DialogueBox Plus


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


دیالوگ باکس پلاس
کانال اصلی: @dialoguebox

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
متن: پونه مقیمی
صدا: امیر نظام صمدآبادی
ویدیو: silamalmir
@dialoguebox


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox








Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox




قسمت دوم پادکست آلبوم، «خاطرات را افسوس‌ها می‌سازند»، روایت داستان ساخت و انتشار آلبوم 21، دومین آلبوم Adele، پرفروشترین آلبوم قرن بیست و یکم
@AlbumPodcast


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox


Репост из: hamidsalimi
در تابستان بین پنجم دبستان و اول راهنمایی بودم. آن روز ظهر گرم تابستان، جمع شده بودیم خانه عادل که از ما دو سه سال بزرگتر بود و پدرش تازه برایش کمودور شصت و چهار خریده بود. آدمها دو دسته اند، آنها که کمودور را می شناسند و آن دستگاه عجیب و غریب را که پدر جد کامپیوترهای الان است دیده اند و الان دلشان لرزیده، و آنها که ندیده اند و اصلا نمی دانند شگفتی یعنی چیه. یک دستگاه عقب افتاده معیوب بود با یک سیستم پردازش والذیارت. یک کامپیوتر اولیه و بدوی. ولی برای ما در اولین سالهای دهه هفتاد، یک شگفتی محض بود.
پدر و مادر عادل رفته بودند ترکیه. عادل را سپرده بودند به مرجان خانم، خواهر بزرگترش که بی نهایت زیبا بود. خیلی بزرگ بود، شاید سی ساله. از آ ن زن ها که وقتی کنار پنجره می نشست و موهایش می ریخت روی سمت راست شانه اش و فوتبال بازی کردن ما را نگاه می کرد، مارادونا می شدم و تمام کوچه را دریبل می کردم. یا پسر بوده اید و دختر همسایه نگاهتان کرده که می فهمید چه می گویم، یا دختر بوده اید و پسرهای همسایه را نگاه می کرده اید بدون خبر داشتن از آتشی که به پا می شده.
روی کمودور عادل، یک بازی یا برنامه بود که هر چیزی را می نوشتی با صدای بلند میخواند. ما هفت هشت پسربچه کچل که بوی عرق می دادیم، بعد از فوتبال نشسته بودیم به بازی کردن. از کلمات ساده شروع شد و بعد عادل روی صفحه نوشت بی ناموس و دستگاه تکرار کرد و از خنده ترکیدیم و کار بالا گرفت و رسیدیم به واژه هایی که خیلی هایشان را فقط شنیده بودیم. کومودور کم نمی آورد ومی خواند. با صدای کامپیوتری مسخره اش. بعد بچه ها حوصله شان سر رفت و کم کم همه رفتند به سالن بزرگ خانه که میز بیلیارد داشت. من ماندم و کمودور. مرجان خانم آمد توی اتاق. برایم بستنی آورد. نگاهش کردم، چشمهای درشت سیاهش سرخ بود، احتمالا از گریه ای که کرده بود. همیشه گریه می کرد و مادرم یک بار آهسته به مادربزرگم گفته بود مرجان طفلک بعد از طلاقش همیشه گریه می کند. من نمیدانستم طلاق یعنی چیه، اما می دانستم زیاد گریه کردن چقدر بد است. مرجان خانم بی توجه به من رفت نشست روی لبه پنجره و به بیرون نگاه کرد. دوست داشتم دو تا من باشم، یکی که بنشیند اینجا و نگاهش کند، یکی که برود زیر آفتاب داغ تیرماه در کوچه گل بزند، آنقدر گل بزند که مرجان خانم بخندد. روی صفحه مسخره کمودور نوشتم: مرجان خانم زیبا است. کومودور لال ماند، صدایش درنیامد. آمدم ببینم چه مرگش شده، کومودور لعنتی صدایی کرد و خاموش شد. عادل ایستاد در درگاه اتاق، گفت : شارژش تموم شد، بیا بریم بازی.
رفتیم بازی. اما من هرگز یادم نرفت که کمودور چه بی وقت شارژش تمام شد و نگفت مرجان خانم زیبا است. مرجان خانم اگر می دانست چقدر زیبا است، شاید کمتر گریه می کرد.....
#حمیدسلیمی
@hamid_salimi59






Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox


Репост из: hamidsalimi
امروز روز عشق بود، و من چهار دقيقه قبلا از غروب كشف كردم ديگر دوستت ندارم. چيزي برايت ننوشتم، به نبودنت فكر نكردم، و از ياد بردم شهر بي تو چه بي قواره است. در كوچه راه رفتم و به كلاغي تنها نگاه كردم بدون اين كه از او عكس بگيرم و برايت بفرستم و زيرش بنويسم تنهايي فقط برازنده كلاغ است و تو برايم بنويسي كلاغ نشو كرگدن، به من برگرد.
دلم لبانت را نخواست، دستهايم دويدن روي پوست كمرت را نخواست، و فهميدم آن عطش تمام ناشدني براي با تو يكي شدن گنجشك شده و از جانم گريخته.
حالا همانم كه خواسته بودي. سرد، ساكت، ساده، بي زخم، بي هراس از شبان و روزان ممتد كلافگي. حتا كشف كردم بعد از تو هم بعيد نيست دوباره دل ببندم.
ديگر دوستت ندارم و اين بدترين رنج براي آدمي است كه معناي جهانش دوست داشتن تو بود. دست از چشم به راه تو بودن برداشتم، و حالا دقايق بسياري از روز و تمام دقايق شب اضافه خواهد آمد.
با اين همه، از ياد نبر صنوبر دور، تمام آن ثانيه هاي علاقه حقيقت داشت. و همين براي من و براي تو كافي است تا كنار بقيه زندگي معمولي ساده اي داشته باشيم، و هيچ به روي خودمان نياوريم وقتي قايقي مي شكند، تكه چوبهاي سرگردان هرگز دوباره كنار هم جمع نخواهند شد. هرگز به ساحل باز نخواهند گشت. و اين همان است كه برايت گفته بودم: قطعيت لعنتي پايان.
بله، تمام شد. ديگر دوستت ندارم، و از اين جمله تن پوشي از سكوت و تيرگي خواهم ساخت، برازنده قامت تكيده شبِ بي دليل بي چراغ.
تو بسيار بخند براي محبوبت و گرم بتاب، و از ياد ببر چقدر از شبهاي سرد بيزارم.....
#حمیدسلیمی
@hamid_salimi59


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
@dialoguebox



Показано 20 последних публикаций.

6 952

подписчиков
Статистика канала