وقتی داشت بین افکارش قدم میزد
همچی براش تکراری بود
صدا به جایی نمیرسن، فریادها شنیده نمیشن،
دردها دیده نمیشن و اشک ها احساس نمیشن.
تا چشم کار میکنه این راه طول و دراز خالی از وجود کسیه که برای اون باشه
هرکسی که بتونه ببینه، بشنوه، بفهمه و درک کنه.
هرچی بیشتر میگرده کمتر به نتیجه میرسه
اون لحظه ای که زانوهاش سست میشن و داره میره که توی این اقیانوس غرق شه ، دستی از زمین و آسمون دستشو میگیره و نجاتش میده
آدم نیست ، جسمی نداره، جونی هم نداره
اما...
واقعا لبخند یه انسان میتونه اینطوری زیبا و زندگیبخش باشه؟ :)
|
𝑬𝒕𝒆𝒓𝒏𝒂𝒍 𝒃𝒍𝒊𝒔𝒔✨