سلولشان نیم متر پایینتر از سطح زمین بود .
باران سختی آمده بود و سلولشان پر آب شده بود وهرچه قدر در را زده بودند عراقیها ترتیب اثر نداده بودند .
معمولا شبها خودتو میکشدی درراباز نمیکردند .
بیشتر از هرسختی وجود این شیرزنها روزگار را برایمان سخت کرده بود .
نگهداری خودکار از اسلحه برایمان خطرناک بود بسیار سخت میگرفتند .
اگر از همرزمان اسیرمان به هر سختی خودکاری مخفی کرده بودند .
درب کاغذ تایدی , چیزی پیدا میکردند ورویشان مینوشتند واز حالشان خبردار میشدند .
به این صورت که
وقتی برای غذا به صف می شدیم از زیر درسلولشان یواشکی به داخل سلول می انداختند وجویای حال می شدند .
وچقدر قوی و پراراده بودند این شیرزنان .
خداوند متعال در اسارت چه قدرتی به این غیوران داده بود .
درد سختی اسارت برای ما یکطرف وحضور سخت این شیرزنان در اردوگاه ما یکطرف .
درضمن
از ترس بچه ها هیچ عراقیی جرئت نگاه چپ به این شیرزنان را نداشت .
به هرشرایطی که شد از طریق صلیب سرخ غیره این شیرزنان را تعویض کردیم وبه وطن زیبایمان ایران برگشتند .
💐💐
@bogdadagygarabolotروزی که این شیرزنان به ایران برگشتند بهترین لحظات زندگیمان وزیباترین روز برای تک تک هم اردوگاهیهای عزیرمان بود
🌿🌿🌿
از حضور صلیب سرخیها وابتکار جالبی که انجام دادیم بگم .
صلیب سرخیها وقتی می اومدند معمولا مترجمها واقعیات را انتقال نمیدادند.
مسئول کتابخانه بودم باراهنمایی حاج آقا ابوترابی که یکی از افتخارات زندگیم حضور درکنار این روحانی شریف بود در عرض سه ماه کتابهای زبان رادر بین بچه ها گروه بندی کردیم ویادگرفتیم وخودمان شدیم
مترجم خودمان.
🌸🌸🌸
@bogdadagygarabolotخاطرات جناب آقای حاج اکبر خبیرنیا از دوران سخت اسارتشان .
به وجود نارنین وشریفشان افتخار میکنیم .