داستان ايرانی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


محلی برای آگاهی از اخبار و رویدادهای مربوط به داستان ایرانی

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: تبادل الفبا
لیستی از کانال‌های گروه #الفبا

◽️جهت پیوستن به لیست
◾️@linguirani
_________________

◽️تحلیل گفتمان، نشانه‌شناسی
◾️@irCDS

◽️اصول ویرایش و درست‌نویسی
◾️@najvayeghalam

◽️عصردیپلماسی
◾️@asrdiplomacyir

◽️اصطلاحات انگلیسی علم سیاست، روابط
◾️@ADHOCPOLICY

◽️خانه کتاب دانشگاه تهران
◾️@utbook

◽️تبلیغ بین‌المللی اسلام
◾️@Allah4all

◽️رهایی از بی‌شعوری
◾️@poetss

◽️مطالعات شیعه در غرب
◾️@studiesofshia

◽️کتابخانه مجازی
◾️@libyou7

◽️سرگذشت پادشاهان ایران باستان
◾️@shahnameh_audio

◽️درس‌گفتارها
◾️@daltal

◽️داستان ایرانی
◾️@dastanirani2

◽️خاقانی شروانی
◾️@khaghanieshervani

◽️زبان‌شناسی شناختی و نقش‌گرا
◾️@cog_linguistics

◽️من کی هستم
◾️@end_respite

◽️دوره‌ٔ آموزشی اقتصاد سیاسی
◾️@tg_courses

◽️خانواده، ذهن و جامعه
◾️@YourFamily

◽️زبان و فرهنگ آلمانی
◾️@kultursprache

◽️گذری‌ نظری در فرهنگ و زبان
◾️@farhangozaban

◽️زن روز
◾️ @Zane_Ruz_Channel

◽️معاََ لنتعلم اللهجة الشامیة
◾️@LearningShamesdialect

◽️ترجمه پژوهی
◾️@TranslationStudiesA

◽️تحلیل عکس
◾️@masoudriyahii

◽️مستندهای بین‌المللی
◾️@InternationalDocs

◽️گزینه شعر معاصر
◾️@gozineyesher

◽️گل مروارید
◾️@maargarita

◽️معهد العربیة
◾️@mahadalarabi

◽️کانال ادبی دکتر شمیسا
◾️@Siroosshamisa

◽️کشکولی برای شدن
◾️@bayeganitabligh

◽️آرشیو کتاب صوتی
◾️@toarshiv

◽️زبان‌های درخطر ایران
◾️@zabanhaye_darkhatare_IRAN

◽️مهنه‌وِشت؛ دربارۀ زبان، ترجمه، ویرایش
◾️@mehnevesht

◽️دل‌نوشته‌های آسمان
◾️@delneveshteh_aseman

◽️نونگار؛ دربارۀ تازه‌مسلمانان
◾️@nownegar

◽️آموزش تخصصی زبان عربی
◾️@Arabic_ISU

◽️تاریخ مازندران ،کتاب پژوهش
◾️@diarko

◽️با مشهورترین نویسندگان دنیا
◾️@nevisandbdonya

◽️زبان‌شناسی و آموزش زبان انگلیسی
◾️@Linguistics_TEFL

◽️زبان و زبان‌شــــناســی
◾️@linguisticsacademy

◽️تحلیل‌های اقتصاد مدرن در شب‌چراغ
◾️@shabcheragh_monthly

◽️آموزش رایگان گویندگی و فن‌بیان
◾️@goyandechanel

◽️آموزش زبان عربی دانشگاه تهران
◾️@TUArabic

◽️ زبان‌شناسی
◾️@linguiran


رمان «مریخی» را در سال 93 نوشتم. این رمان علیه سنگینی آوارمانند حاشیه ادبیات داستانی بر متن است. قدرت این حاشیه بعد از گذشت چند سال، بیشتر هم شده است. رمان روایت آدم‌هایی معلق و بی‌تکیه‌گاه است. مهرداد را نویسنده و منتقد و شاگردان قلابی و زن صیغه‌ای و مرد حشیشی و رونمایی کتاب قلابی و قاچاقچی و مزاحم‌های تلفنی و زنی که از قول دعانویس می‌گوید بخت دخترش را مهرداد بسته است، دوره کرده‌اند. مهرداد در این محاصره ناخواسته فکر می‌کند مریخی است. در رمان، نویسنده‌ای هست که هیچ اثر داستانی ننوشته اما منتقد و شاگرد دارد. مهرداد، شخصیت اصلی رمان از کار اقماری خود در ماهشهر به مرخصی شش روزه آمده و می‌خواهد رمان «مرگ آرتمیو کروز» فوئنتس را بخواند. مزاحمت‌های گوناگون دست به دست هم می‌دهند تا مانع خواندنش شوند. کسانی وقت‌اش را می‌گیرند که هیچ ارتباطی به او ندارند. خیلی از وقایع رئالیستی دور و بر ما از بس عجیب به نظر می‌رسند، حالت سوررئالیستی به خود می‌گیرند. http://www.ibna.ir/fa/doc/longint/277078


📚امروز سه‌شنبه 4 تیر در روزنامه آرمان (گروه ادبیات و کتاب) می‌خوانید:



📕داستانِ «آرمان» داستان‌های خوب از ما انسان‌های بهتری می‌سازد
📖داستان‌های خوب از ما انسان‌های بهتری می‌سازد؛ انسان‌های بهتر، جهان بهتر می‌سازند؛ چراکه هر داستان‌ پنجره‌ای است بر دیوارهای محفظه‌ دربسته‌ای از فضا و زمان، که «همه‌ ما» در آن زندگی می‌کنیم. هر داستان‌، به ما اجازه می‌دهد تا در ذهن‌های یکدیگر وارد شویم، نه‌تنها از طریق همذات‌پنداری با شخصیت‌های داستان، بلکه با مشاهده‌ دنیا از منظر نویسنده آن... در صفحات داستان آرمان، هربار داستانی از ایران یا دیگر کشورهای دنیا می‌خوانید با خوانش‌های متفاوت آن...


📘داستان: احمد آرام: آن سه نفر
📖«خب، ماجرا رو تعریف کن.»
«با بی‌رحمی ما سه تا رو کُشتن.»
«اینا رو قبلا گفتی. اصل ماجرا رو بگو!»
«ما سه تا، من، قنبر و قلی با پیکانمون داشتیم می‌رفتیم دره کارُستم، جدِ این قنبر و قلی مال دره کارستم‌ان. می‌خواستن برن سری بزنن به اقوامشون، و بعد، کارشون که تموم می‌شد، باید می‌رفتیم اونجایی که می‌خواستیم بریم. شما تا حالا رفتید دره کارستم؟»
«نه. تا‌به‌حال این اسم به گوشم نخورده. باهم فامیلین؟»
«فامیلیم.»
«خب!»
«از خم دره رد شدیم تا بریم سمت روستای کارستم که دیدیم جاده رو بستن.»
«خب.»
«ترمز کردم.»
«مگه تو راننده بودی؟»
«تو روستای ما فقط من رانندگی بلدم. البته تصدیق رانندگی ندارم؛ راستش سه‌بار رفتم شهر ثبت‌نام کنم، هر سه‌بارش گم شدم. پیش خودم گفتم خواستِ خداست. و دیگه دنبالش نگرفتم.»
«اسم خودت چیه؟»
«نوکرت قادر. تو روستای ما همه مردا اسمشون با قاف شروع می‌شه.»

📙خوانش 1: احمد پورامینی: پشتِ قانون (خوانش داستان «آن سه نفر»)
📖«آن سه نفر» داستانی است عجیب و کوتاه و به‌قدری سریع روایت می‌شود که فرصتی برای هضم وقایع داستان نداریم و مسائل در ذهن مخاطب ته‌نشین نمی‌شود، گویی نویسنده هم‌چنین مجالی ندارد و باید حرف کنایه‌آمیزش را سریع بزند و برود. درنهایت ما می‌مانیم با این داستان و اتفاق‌ها و آدم‌های عجیبش که هر جور کنار هم می‌چینیم، به لحاظ منطقی جور درنمی‌آید و باید از آن رمزگشایی کنیم...

📗خوانش 2: مهدی معرف: وقتی همه خوابیم (خوانش داستان «آن سه نفر»)
📖داستان «آن سه نفر» روایت غفلت و خشونت است؛ روایتی که گذر چرخه‌ای را از پیشتر به بعدتر نشان می‌دهد. داستان، ‌چشمی دارد به یکی از آن موضوعاتی که همواره از آغاز، همراه بشر بوده: خشونت و جنایت. احمد آرام تجربه سال‌ها نویسندگی‌اش را مطمئن و قدرتمند، در داستانی کوتاه به خواننده تنفیذ می‌کند. داستان «آن سه نفر» در فضایی رئالیسم جادویی نوشته شده؛ مردگانی که به کلانتری می‌آیند و تقاضای کمک دارند که دوباره کشته نشوند! ایده جذاب و پیچیده‌ای که داستان را خواندنی می‌کند...

📕بازخوانی: فاطیما احمدی: شصت سال با «انتری که لوطی‌اش مُرده بود»
📖کمتر مجموعه‌داستان تاثیرگذار و ماندگاری در ادبیات فارسی می‌توان سراغ گرفت که هنوز خوانده و نقد شود. «انتری که لوطی‌اش مرده بود» نوشته صادق چوبک جزو معدود مجموعه‌داستان‌های ماندگار ادبیات داستانی فارسی است که از تاریخ انتشارش، 1328، شصت سال می‌گذرد، و هنوز داستان‌هایش تازه است و خواندنی؛ هنوز حرف‌های بسیار دارد و هنوز وقتی آن را می‌خوانی انگار هم‌چنان از انسانی حرف می‌زند که در همه زمان‌ها برای «آزادی» به دنیا می‌آید و شاید در حسرت آن بمیرد...


http://s9.picofile.com/file/8364679676/7_1.jpg


📚متن کامل داستان و خوانش‌های آن را در لینک‌های زیر بخوانید:
پی‌دی‌اف:
http://www.armandaily.ir/fa/pdf/main/2051/7
تکست:
http://www.armandaily.ir/fa


یادداشت #آرزو_اسلامی بر مجموعه داستان " زنانی که زنده اند."
نویسنده: #فریبا_چلبی_یانی
در صفحه ی اینستاگرام ایشان.
@dastanirani2




#داستان_شب کانال داستان ایرانی

امشب بخشی از رمان (کوچه ابرهای کمشده)


نوشته: #کورش_اسدی

باصدای #بهروز_ناصری می شنویم.

برای به اشتراک گذاشتن نظرتان درباره داستان آن را برای ادمین @Mustafa_salimi بفرستید.
@dastanirani2


Репост из: داستان ایرانی


🔸بلقيس سلیمانی در پاسخ به سوالی مبنی بر پایان‌بندی متفاوت رمان بازی آخر بانو گفت: به نظرم، سال‌ها بعد، یک نفر باید پیدا شود و خاطرات ما نویسندگان از سانسور را بنویسد. باید بگویم که پایان‌بندی رمان بازی آخر بانو آن چیزی نیست که در کتاب آمده است. این رمان، رئال بود و فصل چهارم، انتهایش بود. این کتاب ۲ سال و ۸ ماه هیچ مجوزی نگرفت. هیچ اصلاحی را مطرح نمی‌کردند بلکه می‌گفتند که این کتاب غیر قابل چاپ است. این کتاب بلاتکلیف مانده بود تا این که یک روز پای سخنرانی یک نویسنده‌ای بودم. او چهار پایان برای رمان خود درنظر گرفته بود. سخنان او راهی را در ذهن من ایجاد کرد و یک بازی پست مدرنیستی فرمالیستی برای دور زدن مجوز را آغاز کردم. بر همین اساس، برای کتاب، ۴ پایان درنظر گرفتم، خودم را به عنوان یک شخصیت داستانی وارد آن کردم و ... وقتی کتاب برای دریافت مجوز رفت یک تفاوت عمده داشت و آن هم این بود که به قول پست مدرن‌ها، واقعیت، مساله‌دار شده بود. بدین گونه که پایان ‌بندی را در قالب نوشته یک کارآموز به نام بلقیس سلیمانی تنظیم کردم. این گونه بود که موفق شدم مجوز بگیرم.




Репост из: Saeed Sharifi
دومین جمع‌خوانی رمان
رمان «پیراهن بی‌درز مریم» از خانم «ندا کاوسی‌فر»

آخرین چهارشنبه‌ی ماه/ ۲۶ تیر


فعلا ایبوک از این رمان در دسترس نیست. امیدوارم بچه‌های نشر نیماژ سریع‌تر این کتاب را در طاقچه ارائه کنند.


لینک خرید کتاب چاپی

https://www.30book.com/Book/84083/%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86-%D8%A8%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%B2-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%86%D8%AF%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D9%81%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7%DA%98


Репост из: Saeed Sharifi
در نقالی نبرد رستم با رستم (بند ۴) احمد همین کار را می‌کند و این را وسط رمانش قرار داده. رستم با رستم نبرد می‌کند. احمد ابوالفتحی از طریق همین نقالی ما را با کشتن گذشته آشنا می‌کند و البته کشتن را نه‌فقط این‌جا بلکه در نوشتن شاهنامه‌ی دوم هم به ما نشان می‌دهد. برای عبور از گذشته، شاید لازم باشد ما هم گذشته را یک بار دیگر بنویسیم. برای عبور از شاهنامه باید شاهنامه‌های دیگری بنویسیم. شاهنامه وقتی ارزش دارد که تک باشد. اگر هزاران شاهنامه خلق شود که شاهنامه دیگر آن ارزش قبلی را ندارد. می‌شود در این مورد البته حرف زد و بحث کرد. نوشتن نامه‌ی مقیمی یا شاهنامه‌ی دوم درواقع کشتن شاهنامه است. کشتن رستم است. نویسنده نویسنده‌ای خلق می‌کند که غایب است و نیست و این نویسنده‌ی دوم غایب و البته مُرده شاهنامه‌ای نوشته که در گاوصندوق است و بعد می‌رود در کله‌ی سهراب تا باقی شاهنامه را بنویسد. احمد ابوالفتحی خودش شاهنامه را نمی‌نویسد. بلکه نوشتنش را واگذار می‌کند به شخصیت غایبش در رمان. سهراب این‌جا باید رستم را در نبرد رستم با رستم بکشد. گذشته باید بمیرد تا ما بتوانیم پر بگیریم. در مورد این چهار بند یا موارد می‌شود حرف زد. این چهار مورد خیلی خوب در هم تنیده شده‌اند. به هم اشاره دارند و معناهای هم‌دیگر را کامل می‌کنند. سبکی در تقابل با سنگینی، گذشته در تقابل با حال و آینده، مرگ گذشته. رمدیوس‌خوشگله در نبرد با رستم. به‌نظرم احمد ابوالفتحی در این رمان پیشنهاد می‌دهد که باید گذشته را بکشیم و تا گذشته را نکشیم تا از شر میرزاسعید درون کله‌مان راحت نشده‌ایم و میرزاسعیدها از درون کله‌ی ما بیرون نرفته‌اند و تا سهم خودمان را از نوشتن گذشته و نقطه‌ی پایان گذاشتن بر گذشته (در رمان: نوشتن مقدمه برای نامه‌ی مقیمی) ادا نکنیم رها نمی‌شویم و البته در این هم چون و چرا زیاد است و رمان به این چون و چراها و ترس‌ها و حالا مگر معمولی شدن چه مزیتی دارد هم زیاد می‌پردازد.
دست نویسنده درد نکند.


Репост из: Saeed Sharifi
ما وقتی در گذشته سیر می‌کنیم طبیعتاً مدام به یاد می‌آوریم و مدام لحظات را تفسیر می‌کنیم و بیشتر از اینکه دیالوگ کنیم به مونولوگ پناه می‌بریم. الان دارم در مورد بند ۲ (چند راوی بودن رمان) حرف می‌زنم. چهار راوی زنده، سیاوش و سهراب و سحر و صحرا، با این‌که در زمان حال هستند سبک و سیاق تفکرشان گذشته‌ای است. یعنی هر لحظه را تفسیر می‌کنند چون‌وچرا می‌کنند و در ذهن خود با طرف مقابل‌شان حرف می‌زنند اما جالب است که آن بیرون، خارج ذهن‌شان، گفت‌وگوی خاصی با سه طرف دیگر ندارند. گفت‌وگوها با خست تمام نوشته شده و شکل گرفته. وقی شخصیت‌ها نتوانند با هم گفت‌وگو کنند و بار گذشته و اتفاقات گذشته بر دوش‌شان سنگینی می‌کند، خشم یا رنجش یا ناراحتی درون‌شان این‌قدر شدت گرفته که نیازی به صحبت نمی‌بینند و فقط چون ناظری کم‌کنش و چون ناظری خنثا اتفاقات را می‌بینند و تفسر می‌کنند و البته بسیار زیاد هم سؤال می‌کنند. کاش ابوالفتحی برای نشان دادن ذهنیات این چهار نفر ترفندهای متفاوتی به کار می‌برد. ترفند و راه‌حلی که ابوالفتحی برای نشان دادن این سیاق زیست ذهنی این چهار نفر نشان داده، به هم شباهت بسیار دارند و این در رمانی که خصلتش مداقه و تفکر و چون‌وچراگری است باعث ایستایی بیشتر می‌شود. ‌خواننده‌ای چون من از این سیاق چون‌وچراگری و مکث بر لحظات و هی پرسیدن و هی گریز زدن به گذشته بسیار لذت می‌برد اما خب خواننده‌هایی هم هستند که سلیقه‌ی خواندن‌شان این‌طور نیست و احتمالاً نخواهند یا نتوانند یا دلیلی نبینند که رمان را به پایان ببرند. شروع رمان هم همین است. خواننده‌ای که این سیاق نوشتاری را دوست ندارد یا نپسندد یا به‌هردلیلی طور دیگری را دوست داشته باشد، طبیعتاً دیرتر با رمان آشنا می‌شود. حالا از میان این خواننده‌ها عده‌ای دیرتر با رمان آشنا می‌شوند و جلو می‌روند و عده‌ای هم اصلاً. شروع رمان در همان فصل سیاوش، در چند صفحه‌ی کوتاه نمایی کلی از رمان به ما می‌دهد. کازابلانکا، گاوصندوق، سهراب، درگیری سهراب و مسئله‌ی شاهنامه، میرزا و... و همین‌ها در فصل‌های بعدی روشن‌تر و واضح‌تر می‌شوند. می‌شود به این هم فکر کرد که شاید می‌شد شروعش را فریبنده‌تر کرد یا اغواگرانه‌تر رمان شروع می‌شود. این هم البته بحثی است.
برگردیم به سهراب. سهراب این‌جا انگار استعاره‌ای از سه نفر دیگر می‌شود چون در کله‌ی او میرزاسعید (گذشته) زندگی می‌کند و گذشته است که حال را می‌نویسد و گذشته است که حال را خلق می‌کند و حالا گذشته از معبر سهراب (انگار به نمایندگی از سه نفر دیگر) حال را خلق می‌کند و نوشته را به سرانجام می‌رساند. خب این ما را یاد خیلی چیزها می‌اندازد. در کله‌ی ماها نویسنده‌ها شاعران، تاریخ، گذشته، تمدن گذشته و انبوه چیزهای دیگر وجود دارد و البته کنار این انبوه چیزها، احتمالات رخ‌نداده و راه‌های نرفته و سمت‌های تاریک دیده‌نشده هم وجود دارد و شاید شاید این باعث شده که ما مدام داریم درجا می‌زنیم. ما هی قصد می‌کنیم بپریم و این سنگینی گذشته نمی‌گذارد. ماجرای ۲۸ مرداد یک‌طورهایی به همین قضیه‌ی خوستن و قصد کردن برای پریدن و جلو رفتن و نتوانستن و درجا زدن اشاره دارد. تاریخ ما ایستاست و ما چطور می‌توانیم رها شویم؟
احد ابوالفتحی ماجرای سنگینی و سبکی را طور دیگری هم برای ما واضح کرده و به آن اشاره‌های بیشتری داشته. می‌خواهم در مورد بند ۳ (رمدیوس‌خوشگله) حرف بزنم. گذشته‌ی سنگین آدم را سنگین می‌کند. در رمان بارها و بارها به سنگینی و سبک کردن اشاره می‌شود. مهسا رمدیوس‌خوشگله است کسی که این‌قدر سبک است که می‌تواند پرواز کند برود. مهسا از سهراب می‌خواهد خودش را سبک کند. سهراب نمی‌تواند. سیاوش به عکاسی علاقه دارد به فیلم. (این اشارات مکرر به فیلم در رمان اشاره به ناکجاهایی دارد که ما برای فرار از وضعیت فعلی به آن پناه می‌بریم. هر کدام از ما دوست داریم سینما رؤیای خود را بسازیم.) شاید این‌ها (عکاسی و فیلم) باعث می‌شود که سبک شود و بپرد و برود. هر راوی در این رمان گم‌گشته یا رفته‌ای دارد یا درواقع رمدیوسی دارد که از برش رفته. اما این سنگینی و سبکی به وجه زبان فارسی هم اشاره دارد و البته به سنگینی گذشته در تقابل با حال. به‌نظرم ابوالفتحی قصد دارد یک چیزی به ما بگوید. با این زبان و تاریخی که ما داریم اگر گذشته را نکشیم شاید هرگز از این وضعیت رها نشویم. در این رمان عده‌ای نماینده‌ی سبک‌ها هستند و عده‌ای نماینده‌ی سنگین‌ها. و واضح هم است که کدام، کدام‌‌سمت را نمایندگی می‌کنند.


Репост из: Saeed Sharifi
نبرد رمدیو‌س‌خوشگله با رستم


رمان «سال سی» را من این‌طور نگاه می‌کنم. چند خصلت واضح و مشخص دارد که همان ابتدا تقریباً همه به آن اشاره کردند. این‌که با شاهنامه وارد بده‌وبستان شده و بازی کرده یا یک‌طورهایی نقیضه‌ی شاهنامه است و این‌که کلان‌روایت ۲۸ مرداد در رمان نقش پررنگی دارد و البته چند راوی بودن رمان. هر راوی داستا و کنش‌وواکنش‌های خودش را با زبان خودش روایت می‌کند و به‌همین خاطر در صحبت دوستان به چندصدایی و صدای سرکوب/طردشدگان و آرای باختین هم اشاره شد که خب می‌شود درباره‌اش حرف زد و مخالف بود یا موافق. این هم بود که در رمان به فیلم‌های مختلف هم اشاره می‌شد که به‌نظر عده‌ای این تعداد اشارات زیاد بود و نقشی نداشت یا مهم نبود یا مثلاً تأثیری را که باید، در رمان نمی‌گذاشت. لابد به‌نظرِ عده‌ای خب این‌طور نیست. به کند بودن یا سخت‌خوان بودن رمان و این‌که دیر شروع می‌شود هم اشاره شد که عده‌ای موافق‌اند حتماً و عده‌ای هم نه. و البته نثر پیراسته و کارشده و کارگردانی دقیق آقای ابوالفتحیِ نویسنده.
من این‌جاخیلی خلاصه در مورد چند چیز صحبت می‌کنم و ربط آن‌ها البته با هم. ۱. زمان‌ها در زبان فارسی و ربطش به سال سی. ۲. چند راوی داشتن رمان. ۳. اشاره به رمدیوس‌خوشگله و آن‌ها که می‌روند و آن‌ها که می‌مانند در رمان. ۴. اشاره به شاهنامه و البته بیشتر در مورد نقالی نبرد رستم با رستم. ۵. و البته اشاره‌ی کوتاهی در مورد شروع رمان... و خب شاید چیزهای دیگری که این وسط مطرح شوند و می‌شود یا اگر فرصتی بود می‌شد مفصل در مورد این مباحث حرف زد.
زبان فارسی ۶ تا زمان گذشته و ۴ تا زمان حال و ۱ زمان آینده دارد. یعنی در زبان فارسی وجه گذشته و اشاره به گذشته همیشه پررنگ‌تر بوده و انگار همیشه نگاه‌ها بیشتر از این‌که به‌سمت حال و آینده باشد به‌سمت گذشته بوده. گذشته همیشه سنگین‌تر بوده و احتمالاً این نسبتی هم دارد به تاریخ سرزمین ما. گذشته‌ای که گفته شده پررنگ بوده و حالی همیشه پر از حسرت و درد و آینده‌ای نامعلوم. به‌نظر می‌رسد که رمان سال سی هم از این قاعده تبعیت می‌کند. در واقع یک‌طورهایی سال سی بازنمایی خصائل زبان فارسی است. اگر به نوار قلب نگاه کنیم نموداری زیگ‌زاگی می‌بینیم. خطی زیگ‌زاگی و بالاپایین‌شونده مسیری کوتاه را طی می‌کند. حالا اگر تراکم این زیگ‌زاگ‌ها بیشتر شود طوری که خطوط زیگ‌زاگ‌شونده به هم بچسبند ما مسیر از ابتدا تا انتها کوتاه‌تر هم می‌شود. ولی اگر همین خط زیگ‌زاگی را بکشیم و تبدیل‌اش کنیم به خطی راست. مسیر بسیار بسیار طولانی‌تر می‌شود. زمان حال در رمان سال سی بسیار کوتاه است و اما گریز به گذشته بسیار زیاد اتفاق می‌افتد و البته نه فقط گریز به گذشته. بلکه کنکاش‌ها و چون‌وچراها و سؤالاتی که هر راوی بنا به موقعیت مدام از خود می‌پرسد و باعث سنگین شدن وجه غیر حال رمان می‌شود. انگار رمان ایستاست، جلو نمی‌رود و مدام به گذشته میل می‌کند و مدام می‌ایستد تا در اتفاقی که دارد رخ می‌دهد مداقه کند فکر کند سؤل کند چون‌وچرا کند و حتی تفسیر کند و بنا به موقعیت یاد گذشته و لحظه‌ی خاصی در گذشته بیفتد. رمان سنگین است. نوع چون‌وچراگری شخصیت‌ها و نوعی که در ذهن خودشان با مسائل و اتفاقات زمان حال روایی مواجه می‌شوند و البته به بهانه‌های مختلف گریز می‌زنند به گذشته، خب نوع خاصی است که ابوالفتحی نویسنده خلق کرده. در پس ذهن لزوماً کنکاش‌ها و خاطرات به این شکل رخ نمی‌دهند. شاید بدهند شاید هم ندهند و این نوع خاصی است که ابوالفتحی انتخاب و خلق کرده. این نوع نشان دادن ذهنیات و درونیات ممکن است به سلیقه‌ی خیلی از خواننده‌ها خوش بیاید ممکن است نیاید. آن‌ها که خوش‌شان می‌آید رمان را می‌پسندند و با رمان جلو می‌روند و آن‌ها هم که نپسندند احتمالاً بیان می‌کنند که این رمان سخت‌خوان است یا جلو نمی‌رود یا ایستاست و... این را به یاد داشته باشید تا وقتی رسیدیم در مورد شروع رمان حرف بزنیم بهش اشاره کنیم. پس تا اینجا گفتیم که سال سی یک‌طورهایی بازنمایی زبان فارسی است و خیلی هوشمندانه است که در این بازنمایی مدام هم به نوشتن اشاره کند و به خلق کتابی که قرار است یک‌جورهایی شاهنامه‌ی معاصر باشد. این کتاب را هم کسی می‌نویسند که در رمان نیست. مُرده. غایب است. فرد مرده در گذشته زیست می‌کند. در خاطرات زیست می‌کند اما این گذشته (فرد مرده:‌ میرزا سعید) سنگینی حضورش را بر دوش حاضران می‌نهند. که سبک‌ترند و می‌توانند این‌طرف و آن‌طرف بروند، بگریزند. یادمان باشد سنگینی گاوصندوق (حاوی نوشته‌های فرد مُرده، میرزاسعید) که چطور با سهراب زورآزمایی می‌کند یا حضور میرزاسعید در کله‌ی سهراب که چطور سنگینی‌اش زندگی سهراب را به نابودی می‌کشد. سنگینی گذشته در تقابل با سبک‌تری حال.


Репост из: محمد اسماعیل حاجی علیان
رمان سال سی احمد ابوالفتحی دریچه ورود من به دنیای داستانی این دوست خوبم بود و بعد از سال سی، مجموعه داستان پل ها را خواندم. از رمان لذت بردم و از مجموعه داستان بیشتر.
مطلبی که می خواهم بگویم فراتر از نقد اثر است و شاید هم نتوان نام نقد رویش گذاشت. بحث من در ساختار کلی روایت و چگونگی روایت است. روایت داستان در رمان و داستان کوتاه متفاوت است، نکته ای که برخی از نویسنده هایی که از داستان کوتاه نوشتن به رمان نوشتن رسیده اند ملاحظه اش را ندارند. رمان setup و seting متفاوتی از داستان کوتاه دارد چون مخاطب متفاوتی دارد. در رمان اگر ۸۰ صفحه اول مخاطب نداند کجا ایستاده و شاهد چیست دیگر مابقی رمان را ادامه نمی دهد کاری که در داستان کوتاه حتی شاید تا ۸۰ درصد اثر را بی مشخص بودن این موضوع ادامه دهد. این ها جذابیت روایت صرف نیست که بخواهم از منظر زیبایی شناسی درباره اش نظر بدهیم و سلیقه شخصی را دخیل کنیم، این مهم جان ِروایت است و رگ حیات داستان. نقص بزرگی که بنظرم می رسد حاصل دانش و قلم خوب در داستان کوتاه به نویسنده می رسد. این مهم را در رمان های اول خودم هم شاهدم حالا که سالهاست از نوشتن شان می گذرد.
این جدای از پیچیدگی روایت و سخت خوانی اثر است. سال سی را اگر دیر با متنش ارتباط برقرار می کنیم بخاطر رعایت نکردن این ویژگی روایت در رمان است.
رمان سال سی رمان خوبی است و اگر این ویژگی را رعایت می کرد بهتر از این می شد.
نهاوند برای من با سال سی احمد ابوالفتحی معنا می یابد و این برجستگی رمان است روایتی خواندنی و بیاد ماندنی از یک شهر.
قطعا در رمان های بعدی احمد ابوالفتحی این نقیصه را نمی بینیم.
باقی بقایتان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان


Репост из: Mojtaba Taghavizad
رمان «سال سی» قصه‌ای خوش‌خوان بر پایه‌ی شاهنامه بود. شخصیت‌هایی که ابوالفتحی پرداخته خوب در بستر داستان نشسته بودند. بازتولید پسرکشی از طریق هجوم روح پدر به ذهن پسر خیلی خوب بود. اما دو چیز آزارم داد. اول اطناب در طول رمان بود که به نظرم نویسنده با سخت‌گیری بیشتر می‌توانست تمپوی بهتری ایجاد کند.
بحث دوم حضور فراوان اسم فیلم‌ها بود که کمکی به شخصیت‌پردازی نمی‌کرد و اگر به قصد بینامتنیت آمده‌اند مابه‌ازای درونی پرداخت شده‌ای ندارند.(اقلا من درک‌شان نکردم)
در کل اما رمان را بسیار پسندیدم.


Репост из: M Faridi
سلام دوستان. رمان رو وقتی شروع کردم به خوندن خیلی سخت پیش رفت. شاید برای من اینطوری بوده، بعضی جاهاش آنقدر اطناب داشت آزار دهنده بود، اما چون به نویسنده ایمان داشتم که حتما خوب نوشته ادامه دادم تا رسیدم به روای که سهراب بود که به نظرمن اگر نویسنده روش بیشتر کار می کرد خیلی اثر عالی می شد.
یکی دیگه از روای هایی که خوب در اومده بود صحرا بود که با نگاه صمیمی اش تمام دغدغه هاش رو برای ما به زبون ساده تعریف می کنه که خیلی به دل می شینه.
سپاس از اقای ابولفتحی برای نوشتن این رمان خوب


Репост из: Soheila Farzad
شب بخیر .من حدود ۴۰ صفحه دارم که به پایان رمان برسم. از ابتدا مانند بعضی از دوستان حس کردم ماجرا کند و با لحن های شبیه به هم مدام تکرار می شود. ولی وقتی هر ۳ راوی قسمت اول کتاب را با خصوصیاتشان شناختم، ریتم داستان دستم آمد. شاید نباید نظر قطعی بدهم که اصلن هم صحیح نیست. ولی به نظرم در قسمت اول تکرار و به نوعی اطناب وجود دارد. مدام مسائل و مشکلات از زبان ۳ نفر بیان می شود. لحن ها بسیار شبیه است. سیاوش، صحرا و سحر مانند هم می اندیشند. منظور طرز تفکرشان و بیان آن در داستان است. هر سه راوی مدام سوال می پرسند و در هر صفحه شاهد چندین علامت سوال هستیم که تمایز لحن ها را مخدوش می کند.
امیدوارم فردا رمان را تمام کنم و بتوانم جمع بندی کنم. در عین حال همیشه از نظر دوستان نویسنده و منتقد استفاده می کنم.


Репост из: منِ راوی
#سال_سی روایت خانواده‌ی میرزا سعید مقیم است، خانواده‌ی ازهم‌پاشیده‌ای که تنها یک رشته‌ی نازک آن‌ها را به هم پیوند داده است: وصیت‌نامه‌ای که باید در خانه‌ی پدری در نهاوند خوانده شود، روایتی در مکالمه با دو کلان‌روایت: #شاهنامه و #کودتای_۲۸_مرداد. میرزا سعید کاری نکرده دارد، باید از پهلوان‌محمدحسین روایت کند، اما با مرگش روایتش ناتمام می‌ماند، این‌گونه است که رستم‌وار فرزندش، سهراب، را قربانی می‌کند تا کار ناتمامش را تمام کند. رمان دو بخش دارد، هر بخش چندین فصل. فصلِ افتتاحیه‌ی هر دو بخش درخشان است. آنچه خواندن سال سی را دشوار می‌کند خط داستانیِ کمرنگِ آن در زمانِ حالِ داستان است. به‌ویژه در بخش اول، داستان پیش نمی‌رود، بلکه با خرده‌روایت‌هایی از گذشته‌ی خانوادگی مدام در عرض گسترش می‌یابد. علاوه بر این، استراتژیِ نویسنده در روایتِ وقایعِ کلیدیِ داستان از چند زاویه‌ی دید به این کندی دامن زده. در بخش دوم و با پیشرفت داستان تغییر محسوسی در ضرباهنگِ روایت رخ نمی‌دهد، اما سرعت افشای اطلاعات بالا می‌رود و روایت به پرسش‌هایی که در بخش اول طرح کرده پاسخ می‌دهد، پاسخ‌هایی که گاه تا پایان کتاب به تعویق می‌افتند، مثل قرارِ دیدار در مطبِ مرتبت. در نتیجه اگر خواننده ملالِ بخش اول را به جان بخرد، در بخش دوم با روایت جذاب‌تری روبه‌رو خواهد شد. خواندنش به دُر سفتن می‌ماند، دشوار است، اما ارزشش را دارد.

#معرفی_کتاب
@maneravi

yon.ir/ViiuC


Репост из: Yousefikia Mansour
ا از ناتمامی و شهرش را از ته کشیدن نجات می‌دهد.
همین نوشتن میرزا سعید است که شهر نهاوند را به یک مکان-شخصیت در داستان تبدیل می‌کند. احمد ابوالفتحی با خلق میرزا سعید و میرزا سعید با نوشتن از شهر نهاوند، مکان-شخصیت شهر را می‌آفریند. هر دو کار در یک راستا، برای جلوگیری از ته کشیدن و تمام شدن عمل می‌کنند.
اما این‌گونه نوشتن گویی به گناهی تبدیل شده‌است که گریبان میرزا سعید را می‌گیرد و زن و زندگی‌اش را از او دور می‌کند. گناه نوشتن که شاید عفو و بخشودگی نداشته باشد.

منصور یوسفی کیا
۱۳۹۷/۲/۲۶- اهواز


Репост из: Yousefikia Mansour
گناه نوشتن

رمان «سال سی» نوشتهٔ احمد ابوالفتحی در ۲۹۶ صفحه است. چاپ اول آن تابستان۱۳۹۶ در نشر چشمه منتشر شده‌است.

رمان قصهٔ پرکشش خانواده‌ای است که برای گشودن وصیت‌نامه پدر خانواده گرد هم می‌آیند. پدری که سهرابش را می‌کشد ولی نه با خنجر و دشنه. این بار رستمی پس از مرگ در جسم سهرابش حلول می‌کند تا کار ناتمامش را به سرانجام برساند. ولی با این کار پدر، زندگی عادی از فرزندش گرفته می‌شود. حتی بعد از اتمام کار.

نویسنده تاریخ یک خانواده را با راوی‌هایی از افراد مختلف آن خانواده چنان روایت می‌کند که قصه‌ای پر تعلیق از گذشته و حال آنان در رمان شکل بگیرد. راوی‌هایی که به تناسب رابطه‌شان با خانواده، شخصیت و سن‌وسال‌شان، هر کدام زنگ و ضرباهنگی خاص خود دارند و لحن و صدایی به رمان می‌دهند تا تک صدایی نباشد.
رمان دو بخش دارد. بخش اول ده فصل و بخش دوم، شش فصل و یک مقدمه دارد. تمام بخش اول رمان را سه راوی روایت می‌کنند که در یک صبح دورادور باهم حرف‌ها می‌زنند و از نزدیک، چند کلمه‌ای ردوبدل می‌کنند. صبحی که قرار است در عصر آن جمعی شکل بگیرد و رازهایی فاش شود. بیش از نیمی از رمان را بخش اول تشکیل داده‌است. ساعت‌هایی که به اندازهٔ یک عمر زندگی افراد خانواده کش می‌آیند تا قصه را بازگو شود.
دست به دست شدن روایت در این محدوده کوتاه زمانی و با حجم بسیار ماجراهای گذشته، سبب نمی‌شود مخاطب خسته شود. بلکه نویسنده از چنان شیوهٔ گره افکنی و تعلیقی بهره می‌برد که مخاطب را مشتاق خواندن ادامهٔ داستان بکند.
نثر رمان با جمله‌هایی کوتاه، گاهی در حد یک یا چند کلمه، ضرباهنگی حماسی به متن داستان می‌دهد. راوی‌ها در هنگام روایت، ریتمی را که در اندیشه و افکارشان غوطه‌ور است با کوتاه و بلندی جمله‌ها بیرون می‌ریزند. افکار و تصوراتی که ناشی از فضای دوروبرشان است و ناخودآگاه بر روی زبان‌شان تأثیر می‌گذارد.
رمان «سال‌سی» از نام و قالب و اسلوب شاهنامهٔ فردوسی، اگر نگوییم تأثیر گرفته ولی با نیم نگاهی به اثر حکیم طوس روایت شده‌است. سهراب و سیاوش و رستم دارد. عشق دارد، میهن دوستی دارد، سیاست و تاریخ دارد و درد مردم.
اگر قرار باشد داستانی امروزین با قصه‌های کهن رابطه‌ای بینامتنی برقرار کند و چیزی از آن متون با خود همراه کند، احمد ابوالفتحی تمام تلاشش را کرده‌است که این مهم را در رمانش پیاده کند. در زبان، در نگاه به انسان و روابطش با جامعهٔ انسانی و تاریخی کردن تمام حوادث واقعی و حتی چیزهایی که به تاریخ اضافه شده‌اند. هرچند این تاریخ آمیخته به زندگی اشخاص باشد.
رمان «سال سی» نه تنها با کلیت شاهنامهٔ فردوسی، بلکه با فیلم‌های مختلفی در دنیای سینما هم رابطه‌ای برقرار می‌کند. رابطه‌ای که به درک و فهم بهتر قصه کمک می‌کند. عاشقانی که به «کازابلانکا» فرار می‌کنند و معشوقانی که به رفتار ادری هپبورن در «تعطیلاتی رمی» ارجاع داده می‌شوند.
«سال سی» ساختاری دومینویی دارد. مبتنی بر حوداث حال و گذشته. اما دومینویی که از پیچیدگی در چیدمان برخوردار است و صحنه‌ها به سادگی در کنار هم قرار نگرفته‌اند.
صحنه‌ها و حوادث، پی‌درپی گره افکنی می‌کنند. با نظمی که پیش برندهٔ یکدیگر می‌شوند. و این گره‌ها در بخش اول با راوی‌هایی که در هر فصل عوض می‌شوند، محکم‌تر می‌شوند.
در بخش دوم رمان باز دومینویی از صحنه‌ها و حوادث اتفاق می‌افتد که این بار گره‌ها را باز می‌کند. گره‌هایی که باز در هر فصل به دست راوی اول شخصی گشوده می‌شوند.
با این حال یکی از شاخصه‌های این رمان را می‌توان باز نشدن گره‌ها و حوادث آن به معنی عام دانست. حوادث شکافته می‌شوند، درز می‌یابند تا خواننده چیزی را از میان شکاف ایجاد شده ببیند و بخواند. گره‌ها شل می‌شوند ولی هیچ‌گاه به وضوح باز نمی‌شوند و به عبارتی همه چیز عریان نمی‌شود و لابه‌لای سطور داستان خواندنی زیادی می‌ماند.
زمان تقویمی داستان بسیار کوتاه است ولی با بازگشت‌های پیاپی به گذشتهٔ شخصیت‌ها، رمان گسترشی وسیع در زمان پیدا می‌کند و زمان داستانی را بسط می‌دهد.
رمان در محتوی هم از تنوع خوبی بهره برده است. عشق، سیاست و تاریخ و انسان و خانواده، در گستره‌ای از مسائل اجتماعی زمانهٔ وقوع حوادث داستان، محتوی رمان را تشکیل می‌دهند. انسان‌هایی له‌شده، له کننده و در حال له شدن، در سراسر داستان آشکارا دیده می‌شوند.
نهاوند شهری‌است که در طول روایت داستان، حال و گذشته‌اش بازنمایی می‌شود. و لذا شخصیتی می‌یابد که به گواه شخصیت‌های قصه در حال تمام شدن است. در حال ته کشیدن است. و نوشتن شاید تنها ابزاری باشد برای کند کردن روند تمام شدن گذشتهٔ این شهر.
میرزا سعید به همان اندازه که خودش در حال ته کشیدن و تمام شدن است، به فکر ته کشیدن شهرش نهاوند است و لذا زندگی خود را ناتمام می‌داند. میرزا سعید عمری بر سر نوشتن از شهری می‌گذارد که به روایت دخترش سحر، در حال ته کشیدن است. و با این نوشتن زندگی خودش ر

Показано 20 последних публикаций.

1 588

подписчиков
Статистика канала