𝗗𝗮𝗻𝗶 | دَنی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



کسی‌که بیهوده بغض می‌کند و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود ، ‌کسی‌ست که همه‌چیز را از زندگی فهمیده‌است.
ناشناس @Dannnashenasbot

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


او همیشه تعقیبم می‌کرد،
هیچگاه پشت سرم راه نگاه نکردم و فقط به راه خود ادامه میدادم .
لحظه ای ایستادم؛
متوجه شدم که اوهم ایستاد
او از من چه میخواست؟
شاید خود او هم نمیدانست که از من چه می‌خواهد ...
لحظه ای با خود عهد بستم برای خاتمه دادن به این سرگردانی پشت سرم را ببینم
متوجه شدم سایه ام بوده ..
از دیوار اتاق صدا می‌آید.
صدای گریه،قهقهه
و شور بخت تر از همه صدای سکوت؛
سکوتی از جنس فریاد ..
فهمیدم صدای این سکوت از دیوار نیست؛
بلکه انعکاس خوده من است که روی دیوار نقش بسته .


فریاد زدم ...
سوز فریادم گوش‌های خودم را کر کرد اما هیچکس نشنید،
نجوایی گوش هایم را نوازش کرد که چشم‌هایم را ببندم و اُمید داشته باشم .
اطراف مرا، چارچوب اندوه پر کرده و سقف این چارچوب اُمید است؛
اُمید چیست؟
زمانی که در این چارچوب به سر می‌بری و متوجه روز و شب نمیشوی،
اُمید چه معنایی دارد؟
زمانی که از گریستن اطراف‌ات را تار میبینی،
زمانی که آن چارچوب های اندوه در حال بلعیدن تو‌اند،
چشمانت را که باز میکنی آن اُمید را میبینی، که بی‌شرمانه از آن بالا به تو میخندد و تورا به حال خودت رها میکند . . .
حالا به من بگو
نکند اُمیدواری تنها به اندیشه فریب دادن تو پناه می‌برد؛ تا تو بیشتر و بیشتر در آن زندان بمانی؟
نکند تو با اُمید اینکه روزی رها میشوی از مصیبتِ غم‌ها، دست از تلاش و کوشش برای آزادی خودت برمیداری؟
نمیدانم؛
اما این را خوب میدانم که به اندوه‌ها بیشتر از اُمید های فریبنده اعتماد دارم ...






عشق"


توصیف زندگیمون توی ایران .


پنجره ای که بهت آسیب میزنه‌ رو ببند
اصلا مهم نیست که منظرش چقدر قشنگه ؛


جذابيتش در آن است كه نميكوشد مورد پسند قرار گیرد ، عادتی دارد همیشه حقیقت را میگوید .


حکایت تنهایی ترسناک بشر است.
می خوانی و غمگین می شوی، برای همه مان. برای خودمان که میراث دار پدرانمان هستیم که گوش می سپاریم و زندگیمان زندان می شود...

هر انسان به دنیا می آید بی اطلاع و پرسش…
جبر به دنیا آمدن، جبر زیستن و با دیگران بودن و جبر مردن…
"نه می توانیم بمیریم، نه می توانیم زندگی کنیم
نه می توانیم همدیگر را ببینیم
نه می توانیم همدیگر را ترک کنیم
به تنگنای عجیبی افتاده ایم"


سال ها است که ميان اين مردمان عجيب و
غريب زندگی می کنم. هيچ وجه اشتراکی بين ما نيست؛ من از زمين تا آسمان
با آن ها فرق دارم ، ولی ناله ها، سكوت ها، فحش ها، گريه ها و خنده های
اين آدمها هميشه خواب مرا پر از کابوس خواهد آرد.


گاهی قلبم میخواهد از غصه‌ی بسیار بمیرد،
اما چه باید گفت قلب است دیگر محکوم به رنج کشیدن .
چشم‌هایم هم این ویژگی قلبم را دارند،
چون آنها هم از باریدن بسیار خودداری می‌کنند .
میدانی گریستن خوب است
اما خودداری از باریدن اشک های شور عمیقا عمل مشکلیست .
تو حتی تورم مویرگ‌های چشم‌هایت را احساس میکنی که هر لحظه تمنای باریدن را دارند ،
اما این نباریدن تبدیل به بغضی می‌شود که در گلویت تار تنیده ...
تار بغض؛
اینجا که ایستادی انتهای راه است،
بیشتر از آن را نمی‌توانی تصور کنی . البته نمی‌خواهی تصور کنی؛
چون همه آنها واقعیتی را برایت نمایان میکنند که بارها تجربه کرد‌ه‌ای،
بارها از آنها گذر کرده‌ای،
و بارها با آنها مردی و زندگی کرده‌ای .


بحث کردن با آدم ها بی فایده‌ست.


عشق"


میخوام آخر این داستان و ببینم .


درست زندگی کن ، تنها میخوابی توی قبرت .


هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست.
هر یک از ما در هستی تنهاییم؛
ولی می‌توانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم، همانطور که عشق، درد تنهایی را جبران می کند.


ما همه مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است، زندان های گوناگون. ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند و با آن خودشان را سرگرم می کنند بعضی ها می خواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم می کنند، و بعضی ها هم ماتم می گیرند، ولی اصل کار اینست که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود ...


دوباره سکوت و تاریکی همه‌جا را فرا گرفت – من پیه‌سوز اطاقم را روشن نکردم، خوشم آمد که در تاریکی بنشینم – تاریکی، این ماده غلیظ سیال که در همه‌جا و در همه چیز تراوش می‌کند. من به‌ آن خو گرفته بودم – در تاریکی بود که افکار گم شده‌ام، ترس‌های فراموش شده، افکار مهیب باور نکردنی که نمی‌دانستم در کدام گوشه مغزم پنهان شده بود، همه از سر نو جان می‌گرفت، راه می‌افتاد و به من دهن کجی می‌کرد – کنج اطاق، پشت پرده، کنار در، پر از این افکار و هیکل‌های بی‌شکل و تهدید کننده بود.


نمیدونم تا حالا همچین احساسی داشتی یا نه .


زندگی"

Показано 20 последних публикаций.

994

подписчиков
Статистика канала