و آمدی که بیایی
بیا و چنگوار منحنیام را بگیر
و باز بغل کن بزن که بخواند
بِدَم به من
بِدَم پهلوهایت را و شانههایت را
بتوفانم و برنگردانم و هیچم کن هیچکس نداندمان
و شهر را خبر نکن
که این که میگویم جنون نداند
و یادگارم کن به دیوارهای هیچ و بنویسانم
و بگو دیوارها را به زیر پاهایت دراز کنند
خود را به سوی آسمان مثل همیشهها بِدِرازان
کسی نداندمان
من آمادهام...
-رضا براهنی
@BookisMine