🔰25 سال در کنار پادشاه🔰
خاطرات اردشیر زاهدی
🔻بخش دوم 🔻
تلاش برای رفتن به آمریکا :
زاهدی که در تمام مدت پایانی عمر همراه شاه بوده است در باره تلاش شاه برای استقرار در آمریکا می نویسد:
- اعليحضرت علاقه زيادي به رفتن به آمريكا نشان ميدادند و به اين ترتيب آمريكا را دچار بحران كرده بودند. اگر آمريكا شاه را ميپذيرفت روابطش با دولت جديد ايران بحراني ميشد و منافع حياتي او در ايران و منطقه به خطر ميافتاد و اگر شاه را نميپذيرفت موجب نااميدي همه رهبران منطقه و دوستان آمريكا در جهان ميشد و آنها نسبت به وفاداري آمريكا دچار ترديد ميشدند و از خود ميپرسيدند كه آيا اين سرنوشت آينده ما نخواهد بود؟!
- من يك جمله شاه را هرگز از ياد نميبرم. هنگامي كه آمريكاييها به بهانههاي مختلف ميكوشيدند تا از ورود وي به آمريكا جلوگيري كنند اظهار داشت: «اي كاش هرگز به دنيا نيامده بودم!»
- بعدها كه در آمريكا بوديم آقاي راكفلر كه سالها معاون رئيس جمهوري آمريكا بود و از مسائل فوق محرمانه اطلاع كافي داشت به شاه گفت كه بايد فكر بازگشت سلطنت به ايران را به كلي فراموش كند زيرا منافع آمريكا با منافع شاه و سلطنت منافات دارد.او گفت كه تاكنون منافع ما ايجاب ميكرد از شاه و حكومت سلطنتي حمايت كنيم و اكنون منافع درازمدت ما حكم ميكند كه حمايت از شاه را كنار بگذاريم.
- من به عنوان آخرين شانس تصميم گرفتم به سفير سوليوان در تهران تلفن كنم و از او كمك بخواهم.
شاه اين فكر را پسنديد. او گفت كه سوليوان در ملاقاتهايش ضمن آنكه هميشه به او توصيه ميكرد تا كشور را ترك كند، اطمينان ميداد كه آمريكا او را خواهد پذيرفت.
- حقيقت اين است كه من در تماس تلفني با سوليوان
به او فهماندم در صورتي كه تلاشهايش براي پذيرش شاه موفقيتآميز باشد مسلماً پاداش قابل توجهي دريافت خواهد كرد و همچنين به او گفتم كه ميتواند براي جلب رضايت مقامات متنفذ واشنگتن جهت پذيرش شاه به آنها قول رشوه بدهد و ما در اين راه حاضريم تا يك ميليون دلار بپردازيم! اين روش چارهساز بود. اصولاً در آمريكا همه چيز بر محور پول ميچرخد و ارزش مطلق پول است.
- آمريكاييها ملتي واحد نيستند، آنها مهاجراني از سراسر جهان هستند كه براي كسب پول به آمريكا سرازير شدهاند و معلوم است كه در هر كشوري هدف فقط پول باشد همه به فكر منافع شخصي خودشان هستند و سختترين مشكلات و مسائل به كمك پول سريعاً حل ميشوند. ما همچنان منتظر نتيجه اقدامات در واشنگتن بوديم
- يك روز كه من در كنار اعليحضرت بودم و كيسينجر تلفن كرد شاه به او گفت: «اكنون متوجه شدهام كه آمريكاييها مردمي ناسپاس و نامرد هستند. من تمام عمرم را در خدمت به ايالات متحده آمريكا گذراندم و اكنون آمريكا حتي اجازه نميدهد در يكي از بيمارستانهاي آن كشور بستري شوم
- شاه به كيسينجر گفت: «من دير متوجه خوب و بد شدم. اي كاش ميشد تاريخ يك بار ديگر تكرار شود تا به جبران يك عمر دوستي با شما به دشمني با شما برخيزم!»
- اعليحضرت كه از برخورد آمريكا فوقالعاده عصباني بود به كيسينجر گفت: «مسلماً سرنوشت من درس عبرتي براي رهبران ممالك خاورميانه و ساير كشورها خواهد بود كه منبعد به ايالات متحده دل نبندند و نسبت به حمايت آن كشور مطمئن نباشند.»
- اوايل خردادماه سال 1358 بود كه با يك فروند هواپيماي جت كه از شركت ايراني گلف استريم (متعلق به ميلياردر ايراني آقاي نمازي) كرايه كرده بوديم روانه نيويورك شديم.
- ما در نيويورك در يك فرودگاه دورافتاده و متروك نظامي به نام پايگاه «لادرديل» فرود آمديم كه حالا از آن براي نشستن و برخاستن هواپيماهاي كشاورزي سمپاشي استفاده ميكنند.
در فرودگاه يك مأمور گمرك و يك مأمور اداره كشاورزي آمريكا سراغمان آمدند تا مطمئن شوند كالاي قاچاق يا گل و گياه و نباتات ديگر همراه نداريم.
- برخورد آنها بسيار زشت بود و حتي بلااستثنا ما را تفتيش بدني كردند. اعليحضرت كه از اين برخورد بسيار عصبي بود خطاب به آنها گفت: من شاه هستم كه يك سال قبل رئيس جمهور كارتر جلوي پايم فرش قرمز پهن ميكرد!
- ما را بر عكس انتظار به بيمارستان مموريال نيويورك نبردند بلكه به بيمارستان دانشگاه كورنل كه مخصوص تعليم و تربيت نوپزشكان و مبتديان است بردند. اين بيمارستان كه به مركز پزشكي كورنل معروف است از بيمارستانهاي درجه سوم نيويورك و بسيار كثيف و پرازدحام بود.
- شاه را به نام «ديويد نيوسام» در بيمارستان بستري كردند و در تمام پروندههاي پزشكي نام ايشان ديويد نيوسام درج شده بود
- به هر حال پزشكان پس از دهها مشاوره پزشكي – كه هر مشاوره براي شاه چند هزار دلار آب ميخورد – ايشان را به اتاق عمل بردند و در حاليكه همه آزمايشات و عكسبرداريهاي انجام شده نشان ميدادند كه طحال ايشان بزرگ شده و بايد برداشته شود كيسه صفراي شاه را درآوردند و جاي عمل را دوختند!
@d_hossiengoodarzi