دمپایی‌های سرخ و سبز و سفیدمان را درمی‌آوردیم. پاچه‌های شلوارمان را می‌دادیم بالا و شادمانه روی فرش‌های خیس سرد، زیر نور باریک آفتاب اسفندی می‌دویدیم و می‌پریدیم و ساق‌های نازکمان یخ می‌کرد. مریم‌خانم چادر گُلدارش را یک دور می‌پیچید دور کمرش و می‌بست پس گردنش. مادر هم یک شانه‌اش را تکیه می‌داد به دیوار و سیگارش را آتش می‌زد. ما دخترها می‌دانستیم باید قدم به قدم پیشروی کنیم تا صدای مادر درنیاید. اوّل فقط پاهایمان را خیس می‌کردیم. مادر که پودرها را می‌پاشید و با جارو پخششان می‌کرد شروع می‌کردیم به سُر خوردن و زمین خوردن روی فرش‌ها. یعنی مثلاً حواسمان نبوده! مریم‌خانم شروع می‌کرد به فرچه کشیدن و ما ابلیس‌های پیروزمستِ معصوم سنگر به سنگر پیش می‌رفتیم. کم‌کم پیش چشمان حیران مادر روی فرش‌ها غلت‌‌ و واغلت می‌زدیم، آب سرد از نوک دماغمان چکّه می‌کرد و می‌خندیدیم. لباس‌ها به تن‌هامان می‌چسبید و از سراپامان کف‌آب می‌چکید. مادر که نگران سرما خوردن‌ ما بود با گردن کج و دندان‌قروچه سور و سرمستی ما را تماشا می‌کرد. گاهی هم می‌خندید با عصبانیت!

آب پاک روشن، چرک و کف و کدورت را می‌شست، با خود می‌برد و ما خیس و خسته برمی‌گشتیم خانه. مادر با دستان فرزش تندتند لباس‌های من و دخترها را می‌کَند، می‌چلاند، می‌تکاند و می‌انداخت روی شوفاژ‌ها که نیمه‌گرم بودند. حوله‌ها اگر کم می‌آمد چادر نمازهایش را می‌پیچاند دورمان. ما هم گرسنه و بی‌حال پچ‌پچ و خنده را در انتظار نان و چای عصرانه ادامه می‌دادیم.
آفتاب می‌ریخت روی فرش‌ها و دو سه روزه خشکشان می‌کرد. تا فرش‌ها خشک شود در و دیوار و پنجره‌ها تمیز شده‌ بود، لامپ‌های مرده با لامپ‌های زنده عوض شده بود. کهنه‌ها نو شده بود. مخمل‌ها و سرمه‌ها و تورها و ترمه‌ها و پولک‌ها از گنجه‌ها بیرون آمده بود، سمنوی نذری حضرت زهرا که چندهفته‌ای در فریزر منتظر بود بیرون می‌آمد و باغبان گل‌های رنگ‌به‌رنگ بهاره را می‌کاشت.

تاریکی و تباهی می‌رفت و همه‌جا به طرز غریبی پاک و رخشان و زنده می‌شد. مادر با دقّت و وسواس سفره‌ قلمکار قرمزش را پهن می‌کرد. گل می‌گذاشت و سبزۀ گندمی که قطرات آب روی ساقه‌های ترد تازه‌اش می‌درخشید. آینه بود، قرآن بود، ماهی قرمز رقصان بود و سیب بود و سین‌های خندان دیگر. بوی اسفند و گلپر و قاب عکس پدر. و چراغ که باید شب عید روشن می‌ماند تا فرشته‌ها راه خانه را گم نکنند.

می‌نشستیم دور سفره. مادر رو به ما می‌نشست و من چشمم به او بود. موهای ساده و سیاهش که می‌سایید به پوست شیری‌‌رنگ گردن و شیار مورّب گونه‌های خوش‌تراشش. مادر و چشمان درشتش. با سرمه‌ای سیاه لای پلک‌ها.
یا مقلّب القلوب و الابصار...
چشم من به چشمان مادر بود که سر می‌خورد سوی قاب عکس پدر و برمی‌گشت که بتابد به سر و روی ما و نوازش کند. چشمانش! چشمانش که می‌گرفت، می‌درید، می‌‌کشید، می‌بُرد. چشمانش، با رنج و خوف و خونی باشکوه!
درد شادی را پس می‌زد و شادی از شکمِ درد می‌شکفت. چشم من به چشمانش بود. نگاهمان می‌تنید به هم. خوشی از اشک آب می‌خورد. خاک سیاه را می‌شکافت و جوانه می‌شد.
می‌خندید و آفتاب می‌شد.


@atefeh_tayyeh

1.9k 0 27 16 50

حاصل زندگی جز این نبوَد
که بمیرد کسی برای کسی

تمام!
گفته‌اند شاعر با یک بیتِ خوب زنده می‌ماند. این هم شاهدش! از شاعری به نام میرزا امین‌ همین یک بیت در تذکرهٔ نصرآبادی نقل شده. یک بیت با سه خط شرح‌ حال:
«جوانی بود در کمال قابلیت و آراستگی ظاهر و باطن. بعد از فوت برادرش میرزا شرف‌جهان، وزیر شیروان شد. شش سال وزیر بود و استعفا کرد.»(تذکرهٔ نصرآبادی، چاپ وحید دستگردی/۷۸)

بگذارید خیال کنم این شاعر جوان معنی زندگی را دریافت که از وزیری استعفا کرد. در هر حال من این شعر کافی کوتاه را به هزار بیت روده‌درازی بعضی از شاعران نمی‌دهم!

@atefeh_tayyeh


استاد انوری و سخنی در باب سره‌نویسی

یکی از کتاب‌هایی که پیشنهاد می‌دهم دوستان در تعطیلات نوروز بخوانند کتاب تازه‌چاپ «معنی زندگی» است.

این کتاب پرنکته و خوش‌خوان دربردارندهٔ چند یادداشت و مقاله از دکتر حسن انوری است که نشر لَنا در سال ۱۴٠۲ منتشر کرده است. سه مقالهٔ نخست این دفتر پیرامون کار و بار فرهنگ‌نویسی‌ نوشته شده که استاد در آن تجربهٔ بسیار دارند و سالیانی دراز از عمر گرانمایه را در این امر صرف کرده‌اند. 

«آسیب‌شناسی زبان فارسی»، «ایران در شاهنامه»، «اسطوره و شعر»، «آیا باب برزویهٔ طبیب نوشتهٔ ابن مقفع است؟»، «روز حافظ»، «روز زبان فارسی» و «معنی زندگی» دیگر عناوین این مجموعه هستند.

استاد انوری در مقالهٔ «آسیب‌شناسی زبان فارسی» به اعتقاد برخی فارسی‌دوستان به سره‌نویسی هم پرداخته‌اند:

«سره‌نویسی یکی از آفت‌هایی است که زبان فارسی را تهدید می‌کند. کسانی که به این کار می‌پردازند اعتقاد به زبان خالص دارند. زبان خالص مانند نژاد خالص از تعصّب سرچشمه می‌گیرد. اینان کسانی‌اند که می‌خواهند از راه ترکستان به کعبه برسند. قصد خدمت به زبان فارسی دارند اما در واقع به آن زیان می‌رسانند. اگر در میان شش یا هفت هزار زبانی که در کرهٔ ارض هست و مردمان جهان به آنان سخن می‌گویند زبانی خالص یافته شود، باید گفت که آن زبان از آنِ قومی بسیار ابتدایی است. قومی که نتوانسته در طول تاریخ با اقوام و ملل دیگر ارتباط برقرار کند و خود را با جهان همگام سازد؛ چه لازمهٔ پیشرفت و تکاملِ تمدن، ارتباط اقوام با یکدیگر و اخذ و اقتباس عناصر مدنی از همدیگر و در نتیجه زبان همدیگر است. ادّی شیر، زبان‌دان معروف، در كتاب الفاظ الفارسية المعربة نزدیک به دو هزار واژهٔ فارسی دخیل را در عربی برمی‌شمارد. هیچ عرب فرهیخته‌ای به این فکر نمی‌افتد که آنها را از زبان بیرون کند. چنانکه هیچ ادیب و زبان‌شناس انگلیسی و فرانسوی به واژه‌های فراوانی که از زبان‌های دیگر وارد زبان آنها شده، به نظرِ بیگانه نگاه نمی‌کند.»(ص ۵٠)

مشخصات کتاب:
معنی زندگی، دکتر حسن انوری، نشر لَنا، چاپ اول، ۱۴٠۲.

@atefeh_tayyeh

3.3k 0 85 43 54

رمضان و رم از آن!


بر ملا روزه می‌خورم که مرا
این ستم‌کاره بر ملا نخورَد


قرن‌ها خورده مردمان و هنوز
خود نشد سیر پس چرا نخورد


خوردمش چاشت تا مرا تا شام
آن گرسنه به اشتها نخورد


روز او را سیاه خواهم کرد
تا مرا تا خودِ مَسا نخورد


ماهِ رویم ز ضعف گشت هلال
ماهِ روزه بگو مرا نخورد


عاطفه طیه

@atefeh_tayyeh

2.5k 0 16 18 74

زنی نگهبان زندگی

کتاب «چشمهٔ خروشان» یادنامهٔ خانم دکتر ایراندخت میرهادی را خواندم. زنی که نزد مردم همدان با تبحّرش در پزشکی، نگهداری از کودکان بی‌سرپرست و پوشش ساده و نامتعارفش نامور شد. این کتاب در سال ۱۴٠۲، به کوشش مهدی به‌خیال و توسط انتشارات ماهریس منتشر شده است.

ایراندخت میرهادی (متولد ۱۲۹۹)، پزشک مشهور، زنی که از سال‌ ۱۳۲۵ تا ۱۳۶۸ یعنی آخرین روز حیاتش، جان‌های بسیاری را از مرگ رهانید، اگرچه از مادری آلمانی زاده شد، به قول خواهرش توران میرهادی، یک ایرانی تمام‌عیار بود:

«من و خواهر و برادرهایم نسبت به شیوهٔ تربیتی مادرم بسیار سپاسگزار بودیم و هستیم؛ زیرا هیچ‌کدام از ما هرگز در زندگی دربارهٔ هویت خودمان شک نکردیم. با وجود این که مادرمان آلمانی بود، ایرانی بودن ما یک امر مسلّم بود. مادر تصمیم گرفت ما ایرانی باشیم.»(ص۳۲)

ایراندخت، در خانواده‌ای فرهیخته در تهران به دنیا آمد. برای ادامهٔ تحصیل به آلمان و سپس اتریش رفت. با نقاشی اتریشی ازدواج کرد، در گیرودار حملهٔ روس‌ها به وین، نخستین فرزندش فاطی را به دنیا آورد و پس از اتمام تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی به ایران بازگشت. ولی هنگام بازگشت دیگر همان نبود که بود! او رخ مرگ را دیده بود، هیولای جنگ را شناخته بود و دیگرگون شده بود. آنقدر بیگانه که برای مادر خود هم غریبه بود.
خواهرش توران میرهادی شخصیت این زن جوان جنگ‌زده را خوب توصیف کرده است:

«خواهرم با اشغال بسیار خشونت‌آمیز شهر توسط سربازان متفقین آشنا شده بود. گرسنگی را می‌شناخت و با مرگ دست‌وپنجه نرم کرده بود. حالا مهم‌ترین مسئله در ذهن او مبارزه با مرگ بود. زن جوانی که از اروپا به ایران برگشت یک زن فرسوده از جنگ بود که با خودش عهد کرده بود آنچه از دستش برمی‌آید برای زنده نگه‌داشتن انسان‌ها انجام بدهد. او مطلقاً به فکر خودش نبود. تمام ظواهر زندگی در نظرش بی‌اهمیت جلوه می‌کرد. با خودش عهد بسته بود تا آخرین لحظهٔ عمرش زندگی را نجات دهد و به عهد خود وفادار ماند.»(ص۴۳)

ایراندخت با خلق‌وخوی نامتعارف و شخصیت شوریدهٔ چندوجهی‌اش موجب حیرت می‌شد. او نقاشی کرد، شعر و نمایشنامه و داستان نوشت و حتی در تئاتر بازیگری توانمند شد و تحسین برانگیخت ولی از بی‌مهری و تمسخر برکنار نماند. سبک زندگی و بخصوص ظاهر و پوشش او در نظر مردم و حتی نزدیکانش پذیرفته نبود. برای مثال منوچهر مشیری، کارگردان همدانی دربارهٔ برخورد مردم سنتی همدان در میانهٔ دههٔ پنجاه با زنی چون ایراندخت می‌گوید:

«او از نظر شیوهٔ برخورد با مردم، رفتار و پوشش یکتا بود و خود را محدود به عرف حاکم بر جامعهٔ آن روز نکرده بود. همین موضوع باعث می‌شد که بعضاً افراد در برخوردهای مقطعی در کوچه و محلّه با او از عناوین ناپسندی استفاده کنند، که خب همین انسان‌ها با مراجعه به  مطب خانم دکتر در زمان بیماری، مادامی که دلسوزی و یکدلی ایشان را می‌دیدند نظر متفاوتی نسبت به ایشان پیدا می‌کردند.»(ص۷۲)

ایراندخت، با وجود زندگی سخت و شلوغش، دو ازدواج ناموفق و شکست‌های عاطفی‌اش، گاه بی‌تفاوت و گاه رنجیده به عهدش وفا کرد، دستان چابکش را به کار انداخت، نسخه‌های شفابخشش را بر کاغذ باطله و پاکت سیگار نوشت، با شعار «مبارزه با مرگ» زندگی کرد و به گفتهٔ فرزندان و بیمارانش حتی در زمستان‌های بسیار سرد همدان با اولین تلنگر به در، از رختخواب گرمش برخاست و با دمپایی لنگه‌به‌لنگه، در سیاهی شب به خانهٔ بیمارانش رفت تا پاسدار زندگی باشد.
به گفتهٔ یکی از نزدیکانش او تا نیم‌ساعت پیش از مرگ در مطبش بود. آخرین بیمار را دید، آخرین نسخه را نوشت، به رزا خانم، دستیارش گفت: «رزا تمام شد!» و رفت.

در کتاب جالب «چشمهٔ خروشان» با حالات و سخنان، خاطرات، و زیست ایراندخت میرهادی از زبان خانواده و نزدیکانش آشنا می‌شویم. بخش پایانی کتاب دربردارندهٔ نمونه‌ای از نوشته‌ها، عکس‌ها و نقاشی‌های اوست.

مشخصات کتاب:
چشمهٔ خروشان، یادنامهٔ دکتر ایراندخت میرهادی، به کوشش مهدی به‌خیال، نشر ماهریس، ۱۴٠۲، قیمت ۴۹٠ هزار تومان.

@atefeh_tayyeh

8.7k 0 198 5 74

در ایران بمان

بر مُهری از دورهٔ ساسانیان، گرداگرد نقش یک فرشتهٔ بالدارِ رقصان، پندی زیبا به خط و زبان فارسی میانه نوشته شده است:
«در انیران مباش»

این مهر متعلق است به مجموعه‌ای از ۳۲ مهر ساسانی که در مؤسسهٔ دیرینه‌شناسی بُن در آلمان نگهداری می‌شود.

پند ساسانی بر سینه‌ام حک شد. کاش بتوانم به آن عمل کنم.

پ. ن: عکس و توضیحش را در صفحهٔ اینستاگرام آقای علی هژبری دیدم.

@atefeh_tayyeh


این سوی پنجره زنِ زیبا بود
آن سوی آن سیاهی لبریزی
زن چشم بر دو چشم زمستان دوخت
پُر گشت از سکوت غم‌انگیزی


خورشید خواب بود و زمین خاموش
شب بود و شب سیاهی ژرفی داشت
برف آمد و لحاف درختان شد
باد آمد و غمان سرِ غم انباشت


آن سوی پنجره شبِ پهناور
چشمش به این سپیدۀ زیبا بود
یک زن درون قاب، چه مهتابی!
شب سرخوشانه گرم تماشا بود


این سوی پنجره زنِ تنها بود
ماسیده اشک بر لب شیرینش
شب روی گونه‌های ترش لغزید
سُر خورد لای سینۀ سیمینش


خوابید زیر تیغ سیاهِ شب
آن کس که از سپیده لبالب بود
وا داد و تن سپرد به تاریکی
در آسمان نه نور نه کوکب بود


ناگاه یک پرندهٔ خوش‌الحان
روی درخت یخ‌زده‌ای بنشست
تا خواند جانِ شاخه پر از گل شد
زن هم دوباره دل به شکفتن بست


پس خواند و از گلوش گل و ریحان
بشکفت و آسمان پُرِ پولک شد
بلبل کنار پنجره‌اش صف بست
گِردش پر از قناری و پوپک شد


خورشید جان گرفت و به شب تابید
افکند گیسوان زرافشانش
زن داد دست‌ خود به دو دست او
لبخند زد به صورت خندانش


(عاطفه طیه ۱۳۹۶)

@atefeh_tayyeh




ایرج افشار و «نه»‌هایش

«این دفتر بی‌معنی»، دفتر خاطرات استاد ایرج افشار منتشر شد. ایرج افشار در یادداشتی که آغاز کتاب آمده گفته است:

«این دفتر برنوشت دیگری است از دفتری که در نوامبر و دسامبر ۱۹۹۵ به هنگام بیماری سخت همسرم شایسته از روی یادداشت‌های گذشته جمع کرده بودم، به قصد آن که روزی روزگاری بتوانم یادگارهای فرهنگی خود را بر آن اساس بنویسم.
اینک ژوئن ۲٠٠۳ از روی آن دفتر، این دفتر فراهم شده است. این بار دفتر را به نظم الفبایی عناوین مختار خود درآوردم که یافتن آن‌ها آسان‌تر است.»

ایرج افشار چنان که در خودزیست‌نامه‌ها مرسوم است از خانه و خانواده‌ گفته. از روند تحصیلاتش، جوانی‌اش، سفرهایش، علاقه‌مندی‌هایش، کاروبارش و از رجال فرهنگی و سیاسی زمانه‌اش. ولی کتاب فصلی خاص دارد که در نظرم بسیار جلوه کرد. فهرست «نه»گفتن‌های ایرج افشار! این فصل با نقل قولی از تقی‌زاده آغاز می‌شود:

«به عقیدهٔ قاصر من آزادی به معنی حقیقی آن بی وجود شهامت افراد و مردانگی و مردی و استقلال فکر و سرافرازی و شجاعت اخلاقی و استقامت و استواری و مقاومت در مقابل ارباب قدرت و جرأت و صراحت که این همه را می‌توان در یک کلمه خودمانی «صفت» و لفظ فرنگی «کاراکتر» خلاصه کرد وجود پیدا نمی‌کند. و آن همان است که شانفور با اسناد به اسپارتی‌ها گفته که شخص بتواند «نه» بگوید و اهل تسلیم و زبونی و باز به قول خودمان بی‌صفت نباشد.
بدبختانه در مملکت ما حتی سران قوم از این خصلتِ لازمهٔ آزادی که به حقیقت حیثیت انسانی است کم‌بهره بوده‌اند.»(ص۴٠۵)

در این فهرست بلند انوع و اقسام «نه‌» هست. از نه گفتن به پدر ارجمندشان تا نه گفتن به پیشنهاد کار، قبول مسئولیت و پذیرش جوایز مختلف. خلاصه‌ای از «نه‌»های ایرج افشار را بخوانیم:

«نخستین باری که «نه» گفتم به پدرم بود. او می‌گفت به کار دولتی نرو و بیا آب و ملکی را که داریم سر و سامان بده. من به کار دولتی رفتم و خیری ندیدم.

دومین باری که «نه» گفتم به علی اصغر حکمت بود مرحوم علی اصغر حکمت خواست که من مجلۀ شیر و خورشید را اداره کنم.

پس از آن به سعید نفیسی «نه» گفتم و مدیریت مجلۀ پیام نوین را نپذیرفتم.

پس از آن به تقی‌زاده «نه» گفتم. تمایلی نشان می‌داد که من به مجلس سنا بروم و به امور تحریری او کمک کنم.

پس از آن به مجتبی مینوی «نه» گفتم. وقتی در ترکیه بود فرمود که برای پیشرفت کارهای مربوط به تهیه میکروفیلم از دانشگاه بخواهد که مرا مأمور آن بلاد کنند.

پس از آن بار دیگر به علی اصغر حکمت «نه» گفتم. وقتی وزیر امور خارجه شد علاقه داشت مرا به آن وزارتخانه منتقل کند و می‌گفت به کتابخانه و اسناد آنجا باید سر و سامان داد.

پس از آن به آورندهٔ پیشنهاد قبول رایزنی فرهنگی در افغانستان «نه» گفتم.

پس از آن به دهندگان نخستین جایزهٔ فروغ فرخزاد «نه» گفتم.

پس از آن به مهرداد پهلبد وزیر فرهنگ و هنر «نه» گفتم. در اواخر دوران پهلوی (۱۳۵۶) بی آنکه قبلاً پرسشی از من شده باشد حکمی برایم فرستاد که به عضویت [...] نصب می‌شوید.

پس از آن به دکتر حسین نصر «نه» گفتم. در پاریس بودم (۱۳۵۷) و قصد رفتن به امریکا داشتم. از تهران به من تلفن کرد و گفت چون کارمندان کتابخانه پهلوی اعتصاب کرده‌اند. ضرورت دارد که فوری به طهران بیایی و تصدی امور آنجا را به عهده بگیری.

پس از آن به دکتر احسان یارشاطر «نه» گفتم. می‌خواست که عضویت شورای وقفی ایرانیکا را بپذیرم.

پس از آن به انجمن آثار و مفاخر فرهنگی «نه» گفتم. قصدشان بر آن بود که مجلس بزرگداشت برایم بگیرند.

پس از آن به سید کاظم بجنوردی «نه» گفتم. ایشان در سمت ریاست کتابخانه ملی مرا به مراسم چهره‌های ماندگار معرفی کرده بود.»(ص ۴٠۶ تا ۴٠۸)

مشخصات کتاب:
این دفتر بی‌معنی، به کوشش بهرام و کوشیار و آرش افشار، نشر سخن، ۱۴٠۲، ۷٠۳ صفحه.

@atefeh_tayyeh

7.5k 1 147 9 50

Репост из: بیاض | عاطفه طیّه
سواری نیاید!

دلا با همین درد درّنده خو کن
پس از این زمستان بهاری نیاید


بسوز و بساز و بخند و بخندان
ز تو بیش ازین کار، کاری نیاید


همین جهدِ بی‌خود قرارت بگیرد
مکن بی‌قراری، قراری نیاید


چو دل بندی و چشم دوزی به راهی
از آن جاده غیر از غباری نیاید


غبارش به چشمت رود گاه و بی‌گه
و گر کور گردی سواری نیاید


چو از منجنیق فلک فتنه بارد
به‌جز بر سر سوگواری نیاید


به سال وبایی، در این جای وحشت
دگر هیچ یاری ز یاری نیاید


تو اما مترسان مرا از مصیبت
به دنیا ز غم برکناری نیاید


عاطفه طیه (۹۷/۷/۲۷)

@atefeh_tayyeh

3.2k 0 17 10 73

از راه و رفته و رفتار

کتاب خوب «از راه و رفته و رفتار»؛ تازه‌ترین اثر ابراهیم گلستان، پیش چشمم است. با شوق برداشتمش و پس از چند دقیقه از حروف‌چینی ناخوب و خطوط درهم‌‌برهم و ناشایستش ملول شدم.
کتاب مجموعه‌ای‌ست از چند نامه، چند نقد، چند مقاله‌، دو گفت‌وگو، چند یادداشت و یادبود کسان که پیش از این در نشریات مختلف چاپ شده بود و فراهم آمدن آن در یک مجموعه لازم و سودمند بود. ولی نه مقدمه‌ای دارد و نه نمایه‌ای. یعنی اگر بخواهیم بدانیم گلستان دربارهٔ فلان کس یا فلان ناکس چه گفته باید ذرّه‌بین دست بگیریم، خط‌به‌خط بگردیم؛ و مثلاً بعد از یک هفته جان‌کندن بفهمیم چیزی نگفته!
بگذریم... ای کاش کتاب در چاپ بعدی برای اصلاح به یک ویراستار کاردان سپرده شود.

در «از راه و رفته و رفتار»، ابراهیم گلستان سیاست و هنر و روزگار را از دریچهٔ چشم تیزش روایت کرده و از اتفاقات و مسائلی گفته که شاید جای دیگر یافت نشود. روابط، دوستی‌ها و دشمنی‌ها، لودادن‌ها و لورفتن‌ها و حتی از شایعاتی که دربارهٔ هنرمندان و سیاسیون سر زبان‌ها بوده است.
از کلمات و بیان صریح او می‌شود با عواطف و عقایدش در باب هنرمندان و چهره‌ها آشنا شد. از اعتقادش به نیما، از احترامش به همایون صنعتی‌زاده و از ارادت تام و تمامش به اخوان. همچنین از خلال کلماتش می‌توان به بیزاری‌هایش پی برد. برای مثال جایی که به بهانهٔ تعریف و تمجید از اخوان دارد سوی شاملو دمپایی پرت می‌کند، گویی آن مقدار که رک و پوست‌کنده گفته کافی نبوده است:

«شعر اخوان بیان آدمیت بود. بی‌ادعا ولی یکی‌شده با کار و شعرش بود. احمق، عجول و پررو نبود که مفهوم شعر نوین را از روی ترجمه‌هایی بگیرد که از فرنگی‌ها به دست می‌آمد. با آه و اوه‌های رمانتیک بی‌سوادانه، با تصویرهای باب اقالیم دیگر و فرهنگ‌های بیرونی. شعر را از خودش به دست می‌آورد نه از تقلید یا رونوشت‌برداری از روی ترجمه‌ها.»(ص۲۱۹)

گلستان است دیگر!

کتاب مطالب خواندنی کم ندارد. از بین نامه‌ها آن که بین او و سیمین دانشور ردوبدل شده نکات مهم دارد. همین‌طور نامه‌اش به آیدین آغداشلو. یک جا هم از حال‌وهوای شاعران پیش و پس از کودتای ۲۸ مرداد می‌گوید که جالب توجه است:

«دوران چشم باز کردن بود. یک جور اذان صبح در شهر می‌پیچید. بندهای آگاهی، هرچند خام و خواب‌آلود، به زندگی اضافه می‌گردید. حادثات گُروگُر اتفاق می‌افتاد. شعر هم ترکید و گُل کرد. تنها نه چون که شعر بخش قدیمی و مرسوم در فرهنگ ایران است، بلکه طبیعت آن جنبشی که راه می‌افتاد صدا و حرف و بیان می‌خواست. قطار افتاده بود روی ریل‌هایی به سوی ایستگاه نهایی که بالای سردرش عنوان انقلاب در تلألو بود. نیروی مستانهٔ این خیزش فرصت به غوص در عمق انواع راه‌های چاره نمی‌داد. جا و اجازه نگذاشته بود برای گسترش نیروی اندیشه و فرو رَوی در عمق.
در این میانه بود که مهدی اخوان هم به جمع نسل نوشاعرانِ نو رسید. شیبانی، شاهرودی، سایه، رحمانی، شاملو، رویایی، و کمی پیش از این دوره شین پرتو و کمی دور از این عده تندر کیا، گلچین گیلانی، جواهری و هوشنگ ایرانی. اکنون از هر گوشه‌ای حبابی بیرون می‌زد از به‌جوش‌آمدن. دیگ می‌جوشید. شعر ترکیبی بود از جوانی و جوش نبرد، و صبر نمی‌کرد و چشم می‌پوشید از قواعد مرسوم و با فریاد برمی‌انگیزاند.»(ص۲۲۴و۲۲۵)

سپس گلستان از درگرفتن پیکار سر ماجرای نفت می‌گوید که ملک‌الشعرای بهار را هم به میدان آورد. از دیگی می‌گوید که جوشید و جوشید تا اینکه در ۲۸ مرداد وارو شد.

«اندازه‌گیری آن غیظ پس از بیست‌وهشتم مرداد، بهتر به دست می‌آید از سکوت و توی لک رفتن‌ها، و از قیاس این خموشی با آن جوشش‌ها. اُدِن در یک شعر می‌گوید: "من تفنگ ندارم ولی می‌توانم که تف بیندازم". اما اینجا انگار تف هم در دهان خشکید!».(ص۲۲۶)


مشخصات کتاب:
از راه و رفته و رفتار، ابراهیم گلستان، نشر بازتاب‌نگار، ۱۴٠٠ (توزیع ۱۴٠۲)، ۵۸٠ صفحه، قیمت ۵۲٠ هزار تومان.

@atefeh_tayyeh

4k 0 34 27 30

بگو درون دلت زخمِ خارخاری کو
شکنجه‌ای که بماند به یادگاری کو


بگو که آن همه بیداری و چو دخترکان
نفس شمردن و مردن در انتظاری کو


مگر نه بین تو و یار تو غباری بود
بگو میان تو و یار تو غباری کو


چه شد از آن همه اینگونه هیچ باقی ماند
مگر نبود؟ اگر بود روزگاری کو


از آن کدورت شیرین که رفت از دل تو
ستاره‌پاشی چشمان اشکباری کو


چه غمگنانه دلت عاقبت قرار گرفت
سر قرار رسیدن به بی‌قراری کو


دلت شکست و تنت مانده روی دستانت
بگو درخت خزان‌خورده، نوبهاری کو


به خواب رفتی و روزت گذشت و شب آمد
برای آنچه ز شب مانده‌ اعتباری کو

عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱۱/۱۵)

@atefeh_tayyeh

3.8k 0 20 14 58

خلیج ایران

«تاریخ خلیج فارس» نام کتابی است که آقایان عمادالدین شیخ‌الحکمایی و عبدالرسول خیراندیش آن را از روی نسخه‌ای یگانه که از کتابخانهٔ وزیر دانشمند، علی اصغر حکمت به کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران اهدا شده بوده است، تدوین و تصحیح کرده‌اند.

کتاب در اوایل قرن چهاردهم هجری به قلم یکی از رجال فرهیختهٔ آن عهد به نام محمدحسین سعادت کازرونی (۱۲۸۲_۱۳۵۴) نوشته شده است. تصنیف کتاب در یک دورهٔ بیست‌ساله، یعنی نیمهٔ پادشاهی احمدشاه قاجار تا میانهٔ پادشاهی رضاشاه پهلوی، انجام پذیرفته است.
مؤلف در مقدمهٔ کتاب در سبب تألیف کتاب می‌گوید:
«نظر به اهمیت سیاست و تجارت بنادر خلیج ایران، لازم دانست که برای اطلاع هم‌وطنان از موقع جغرافیایی و تاریخ و احوال سیاسی خلیج ایران ثبت این اوراق نمایم؛ و موجبات انحطاط بنادر را در ضمن بیان حوادث و وقایع به اشارتی بلیغ مذکور دارم».

کتاب ارجمند تاریخ خلیج فارس سه فصل دارد:
۱. در موقع جغرافیایی و اوضاع طبیعی و مسائل سیاسی و تاریخی و امور اقتصادی و تقسیمات مُلکی سواحل خلیج ایران.
۲. شرح تاریخ و وقایع ماضیه و حوادث جاریهٔ بنادر مهمهٔ خلیج ایران.
۳. ذکر جزایر واقعه در خلیج ایران.

از آنجا که مؤلف «تاریخ خلیج فارس» آگاهی خوبی دربارهٔ تاریخ و فرهنگ ایران دارد پس از گذشت صد سال از تألیفش این کتاب همچنان ارزشمند است و مطالب مهم بسیار دارد. از نکات جالب توجهش یکی این است که مؤلف از خلیج فارس با عنوان زیبای «خلیج ایران» نام برده است. خطوطی از کتاب:

«برای اثبات اهمّیت امور تجاری و سیاسی خلیج و سواحل آن، همین بس که در سنهٔ ۳۳۶ قبل از میلاد، اسکندر مقدونی بعد از فتح هندوستان، نِه‌آرک، سردار معتبر خود را مأمور به کشف سواحل بلوچستان و بحر عمان و فارس و خوزستان نموده. و این سردار به امر آن پادشاه از دهنهٔ رود سند تا مصب شط‌العرب سواحل خلیج ایران را سیاحت نموده و در سفرنامهٔ خود می‌گوید: «هیچ یک از سواحل که من پیمودم مانند خلیج ایران آباد و مزروع نیست». (ص۳٠)

انتشارات میراث مکتوب از همین مؤلّف در سال ۱۳۹٠ کتاب دیگری به نام «تاریخ بوشهر» منتشر کرده است که اگر چه در فهرست کتابخانهٔ مرکزی با کتاب حاضر یکی دانسته شده است، درواقع دو کتاب ارزشمند مجزا هستند و با فاصله‌ای دوازده‌ساله منتشر شده‌اند.

مشخصات کتاب:
تاریخ خلیج فارس (بنادر و جزایر ایران)، تألیف محمدحسین سعادت کازرونی، تصحیح و پژوهش عبدالرسول خیراندیش و عمادالدین شیخ‌الحکمایی، میراث مکتوب با همکاری نشر کازرونیه و شرکت پتروشیمی بندر امام، ۱۴٠۲، قیمت ۲۶٠ هزار تومان.

@atefeh_tayyeh


یک قاب...

یک قاب رسانده است جانم بر لب
می‌سوزم و می‌گدازم از غم در تب

سرما، باران، هزار خنجر بر دل
تنهاییِ پیرمردِ دلخون در شب

عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱۱/۳)

@atefeh_tayyeh

4.8k 0 27 12 79

استاد انوری و نکاتی مهم در باب کتب فارسی مدارس

▫️در این اوقات [سال ۴۴ تا ۴۶] فعالیت من در کتاب‌های درسی بیشتر شده بود. نظام جدید آموزش و پرورش در شرف استقرار بود و قرار شد به تدریج کتاب‌های جدیدی برای هر کدام از سال‌های مقاطع سه‌گانه تدوین شود. من کار را مهم تلقی کردم. هزاران کودک بلکه میلیون‌ها کودک متنی را که من تهیه خواهم کرد خواهند خواند و با آن بار خواهند آمد. چه تفکر یا عقیده‌ای باید بر این کتاب حاکم باشد؟
اکنون که زمان جمهوری اسلامی است قضیه روشن است. مؤلفان کتاب‌های درسی می‌خواهند که بچه‌ها را مسلمانِ مؤمن و عقیده‌منـد بـار بیاورند. در رژیم سلطنتی گذشته ایدئولوژی خاصی حاکم نبود. دستگاه حداکثر می‌خواست که یک درس از سی چهل درس کتاب در توجیه سلطنت یا در خدمت دولت باشد، با بقیهٔ درس‌ها کاری نداشت و مؤلّف به نحوی آزاد بود، ولی جوّ عمومی ایدئولوژی چپ یا مطالب ضدّ دینی را منع می‌کرد.


▫️کودکان را باید انسان بار آورد. در عین حال باید به ایران و فرهنگ ایرانی علاقه‌مند ساخت و احساسات و ذهنیت آنان را با اشعار لطیف و مطالب پرمغز به سوی ظرافت سوق داد. در همان حال قطعات باید طوری انتخاب شود که جنبهٔ زبان‌آموزی آنها نیز ملحوظ باشد.


▫️بعد از انقلاب ۵۷ که کتاب‌ها را زیرورو کردند و بخصوص کتاب‌های ابتدایی را به کلی عوض کردند. ما در تألیف کتاب‌های درسی می‌خواستیم کاری کنیم که کودکان، کتاب‌خوان و فرهیخته بار بیایند؛ از این رو در آخر هر کدام از کتاب‌ها از جمله همین کتاب سال چهارم ابتدایی سیاهه‌ای از کتاب‌های مناسب برای گروه سنی متناظر چاپ کردیم با عنوان کتاب‌های خوبی که شما می‌توانید بخوانید. دبستان‌ها باید این کتاب‌ها را تهیه می‌کردند و در کتابخانهٔ مدرسه به بچه‌ها عرضه می‌کردند.


▫️در سال ١٣٤٩ کتاب پنجم ابتدایی را نوشتم. در تألیف این کتاب هم همان اصول را در نظر گرفتم: میهن‌دوستی، انسان‌دوستی، اخلاقیات و آشنایی با فرهنگ و ادب ایران. این‌ها مهمترین موضوعاتی بود که خواستم در انتخاب قطعات زبان فارسی ملحوظ شود. درس‌های «چه گواراست مرگی که در راه میهن باشد» (شرح مقاومت آریوبرزن سردار ایرانی در زمان هخامنشی در برابر اسکندر مقدونی)، درس «ایران» از حبیب یغمایی (ایران عزیز خانه ماست / میهن، وطن آشیانه ماست)، «آرش کمانگیر» (شعر از سیاوش کسرایی) و... همچنین قطعاتی از بوستان سعدی، فردوسی و ملک الشعرای بهار برای آشنایی با فرهنگ و ادب ایرانی انتخاب شد.
در این میان «آرش کمانگیر» در محافل ارتجاعی مخالفتی برانگیخت اما چندان جدی نبود و در کتاب ماند تا اینکه بعد از انقلاب ۵۷ حذف شد.
(صفحهٔ ۵۹ تا ۶۴، با تلخیص)

[کتاب «اراده، پشتکار، عشق»، زندگی‌نامهٔ خودنوشت دکتر حسن انوری، انتشارات آیدین، ۱۴٠۱، ۱۳۹ صفحه].

@atefeh_tayyeh

21.8k 1 221 12 50

بعضی از شاعران هم دیگر زیادی زیباپرست بوده‌اند!

▫️در دیاری که خوب‌رویی نیست
نروم، گر همه بهشت بُوَد
زانکه جز روی خوب در عالم
نزد من هرچه هست زشت بُوَد


(مولانا‌شاه‌محمود‌زرین‌قلم)۱


▫️خوبان گُلِ گلشن حیاتند همه
شکّرلب و شیرین‌حرکاتند همه
از آدمیان غرض همین ایشانند
بگذار، که باقی حشراتند همه! 😐

(قاضی‌لاغرسیستانی)۲


پانوشت:
۱. گلستانِ هنر؛ قاضی میراحمدبن شرف‌الدین حسین منشی قمی، تصحیح سیدکمال حاج‌سیدجوادی، فرهنگستان هنر، ۱۴۰۰، ص ۱۷۳.
به نقل از:
https://t.me/tarikhfarhanghonariranzamin


۲. تذکرهٔ تحفهٔ سامی، تألیف سام میرزا صفوی، تصحیح دکتر رکن‌الدین همایون فرخ، ص۱۱۴.

@atefeh_tayyeh

3.7k 0 45 12 52

نه داری به جز قلب من گرم‌جایی
نه دارم به دل غیر تو آشنایی


نه داری هوایی به جز من، نه دارم
به غیر از هوای تو در سر هوایی


وجودی ترک‌دار و گم‌گشته بودم
نه راهی به جایی، نه با خود دوایی


تو معنا دمیدی به این لفظ بی‌جان
و معنا ندارد به جز لفظ جایی


شبی بی‌خبر، بی‌‌صدا رفتم از خود
ندارد زخودرفتن آوای پایی!


شکستم درون خودم بی‌هیاهو
که درخودشکستن ندارد صدایی


تکاندم زنی را که خندید عمری
گرفتار در گریهٔ های و هایی


فکندم و برخاستم از خود آنگه
شدم آهوی شیرمستِ رهایی


محبت همین است؛ آن اسم اعظم
به هر بی‌خود و بی‌خدا ناخدایی


عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱٠/۲۲)

@atefeh_tayyeh

3.9k 0 23 20 61
Показано 20 последних публикаций.